داستانهاي شب زندهداران
ابودرداء ميگويد علي ابن ابيطالب عليهالسلام را در نخلستان بني نجار ديدم که از دوستانش کناره گرفته و از همراهانش مخفي شده در ميان انبوه نخلههاي خرما پنهان شده، جوياي آن حضرت شدم ناگاه صداي حزيني شنيدم و نغمهي اندوهگيني که او ميگفت: بارالها چقدر از خطاها را ناديده گرفتي از مقابله کردن با کينه توزي، چقدر گناهان را به کرمت پوشاندي، بارالها عمر من در نافرماني طولاني شد و بزرگ شد در نامهي عمل من گناهانم، پس به جز بخشش تو به چيزي اميدوار نيستم، و من جز از رضوان و خوشنودي تو اميدي ندارم، ابودردا گفت صدا مرا سرگرم کرد و دنبال صدا رفتم ناگاه ديدم علي ابن ابيطالب عليهالسلام است خود را پنهان کردم، درختان زياد حرکت مرا پنهان کرد، پس حضرت چند رکعت نماز خواند در دل شب تاريک بعد سرگرم دعا شد و از مناجاتي که ميکرد اين بود که ميگفت: بارالها فکر در بخشش تو ميکنم گناهان در نظرم آسان ميشود بعد بزرگي و سختگيري ترا يادآور ميشوم بلاهايم بر من بزرگ ميشود، بعد گفت: آه اگر من بخوانم در نامهي عملم گناهاني را که فراموش کردم و تو آنها را نوشتهاي، ميگوئي بگيريد او را پس واي بر حال گرفتاري که فاميل و خويشانش نميتوانند او را نجات دهند و قبيلهاش هم نميتوانند نفعي به او برسانند، بعد فرمود: آه از آتشي که کبدها و کليهها را پخته ميکند، آه آه از آتشي که دست و پا و پوست سر را ميکند و ميبرد، آه از شدت حرارت جهنم، بعد گريهي زياد کرد نه از او صدائي شنيدم و نه حرکتي در وي ديدم، با خود گفتم به واسطهي بيداري خواب بر او چيره شده خوبست او را براي نماز صبح بيدار کنم حرکتش دادم تکان نخورد دورش کردم دور نشد گفتم (إنا لله و إنا إليه راجعون) به خدا علي ابن ابيطالب در گذشت، با حال گريه به طرف خانهاش آمدم، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود ابودردا در چه حالي علي را ديدي داستانش چيست؟ قصه را عرض کردم، فرمود به خدا اي ابيدردا آن حالت غشوهي از خوف خدا است بعد آب آوردند به صورتش پاشيدند بهوش آمد به من نگاه کرد ديد گريه ميکنم، پرسيد چرا گريه ميکني اي ابيدرداء؟ گفتم: براي تو، فرمود چگونهاي ابيدرداء اگر مرا ببيني خوانده ميشوم به سوي حساب، و اهل گناه يقين دارند به عذاب، و برانند مرا فرشتگان درشتخو به سوي شراره آتش سخت و در برابر پادشاه قهار بايستم، الي آخره.[1] .
در کتاب أمان الأخطار است که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و اله طائفهاي از يهود را شکست داد و گروهي از آنان را اسير کرد، از جملهي اسيران تازه عروسي بود همسر جوانش دنبال سپاه براي نجات همسرش روان شد، شب فرا رسيد، حضرت رسول صلي الله عليه و اله به عمار ياسر و عباد ابن شبر دستور پاسداري سپاه را داد، آن دو شب را تقسيم کردند، عمار خوابيد، عباد مشغول پاسداري شد و مشغول نماز شب گرديد، مرد يهودي که زنش اسير شده بود از دور سياهي ديد تيري رها کرد تير بر پيکر عباد اصابت کرد چند تير پي در پي رها کرد بر بدن عباد آمد عباد نمازش را سبک شمرد و عمار را بيدار کرد چشم عمار بر تيرهاي پيکر عباد افتاد او را نکوهش کرد که چرا مرا بيدار نکردي؟ عباد گفت در نماز بودم بعد از حمد مشغول خواندن سورهي کهف شده نخواستم نماز را قطع کنم، اگر ترس خطر براي جان پيامبر نبود نماز را نميشکستم اگر چه خودم هلاک و نابود ميشدم سپس يهودي را تعقيب کردند اما او فرار کرد.[2] .
[1] بحارالانوار ج 41 ص 11. / بحار ج 87 ص 195.
[2] خزينة الجواهر ص 281.
عاشق و معشوق
گويند: معشوقي در شب وعده وصل به عاشق داد عاشق پاسي از شب را بيدار ماند و هر چه انتظار کشيد معشوق نيامد به ناچار خوابيد معشوق وقتي رسيد که عاشق در خواب گرم و عميقي رفته او را بيدار نکرد و چند دانه گردو در جيب او گذارد و رفت چون صبح شد عاشق بيچاره به معشوق پيغام فرستاد که چرا به وعدهي خود وفا نکردي و نيامدي؟ پاسخ داد من آمدم تو در خواب بودي گواه صدق گفتارم چند دانه گردوست که در جيب تو گذاشتم و رفتم يعني ترا به عاشقي چه کار، تو طفلي، بايد با اطفال گردو بازي کني.[1] .
[1] خزينة الجواهر ص 341.
داستان بنده و آقا
معروف است يکي از بزرگان کنيزي براي خدمت خريداري کرد چون شب فرا رسيد به کنيز دستور داد که بستر خواب مرا پهن کن کنيز گفت شما بندهاي يا مولا؟ گفت: بندهام، مولاي من خداست، کنيز گفت: عجب بندهي بيشرمي هستي مگر مولاي تو ميخوابد که تو ميخواهي بخوابي؟
عجبا للمحب کيف ينام
کل نوم علي المحب حرام
جاي تعجب است که دوست چطور ميخوابد، تمام خوابها براي دوست حرام است.[1] .
[1] خزينة الجواهر ص 341.
خلوت چيست
نقل کلام بعضي از اهل حال در معني خلوت با خداي متعال:
سيد عليخان در روضهي بيست و هفتم از شرح صحيفهي سجاديه ميفرمايد: خلوت با خدا عبارت از تنهائي بنده در جائي که خلوت ميکند در آن جا از تمام کارها سواي خدا از محسوسات ظاهري و باطني، همت و نيتش را صرف ميکند به رو آوردن به سوي خدا و از همه چيز جز او جدا ميشود با خدا انس پيدا ميکند و از غير خدا وحشت دارد، از بعضي از عابدان پرسيدند چطور به تنهائي خو گرفتهاي؟ گفت: من تنها نيستم من همنشين خداي عزوجل هستم هرگاه بخواهم خدا با من سخن بگويد کتابش را ميخوانم و هرگاه بخواهم من با او حرف بزنم نماز ميخوانم.[1] .
واعظ کمنظير و خطيب توانا مرحوم حسينعلي راشد که سالها سخنرانيهايش از دستگاه فرستندهي ايران پخش ميشد و قسمتي از آن سخنرانيها در شش مجلد چاپ شده، مورد استفادهي عموم قرار گرفته، در شرح حال پدرش مرحوم آخوند ملا عباس تربتي نوشته که شب بسيار سرد زمستاني از کاريزک زادگاه آن مرحوم به تربت ميرفتيم مريدي داشت به نام شيخ حبيب همراه ما بود يک ساعت به اذان صبح مانده بود پدرم همانطور که راه ميرفت نماز شبش را ميخواند[2] شيخ حبيب هم با او همراهي ميکرد چون به روستاي حاجي آباد رسيديم صبح شد در آن هواي سرد تندبادي ميوزيد روي آن زمينهاي يخ زده بدن انسان را خشک ميکرد مرحوم حاج آخوند جلو ايستاد رو به قبله اذان گفت همراهش به او اقتدا کرد او نماز صبح را با همان طمأنينه و خضوع و خشوعي خواند که هميشه ميخواند در حالي که از چشمان من از شدت سرما اشک ميريخت و دانههاي اشک روي گونه يخ ميبست و من در آن زمان نه يا ده سال داشتم.[3] .
[1] شرح صحيفهي سجاديه ص 341.
[2] نوافل را در حال راه رفتن هم ميتوان خواند.
[3] فضيلتهاي فراموش شده.
داستان نهرواني
نه هر که چهره برافروخت دلبري دارد
نه هر که آينه سازد سکندري دارد
أميرالمؤمنين عليهالسلام شبي از مسجد کوفه به سوي خانهي خويش حرکت کرد در حالي که کميل ابن زياد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهي ميکرد در بين راه از کنار خانهي مردي گذشتند که صداي تلاوت قرآنش بلند بود و اين آيه را (امن هو قانت آناء الليل...)[1] با صداي دلنشين و آهنگ حزين ميخواند، کميل از حال اين مرد لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد بيآنکه بر زبان چيزي براند، امام عليهالسلام رو به سوي او کرد و گفت: سر و صداي اين مرد مايهي اعجاب تو نشود، او اهل دوزخ است، به زودي خبر او را به تو خواهم داد، کميل از اين مسأله در تعجب فرو رفت، نخست اين که امام عليهالسلام به زودي از نيت او آگاه گشت، ديگر آن که شهادت دوزخي بودن آن مرد ظاهر الصلاح را داد، مدتي گذشت تا سرانجام کار خوارج به آن جا رسيد که در برابر اميرمؤمنان ايستادند و حضرت با آنها پيکار کرد و جنگيد در حالي که قرآن را آن گونه که نازل شده بود حفظ داشتند، رو به کميل کرد در حالي که شمشير در دست آن حضرت بود و سرهاي آن کافران طغيانگر بر زمين افتاده بود با نوک شمشير به يکي از آن سرها اشاره کرد و فرمود: اي کميل (امن هو قانت آناء الليل) يعني اين همان شخصي است که در دل شب تلاوت قرآن مينمود و حال او و ياران او ترا برانگيخت، کميل حضرت را بوسيد و استغفار کرد[2] .
آري هر کس نماز شب خواند بهشتي نيست، پيش از نماز شب ولايت محمد و آل محمد است؛ زيرا که بدون ولايت، عملي قبول نيست، چه رسد که کافري قرآن و نماز شب بخواند.
[1] سوره زمر آيه 9.
[2] تفسير نمونه ج 19 ص 398.
داستان محدث قمي
حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ علي محدث زاده نقل کرده يک روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه کرد از وي پرسيدم چرا گريه ميکنيد؟ فرمود: براي اين که ديشب نماز شب را نخواندم، عرض کردم: پدر جان نماز شب که واجب نيست مستحب است، شما که ترک واجب نکردهايد چرا اين طور گريه ميکنيد؟ فرمود: فرزندم نگراني من از اين است چه کردهام که بايد توفيق نماز شب از من گرفته شود.
صفات ياران امام زمان
در بحارالانوار است در وصف ياران حضرت قائم عليهالسلام از حضرت ابيعبدالله عليهالسلام روايت شده که دلهاي آنان مانند پارههاي آهن است هرگز در ذات خدا آميخته به شک نميشوند، دلهايشان از سنگ سختتر است اگر بر کوهها حمله کنند از جا برکنند، با پرچمهايشان قصد بلاد و شهري را نکنند مگر اين که خراب نمايند، اسبهايشان تک ستور است، دست به صورت امامشان ميکشند با اين کار برکت را ميجويند، بدور امامشان ميچرخند، امامشان را با جانشان نگهداري ميکنند در جنگها مرداني هستند که شب را نميخوابند، در نمازشان مانند زنبور زمزمه دارند، شب را قيام به شب زندهداري ميکنند، راهبان شب و شيران روزند، آنان بهتر از کنيزي که در فرمان مولايش است در فرمان امامشان باشند، مانند چراغهايند و دلهايشان قنديلهايند، آنان از خوف خدا در هراسند، دعا ميکنند براي رسيدن به شهادت، آرزو ميکنند که در راه خدا کشته شوند، شعارشان: «يا لثارات الحسين» است، هرگاه راه ميافتند ترس پيش رويشان به اندازهي يکماه ميرود، به طرف مولا ميروند و به واسطهي ايشان خدا امام حق را ياري کند.[1] .
[1] مکيال المکارم ج 1 ص 65.
يوسف چه ميکند
يکي از غلامان عزيز مصر که مورد خشم او واقع شده بود و با يوسف در زندان به سر ميبرد درباره آن حضرت چنين ميگويد که پيوسته نماز شب ميخواند و روز روزه ميگرفت، بيماران را عيادت ميکرد براي آنان دارو ميخريد، غمگساران را دلجوئي، ستم ديدگان را تسلي ميداد، نااميدان را اميدوار و غذائي که در زندان داشت به نيازمندان ميداد، از زندان چون مسجدي استفاده ميکرد و به عبادت و راز و نياز ميپرداخت، زندانيان را به خداپرستي دعوت ميکرد، شادمان بود که در راه محبوبش گام برميدارد به همين خاطر ميگفت: (رب السجن احب الي مما يدعونني اليه) پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه مرا به سوي آن دعوت ميکنند.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 178.
نوف بکالي گويد
نوف ميگويد: شبي در خدمت أميرالمؤمنين عليهالسلام به سر بردم تمام شب را حضرت نماز خواند ساعت به ساعت بيرون ميرفت به سوي آسمان نگاه ميکرد و قرآن ميخواند پاسي از شب رفت، بر من گذشت و فرمود: نوف خوابي يا بيدار؟ عرض کردم: بيدارم شما را زير نظر گرفتهام، فرمود: اي نوف خوشا به حال زاهدان در دنيا و راغبان در آخرت آنانند که زمين را بساط خود قرار دادهاند، خاک زمين را فرش خود قرار دادند، آبش را گوارا، قرآن نشانشان و دعا شعارشان، به کلي از دنيا جدا شدند به روش عيسي ابن مريم، خداي عزوجل وحي به حضرت عيسي فرستاد که به مردم بنياسرائيل بگو: خانهاي از خانههاي من را وارد نشوند مگر با دلهاي پاک و چشمان خاضع و دستهاي پاک، به آنان بگو، بدانند که دعاي کسي را که حق و مظلمهاي از ديگران به گردنش باشد مستجاب نميکنم.
محدث قمي
حجة الاسلام و المسلمين محدث زاده فرزند مرحوم ثقة المحدثين حاج شيخ عباس قمي ميگويد: پدرم شب جمعه بعد از نماز شب مشغول خواندن سورهي يس شد چون به اين آيه رسيد (هذه جهنم التي کنتم توعدون) اين همان دوزخ است که شما را وعده دادهاند مکرر ميگفت: اعوذ بالله من النار، پناه ميبرم به خدا از آتش دوزخ به همان حال باقي ميماند تا طلوع صبح که مشغول نماز صبح ميشد.
شب آخر عمر با نمازي سپري شد
چون امام حسين عليهالسلام از دشمن براي شب عاشورا مهلت گرفت او و يارانش آن شب تا صبح مشغول عبادت و نيايش بودند، صدايشان مانند صداي زنبور عسل بلند و به گوش ميرسيد، گروهي در رکوع، بعضي در سجود، و بعضي ايستاده، و عدهاي نشسته عبادت ميکردند و قرآن ميخواندند و نماز شب به پا داشتند، آن چنان ناله و راز و نيازشان اثر کرد که فرماندهي پسر سعد را منقلب نمود، با سي و دو سرباز در دل شب به سپاه امام حسين عليهالسلام پيوستند و عرض ادب کردند، فرداي آن روز هم تمام در رکاب حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام شهيد شدند.
هم دنيا و هم آخرت
از حضرت ابيعبدالله عليهالسلام روايت شده که همسر عثمان ابن مظعون شرفياب محضر پيامبر صلي الله عليه و اله شد عرض کرد: اي رسول خدا همانا عثمان روزها را روزه ميدارد و شبها را به نماز ميايستد، رسول خدا بيرون شد در حال غضب کفشهايش را به دستش گرفته بود تا بر عثمان وارد شد فرمود: اي عثمان خدا مرا براي رهبانيت و کنارهگيري از زن و فرزند نفرستاده، بلکه مرا بر ديني سهل و آسان مبعوث کرده و برانگيخته، روزه ميگيرم، نماز ميخوانم، به زن و بچه هم ميرسم، اگر کسي دين مرا دوست داشته باشد بايد سنت مرا عمل کند، و از احکام سنت من نکاح و ازدواج است.[1] .
[1] بحارالانوار ج 22 ص 264.
علاج خواب
يکي از مريدها به استادش از طولاني بودن شب شکايت کرد و راه علاج خواب را خواست که چه حيلهاي به کار برد که خوابش نبرد، استاد گفت: اي پسرک من همانا براي خدا نسيمهاي خوشبوئي است در شب و روز که به دلهاي بيدار ميوزد، و از دلهاي خوابيده اعراض ميکند، به هر جوري است متوجه اين نسيمها شو، عرض کرد اي استاد کاري کردي نه شب بخوابم و نه روز، استاد گفت: بدان که اين نسيمها را نيابي مگر در شب زندهداري و برطرف کردن سرگرميها و مشغلهها.[1] .
[1] محجة البيضاء ج ص 400.
نماز شب چه ميکند
رسول خدا صلي الله عليه و اله لشگري از مسلمانان را براي جنگ با کفار فرستاد مدتي از آنان بيخبر بود تا اين که پيک وحي آمد و بشارت پيروزي آورد هنگامي که مسلمانان برگشتند و خدمت پيامبر صلي الله عليه و اله رسيدند، حضرت فرمود داستان سفر را گزارش دهيد براي برادران مؤمنتان تا من گفتار شما را تاييد کنم، زيرا جبرئيل مرا از کار شما آگاه ساخته، به عرض رساندند که در يکي از شبهاي تاريک دشمن به ما شبيخون زد در حالي که همه خواب بوديم به غير از چهار نفر:
1 - زيد بن حارثة که در گوشهاي از سپاه نماز ميخواند و سرگرم خواندن قرآن بود در نماز.
2 - عبدالله بن رواحة که در جانب ديگري نماز ميخواند و در نماز قرآن ميخواند.
3 - قيس بن عاصم در جانب ديگر نماز ميخواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.
4 - قتادة ابن نعمان در طرف ديگر نماز ميخواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.
در اين حال باران تير دشمن بر سر ما باريدن گرفت با خود گفتيم گرفتار مصيبت بزرگي شديم، سرگرم دفاع از دشمن شديم، در گير و دار نبرد ناگاه ديديم نوري از دهان قيس بن عاصم خارج شد که صحنهي پيکار را روشن کرد، و نيز نوري از دهان قتادة بن نعمان بيرون شد که مانند ستارهي زهره و مشتري درخشيد، و نوري از دهان عبدالله بن رواحة که مانند شعاع ماه در شب تاريک تابيد، نوري که از دهان زيد بن حارثة طالع شد روشنتر از همهي اين نورها از چهار طرف چنان ميدان نبرد را روشن کردند از وسط روز روشنتر شد، دشمن در ظلمت شديدي قرار گرفت ما آنان را ميديديم آنان ما را نميديدند، در اين حالت بر آنان حمله کرديم جمعي را کشتيم و گروهي را مجروح کرديم و عدهاي را اسير کرديم، اين است اموال و اسيراني که با خود آورديم.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 126.
انس علي با شب
ضرار بن ضمرة که از ياران با وفاي علي عليهالسلام حتي بعد از شهادت آن حضرت بود بر معاويه وارد شد، معاويه گفت: از صفات برجستهي علي براي من بگو، ضرار گفت: اي معاويه مرا معذور بدار، معاويه گفت: نميشود بايد بگوئي، گفت: اي معاويه به خدا سوگند علي دور انديش و نيرومند بود، آشکار سخن ميگفت و بيپرده، به عدالت حکم ميکرد، از اطرافش دانش منفجر ميشد، از پيرامونش مرواريد حکمت ميريخت، از دنيا و مظاهر فريبندهي دنيا وحشت داشت، انس و الفتي با تاريکي و وحشت شب داشت، خدا را گواه ميگيرم او را در عبادتگاهش ديدم در حالي که شب پردهاش را گسترده بود و ستارهها رو به غروب نهاده بودند، او در محرابش ايستاده و محاسنش را به دست گرفته، مانند مار گزيده به خود ميپيچيد و داد ميزد: اي دنيا ديگري را فريب بده، من به تو نيازي ندارم و ترا سه طلاقه کردم که رجوعي در آن نيست، اي دنيا عمر تو کوتاه، و شادماني تو اندک، و آرزويت کوچک، واي از کمي زاد و توشه و دوري سفر و وحشت و بيم راه.[1] .
[1] بحارالانوار ج 87 ص 156؛ خلاصهاي از فرمايشات مولا.
مناجات حسين بن علي
انس ابن مالک ميگويد: شبي با حضرت اباعبدالله الحسين عليهالسلام راه ميرفتيم کنار قبر خديجه ام المؤمنين رسيديم حضرت فرمود: از من دور شو، در کناري خود را مخفي و پنهان کردم، حضرت شروع به نماز کرد نمازش طولاني شد ناگاه صدايش را شنيدم که در حال مناجات ميگفت:
يا رب يا رب أنت مولاه
فارحم عبيدا أنت ملجاه
يا ذاالمعالي عليک معتمدي
طوبي لمن کنت أنت مولاه
طوبي لمن کان خائفا أرقا
يشکو إلي ذي الجلال بلواه
إذا اشتکي بثه و غصته
أجابه الله ثم لباه
اي پروردگاري که تو مولا و آقاي او هستي رحمي کن بندهي کوچکي را که به تو پناه آورده.
اي خداي بلند پايه اعتماد من به تو است، خوشا به حال بندهاي که آقا و مولايش تو باشي.
خوشا به حال شب زندهداري که بيمناک است از عذاب، به سوي مولاي صاحب جلالش شکوه و درد دل ميکند.
هرگاه از غم و غصه شکايت کند خدا او را جواب ميدهد و لبيک ميگويد.
ناگاه هاتف و منادي غيبي او را پاسخ داد:
لبيک عبدي أنت في کنفي
و کل ما قلت قد علمناه
صوتک تشتاقه ملائکتي
فحسبک الصوت ما قد سمعناه
دعاک عندي يجول في حجب
فحسبک الستر قد سفرناه
سلني بلا خوف و لا رهب
و لا حساب إني أنا الله
جواب آمد: لبيک اي بندهي من تو در پناه مني، هر چه در مناجاتت گفتي همه را دانستيم.
فرشتگان آسمان مشتاق و عاشق صداي تواند، کافي است اين که ما صداي ترا شنيديم.
دعاي تو در حجابهاي آسمان در جولان است، پس کافي است اين که ما براي تو پردهها را پس زديم. بخواه از من بدون ترس و بيم، و بدون حساب که همانا من خداي بخشايندهام.[1] .
[1] بحارالانوار ج 44 ص 193.
با اين حال نماز شب خواند
حضرت سجاد عليهالسلام فرمود: در سفر اسارت که ما را از کوفه به شام ميبردند عمهام زينب نمازهاي واجب و مستحب را ايستاده ميخواند و گاهي نماز شبش را نشسته ميخواند، پرسيدم چرا نشسته ميخواني؟ گفت: به خاطر ضعف و گرسنگي نشسته ميخوانم، زيرا مقدار غذائي که به او ميدادند ميان کودکان تقسيم ميکرد، مأمورين در شبانه روز يک گرده نان به آنان ميدادند.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 225.
نماز شب، دزد را عوض کرد
فضيل ابن عياض از ولايت مرو است، در اوائل جواني قطاع الطريق و سارق مسلح بود، روزي از کنار روستايي ميگذشت چشمش به دختر جوان و زيبائي افتاد جلو رفت و آهسته گفت به پدرت بگو: فضيل گفته: ترا زينت و آرايش کند و حجلهي عيشي ترتيب دهد که من در دل شب خواهم آمد، دختر آمد قصه را براي پدر نقل کرد ولوله و غوغائي به پا شد چه کنيم اگر خواستهي فضيل تأمين نشود، تمام روستا قتل عام خواهد شد، و اگر به حرف او اعتنائي نشود قدرت مبارزه با او را نداريم، سرانجام دختر را آرايش کردند و به حجله فرستادند در انتظار آمدن فضيل ابن عياض سارق مسلح ميباشند، شب از نيمهها گذشت فضيل وارد روستا شد از ديوار بالا رفت که وارد حجلهي دامادي شود تا بر فراز بام قرار گرفت در خانهي همسايه کسي مشغول نماز شب بود در نماز شبش قرآن ميخواند تا به اين آيه رسيد (الم يأن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله)[1] آيا نرسيده براي آنان که ايمان آوردهاند که دلهايشان خاضع و خاشع شود به واسطهي ياد خدا، همان ساعت توفيق جرقه زد، سويداي دل فضيل را روشن کرد و سوخت و او را به راه مستقيم راهنمائي کرد، جهالت و ناداني را از او دور کرد، با خود گفت: وقت آن نشد که آهن دل از آتش توبه چون موم نرم شود، فرياد زد آري رسيده رسيده وقت آن، همان شب از همان جا سر در بيابان گذاشت به رباطي آمد که لحظهاي استراحت کند جماعتي از کاروانيان آن جا فرود آمده بودند نيمه شب برخاستند گفتند: حرکت کنيم تا برويم، يکي از آنان گفت صبر کنيد تا روز شود که فضيل در اين سامان است، فضيل فرياد برآورد که فضيل با شما است، کار فضيل را يک آيه ساخت، دگر من آن فضيل سارق مسلح نيستم الي آخره.[2] .
[1] سوره حديد آيه 15.
[2] زينة المجالس ص 27.
راهنمائي رسول خدا
معاذ ابن جبل گويد: در جنگ تبوک شدت گرما بر ما زور آور شد و هر يک از سربازان به گوشهاي رفتند، من در کنار پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله بودم، به حضرتش نزديکتر شدم عرض کردم: اي رسول خدا مرا به کاري راهنمائي کن که وسيلهي بهشت باشد و از دوزخم وارهاند، فرمود: از چيز بزرگي پرسيدي ولي در عين حال اگر خدا بخواهد هر دشواري را آسان خواهد کرد، اي معاذ خداي را بپرست، و هيچ چيز را شريک او قرار مده، نماز را به پاي دار، زکات خود را بپرداز، ماه رمضان را روزه بدار، اينک اگر تو بخواهي از ابواب خيريه به تو خبر خواهم داد، به عرض رساندم آري اي پيامبر خدا، آنگاه فرمود: روزه سپر بازدارندهي از آتش است، صدقه گناهان را ميپوشاند، شب زندهداري مرد در عبادت پروردگار موجب خوشنودي حضرت حق است، سپس حضرت اين آيه را تلاوت کرد: (تتجافي جنوبهم عن المضاجع) شرح اين آيه در باب آيات گذشت.[1] .
[1] نشاني از بينشانها ص 425.
ميترسم خواب بمانم
از ربيع ابن خيثم پرسيدند چرا شبها نميخوابي؟ گفت: ميترسم خواب بر من چيره شود و در خواب بمانم و از فيض نماز شب محروم بمانم.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 159.
سه تن پاهايشان ورم کرد
از خاندان پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله سه تن از کثرت نماز و عبادت پاهايشان ورم کرد:
اول آنان: وجود مقدس پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله، آن قدر شبها قيام به عبادت و نماز کرد که پاهايش ورم کرد آيهي کريمه نازل شد (طه ما أنزلناه عليک القرآن لتشقي) اي پيامبر ما قرآن را فرو نفرستاديم که اين قدر خود را به مشقت و زحمت اندازي.
دوم: ملکهي اسلام بانوي دو جهان حضرت زهرا عليهاالسلام است که «قامت في محرابها حتي تورمت قدماها» آن قدر در محراب عبادت ايستاد که پاهايش ورم کرد به طوري که خداوند متعال خطاب به فرشتگان آسمان کرد و فرمود: «انظروا يا ملائکتي إلي أمتي فاطمة کيف ترتعد فرائصها من خيفتي» آهاي فرشتگان من نگاه کنيد به کنيز من فاطمه که چگونه از خوف من بندهاي بدنش به هم ميخورد و صدا ميدهد.
سوم: حضرت زين العابدين عليهالسلام آن قدر به پا ايستاد که پاهاي مبارک ورم کرد که فاطمه دختر امام حسن عليهالسلام همسر آن حضرت به جابر گفت: به حضرت عرض کن قدري عبادت را تخفيف دهد ميترسم جانش در خطر باشد[1] .
[1] مناقب ابن شهر آشوب.
انسانهاي تنبل چه ميکنند
رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: چون بندهاي در دل شب تار با مولايش خلوت کند و سرگرم مناجات شود خداوند نوري در دلش قرار دهد و به فرشتگان بگويد: ببينيد بندهام را که در نيمهي شب تاريک با من خلوت کرده است در حالي که انسانهاي تنبل سرگرم کارهاي بيهودهاند و غافلان و بيخبران در خوابند شما شاهد باشيد که من او را آمرزيدم.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 165.
چه سان حور از انسان نور ميگيرد
بزرگي گويد: شبي برخاستم به عادتي که داشتم نماز شب بخوانم، مشغول نماز شدم قدري نماز خواندم مرا خواب فرا گرفت قدري خوابيدم در خواب ديدم حوري از در خانهي من وارد شد که از او زيباتر نديده بودم، آن چنان از چهرهي او نور ميدرخشيد که چشمانم را خيره کرده بود، حيران بودم که نزديک من آمد مرا حرکت داد و گفت: مرا براي تو آرايش کردهاند و تو در خوابي، چون اين کلام شنيدم عهد کردم تا زندهام نخوابم، او از عهد و پيمان من خنديد و نوري از خندهي او ساطع شد و درخشيد که تمام خانه را روشن کرد، گفتم: عجبا سر تا پاي تو همه نور است، او گفت ميداني نور من از کجاست؟ گفتم: نه، گفت: شبي در هواي سرد به پا خواستي وضو گرفتي مشغول نماز شدي، از خوف الهي اشک از ديدگان تو جاري شد من آن اشک را گرفتم و بر صورت خود ماليدم، اين نور صورت من از آب چشم تو است.[1] .
[1] انيس الواعظين ص 22.
مقام غلام سياه
عبدالله رازي گفت: سالي با گروهي سفر دريا کرديم، بادي وزيد و کشتي را به جزيرهاي افکند، در آن جزيره غلام سياهي نشسته بود و بتي در دست داشت و ميموني را پرستش ميکرد، گفتم: اينها هيچ کدام خدا و قابل پرستش نيستند، غلام پرسيد: پس معبودي که سزاوار پرستش است کيست؟ گفتم: (الذي في السماء عرشه و في البر و البحر سبيله و لا يعزب عن علمه مثقال ذرة في الأرض و لا في السماء). خدا آن است که عرشش در آسمان، راهش در دريا و صحرا، به اندازهي ذرهاي چيزي از علم او پنهان نيست، پرسيد: اين معبود را نام چيست؟ گفتم: (هو الله الذي لا إله إلا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتکبر سبحان الله عما يشرکون) به مجرد شنيدن اين نام اشکش جاري شد و اسلام آورد و با ما در کشتي بود، روز و شب در رکوع و سجود و ذکر خدا بود، شب که ما ميخوابيديم با نظر تعجب به ما نگاه ميکرد و ميگفت: خداي شب مگر شب ميخوابد؟ گفتم: (لا تأخذه سنة و لا نوم) هرگز او را کسالت و خواب فرا نگيرد، گفت: بئس العبد أنتم تنامون و مولاکم لا ينام فأين أنتم في خدمة مولاکم، بد بندگانيد شما ميخوابيد و خداي شما نميخوابد، کجا شما در خدمت مولا هستيد؟ چون صبح شد غلام در سکرات مرگ قرار گرفت و جان به جان آفرين تسليم کرد، شب او را خواب ديدند که در يکي از کاخهاي بهشتي که از ياقوت سرخ و زمرد سبز است نشسته، فرشتگان در برابر او صف کشيدهاند، و صورت او چون ماه ميدرخشد، خندهاي کرد و اين آيه را خواند: (و الملائکة يدخلون عليهم من کل باب سلام عليکم بما صبرتم فنعم عقبي الدار) غلام سياه به مجرد اين که قدم گذاشت در اين درگاه چنين خواب را بر خود حرام کرد و به اين مقام رسيد.[1] .
[1] انيس الواعظين ص 199.
شيخ جعفر و پسر
در حالات مرحوم شيخ جعفر کبير کاشف الغطاء که از بزرگان علماي قرن سيزدهم ساکن نجف اشرف بود آمده است که در يکي از شبها که براي تهجد و شب زندهداري برخاست فرزند خويش را از خواب بيدار کرد و فرمود برخيز به حرم مطهر مشرف شويم و در آن جا نماز بخوانيم، چون برخاستن در آن وقت شب براي فرزند دشوار بود در مقام اعتذار بر آمد و گفت: من فعلا آمادگي ندارم شما منتظر من نشويد بعدا مشرف ميشوم، فرمودند: نه من منتظر شما هستم برخيز آماده شو که با هم برويم، آقازاده ناچار از جا برخاست وضو گرفت با هم راه افتادند، جلو در صحن رسيدند، مرد فقيري را ديدند که نشسته دست نياز به سوي مردم دراز کرده، آن عالم بزرگوار ايستاد و به فرزندش فرمود: اين شخص در اين وقت شب براي چه اين جا نشسته است؟ گفت: براي تکدي از مردم، فرمود: چقدر از رهگذران عايد او ميشود؟ گفت: احتمالا يک تومان، مرحوم کاشف الغطاء گفت: فرزندم درست فکر کن ببين اين مرد براي مبلغ کمي از دنيا در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و دست تذلل به سوي مردم دراز کرده، آيا تو به اندازهي اين شخص دربارهي وعدههاي خدا دربارهي شب زندهداران اعتماد نداري که فرموده است: (فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة أعين)[1] هيچ کس نميداند چه پاداشهاي مهمي که مايهي روشني چشم است براي آنها نهفته است، گفتهاند: که آن فرزند پاکدل جوان از شنيدن اين گفتار پدر زنده دل خود چنان تکان خورد که تا آخر عمر از شرف و سعادت شب زندهداري برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد.[2] .
[1] سورهي سجده آيه 17.
[2] هزار و يک نکته ص 174.
علامت شيعه شب زندهداري است
روايت شده که اميرالمؤمنين عليهالسلام شبي مهتابي از مسجد بيرون شد و قصد بيابان کرد، گروهي به دنبال حضرت راه افتادند. حضرت توقفي کرد و ايستاد، بعد فرمود: شما چکاره هستيد؟ گفتند: اي اميرالمؤمنين ما از شيعيان شما هستيم، نگاهي به چهرهي آنان کرد و فرمود: من در چهرهي شما نشاني شيعه نميبينم، عرض کردند: نشاني شيعه چيست اي اميرمؤمنان؟ فرمود: چهرههايشان زرد از شب زندهداري و بيدار خوابي، ديدگانشان اشک آلود از گريه، از قيام به شب زندهداري پشتشان خم، از کثرت روزه شکمهايشان به پشت چسبيده، لبهايشان خشک از بسياري دعا، گرد خاشعين بر آنان نشسته.[1] .
[1] بحارالانوار ج 68 ص 151.
باز هم شب زندهداري
از ابن نباته روايت شده: روزي علي عليهالسلام بيرون آمد ما دورش گرد آمديم، حضرت پرسيد: شما کيستيد، چرا جمع شدهايد؟ عرض کرديم: گروهي از شيعيان شما هستيم اي اميرمؤمنان، فرمود: پس چرا نشاني از شيعه در شما نميبينم؟ عرض کرديم: نشاني شيعه چيست؟ فرمود: چهرههايشان از شب زندهداري زرد است، چشمهايشان از خوف خدا گريان، لبهايشان از روزه خشک، گرد خاشعين بر صورتشان نشسته است.[1] .
[1] بحارالانوار ج 68 ص 151.
همهي موجودات ذکر خدا ميگويند
يکي از طلاب ميگويد: شبي براي عبادت از خواب برخاستم ناگاه شنيدم در و ديوار مدرسه، سنگريزهها و درختان ذکر ميگويند، سرگرم تحقيق شدم، هنگامي که نزديک حجرهي آخوند کاشي رسيدم ديدم محاسن شريفش را روي خاک گذاشته و از ديدگانش اشک ميريزد و ميگويد: سبوح قدوس ربک الملائکة و الروح، در و ديوار مدرسه با او اين ذکر را ميگويند، فرداي آن شب خدمت استاد رسيدم و داستان شب گذشته را به عرض وي رساندم، گفتم: ماجراي ديشب سخت مرا به شگفت آورد، او در کمال سادگي گفت: تعجب از کار توست که به چه علت گوش تو باز شده و اين صداها را شنيدي تو چه کردهاي که اين توفيق را پيدا کردي؟[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 179.
علامه طباطبائي
علامهي طباطبائي گفته است: که مرحوم آيت الله ميرزا علي آقاي قاضي به من گفت: اي فرزند اگر دنيا ميخواهي نماز شب بخوان، آخرت را هم اگر ميخواهي نماز شب بخوان[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 179.
ميرزا جواد ملکي چه ميکرد
مرحوم ميرزا جواد ملکي تبريزي هر شب که براي شب زندهداري از خواب بيدار ميشد ضمن اجراي آداب و دستورات برخاستن از خواب از قبيل سجده و دعا مدتي در بسترش گريه ميکرد سپس بيرون ميآمد به اطراف آسمان نگاه ميکرد و آيات (إن في خلق السموات و الأرض...) را ميخواند و سر به ديوار ميگذاشت و مدتي گريه ميکرد سپس براي وضو گرفتن آماده ميشد و در کنار حوض مينشست و گريه ميکرد از هنگام بيدار شدن تا برگشتن به محل نماز چند جا مينشست و بلند ميشد و گريه ميکرد، وقتي که وضو ميگرفت و به مصلايش ميرسيد و سرگرم شب زندهداري ميشد حالش خيلي منقلب ميشد، او در نمازها مخصوصا در دعاي قنوت گريههاي طولاني داشت تا آنجا که بعضي ايشان را جزء بکائين و گريه کنندگان عصر به شمار آوردهاند.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 226.
در حال جنگ هم نماز شب
ابن ابيالحديد در شرح نهج البلاغه مينويسد: علي عليهالسلام عابدترين مردم و از نظر نماز و روزه از همه بيشتر نماز ميخواند و روزه ميگرفت، مردم از او نماز شب را آموختند، و ملازمت به اوراد و اذکار و به پاداشتن نافله را از او ياد گرفتند، چه گمان خواهيد برد دربارهي کسي که سفرهي مرگ برايش ميان دو صف در جنگ صفين گسترده شد در ليلة الهرير يعني شبي که دشمن از ترس شمشير صداي سگ سر ميدادند در اين حال تير مثل باران به سويش پران بود از طرف راست و چپ گوشش تير ميباريد و براي اين کار آسايش نکرد، از جا بلند نشد تا از نمازش فارغ شد و انجام وظيفه کرد، چه گمان ميبريد به مردي که پيشانيش مانند سينهي شتر پينه بسته بود به جهت سجدههاي طولاني، الي آخره.[1] .
[1] قادتنا کيف نعرف ج 4 ص 141.
حيلهي شيطان در او اثر نکرد
حضرت زين العابدين عليهالسلام نماز شب ميخواند، شيطان به صورت اژدهايي آمد که آن حضرت را از عبادت باز دارد، امام توجهي به او نکرد، آمد شست پاي امام را در دهن گرفت، حضرت التفاتي نکرد، آني حضرت را از نماز باز نداشت، چون از نماز فارغ شد خداوند پرده را برداشت براي او، پس فهميد که او شيطان است او را دشنام داد و زد، و فرمود: دور شو اي ملعون، شيطان رفت، حضرت زين العابدين عليهالسلام بلند شد ورد و ذکرش را تمام کرد، سپس صدائي شنيد که ميگفت: تو زينت عبادت کنندگاني، سه بار اين صدا تکرار شد، مشهور به لقب زين العابدين شد.[1] .
احمد ابن حجر هيثمي نقل کرده است که آن حضرت شبانه روزي يکهزار رکعت نماز ميخواند.
و در همان کتاب «قادتنا» شيخ محمد صبان نقل کرده است: شبانه روزي هزار رکعت نماز ميخواند تا زماني که از دنيا رفت، و ملقب به زين العابدين شد.
[1] قادتنا کيف نعرف ج 4 ص 162.
چهره از شب زندهداري زرد
حضرت عليهالسلام فرمود: ابوجعفر بر پدرش عليهماالسلام وارد شد ديد از کثرت عبادت به جائي رسيده که احدي به آن نرسيده، چهرهاش از شب زندهداري زرد و چشمانش از گريه آسيب ديده، پيشاني از سجود پينه بسته، پاهايش ورم کرده از شب زندهداري و قيام در نماز، حضرت ابيجعفر عليهالسلام فرمود: از اين حال نتوانستم خود را نگاه دارم، پس گريه کردم ترحما بر آن حضرت، ناگاه ديدم به فکر فرو رفت، بعد از لحظهاي متوجه من شد فرمود: فرزند بياور بعضي از کتابهائي که در آن عبادت علي عليهالسلام است، آوردم، اندکي از آنها را خواند، بعد آن را گذاشت و فرمود: چه کسي قدرت عبادت علي عليهالسلام را دارد.[1] .
[1] قادتنا کيف نعرف ج 6 ص 165.
روش علي
از ابنعباس نقل شده که علي عليهالسلام در ثلث اول شب ميخوابيد و در ثلث آخر شب بلند ميشد و مشغول به عبادت و تلاوت قرآن ميشد، در هر شبي هفتاد رکعت نماز ميخواند، و در تمام اين نمازها آيات قرآن ميخواند، و هنگام سحر ذکر خداي متعال بر زبانش بود.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 240.
جنيدي بغدادي
جنيد را که يکي از عرفا است در خواب ديدند از او پرسيدند خدا با تو چه کرد؟ و چگونه رفتار کرد؟ گفت: تمام آن اشارات و رموز عرفاني از دست رفت، آن عبادات در هم ريخت، آن علوم از دل ناپديد شد، آن رسوم از هم پاشيد جز نمازهايي که هنگام سحر به جا آوردم ما را چيز ديگري سود نبخشيد.[1] .
[1] هزار و يک نکته ص 96.
طاووس يماني چه ديد
از طاووس يماني روايت شده که در نيمههاي شب ديدم کسي را که به پرده کعبه چسبيده و ميگويد:
ألا يا أيها المأمون في کل حاجة
شکوت إليک الضر فاسمع شکايتي
ألا يا رجائي أنت کاشف کربتي
فهب لي ذنوبي کلها و اقض حاجتي
فزادي قليل ما أراه مبلغني
أللزاد أبکي أم لبعد مسافتي
أتيت بأعمال قبيح ردية
فما في الوري خلق جني کجنايتي
أتحرقني بالنار يا غاية المني
فأين رجائي منک أين مخافتي
1 - آهاي کسي که نگهدارندهي مني در تمام حاجتها، به سوي تو سختيها را شکايت ميکنم بشنو شکايتم را.
2 - اي اميد من تو برطرف کنندهي غم من هستي، تمام گناهانم را ببخش و حاجاتم را برآور.
3 - زاد و توشهي من کم، مرا به منزل نميرساند، نميدانم به کمي زاد و توشه گريه کنم يا دوري سفر.
4 - با کردارهاي زشت آمدهام که رد کننده است، و نيست در ميان خلق جنايت کنندهاي مانند من.
5 - اي نهايت آرزوها آيا مرا به آتش ميسوزاني، اگر چنين باشد پس اميدواري من به تو چه ميشود.
طاووس يماني ميگويد: دقت کردم ببينم کيست در اين دل شب عاشقانه مينالد، ناگاه ديدم علي بن الحسين عليهالسلام است، جلو رفتم عرض کردم: يابن رسولالله شما چرا ناله ميکنيد؟ اين همه جزع و بيتابي يعني چه، تو پسر پيامبري، مضافا بر اين، تو داراي چهار خصلت هستي: يکي رحمت خدا، دوم: جدت پيامبر است، سوم: پسر اوئي، چهارم: تو بچهاي صغير بيگناهي، فرمود: اي طاووس من در کتاب خدا نگاه کردم از اين چهار تا چيزي نديدم، زيرا که خداي تعالي ميفرمايد: (و لا يشفعون إلا من ارتضي و هم من خشيته مشفقون) شفيعان شفاعت نميکنند مگر آن چه را که خدا به شفاعتش راضي است، و هم ايشان از خوف خدا بيمناکند.
و اما بودن پسر رسول خدا همانا خداي تعالي ميفرمايد: (فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون فمن ثقلت موازينه فأولئک هم المفلحون و من خفت موازينه فأولئک الذين خسروا أنفسهم في جهنم خالدون).
يعني هنگامي که در صور دميده شود حسب و نسب به درد نميخورد، و از حسب و نسب کسي نميپرسند، هر کس ميزان عمل خوبش سنگين بود آنان رستگارانند، و هر کس ميزان عملش سبک بود به نفسشان زيان رساندهاند براي هميشه در جهنم باشند.
و اما اين که گفتي من کودکم، من ديدم که هيزمهاي بزرگ نميسوزد مگر به وسيلهي هيزمهاي کوچک، بعد چنان ناله زد که غش کرد.[1] .
[1] صحيفهي جامعهي سجاديه ص 514.
نماز شب امام هشتم
رجاء ابن ابيضحاک گفت: مأمون مرا فرستاد تا علي بن موسي الرضا عليهالسلام را از مدينه بياورم، و دستور داد که از راه بصره و اهواز و فارس بياورم نه از راه قم، و مرا مأمور کرد که شخصا حضرت را زير نظر بگيرم، شب و روز مواظب او باشم تا او را وارد طوس کنم، با او از مدينه تا مرو بودم، به خدا مردي پرهيزکارتر از او نديدم، و نديدم کسي از او ذکر و ورد در جميع حالات بيشتر داشته باشد، بيمناکتر از خوف خدا از او نديدم، رجاء ابن ابيضحاک تمام حالات حضرت را حتي نمازهايش که چگونه خواند و در کجا خواند، اوقاتش چطور بود زير نظر داشت تا به اين جا ميرسد که داستان نماز شب و شب زندهداري آن حضرت را بيان ميکند، ميگويد: چون ثلث آخر شب ميشد از بسترش با ذکر تسبيح و تحميد و تکبير و تهليل و استغفار بلند ميشد مسواک ميکرد وضو ميگرفت بعد به طرف نماز شب ميرفت، هشت رکعت نماز ميگذارد، هر دو رکعت به يک سلام، در رکعتهاي اول در هر رکعتي حمد يک مرتبه و (قل هو الله احد) سه بار ميخواند، بعد نماز جعفر طيار[1] ميخواند چهار رکعت به دو سلام و در رکعت دوم دعاي قنوت ميخواندند، و نماز جعفر را به حساب نماز شب ميگذاشت، بعد بلند ميشد بقيهي نماز شب را ميخواند، در رکعت اول حمد و سورهي ملک را ميخواندند، و در رکعت دوم سورهي حمد و سورهي (هل أتي علي الإنسان) را ميخواندند، بعد بلند ميشد دو رکعت نماز شفع را ميخواند، و در رکعت اول حمد را يک مرتبه و سورهي توحيد را سه مرتبه ميخواندند، و در رکعت دوم پيش از رکوع دعاي دست ميخواندند، و اين دعا را در دعاي دست ميخواندند:
اللهم صل علي محمد و آل محمد، اهدنا فيمن هديت و عافنا فيمن عافيت و تولنا فيمن توليت و بارک لنا فيما أعطيت و قنا شر ما قضيت فإنک تقضي و لا يقضي عليک إنه لا يذل من واليت و لا يعز من عاديت تبارک ربنا و تعاليت.
بعد هفتاد مرتبه استغفار ميکرد، وقتي که سلام ميداد براي تعقيب مينشست آن چه ميخواست، آنگاه طلوع فجر نزديک ميشد بلند ميشد دو رکعت نماز صبح ميخواند، در رکعت اول حمد و (قل يا أيها الکافرون) و در رکعت دوم حمد و (قل هو الله أحد) ميخواندند.[2] .
[1] کيفيت نماز جعفر طيار به مفاتيح الجنان رجوع شود.
[2] قادتنا ج 6 ص 377.
راز و نياز شبها
حضرت علي بن الحسين عليهالسلام دلهاي شب بلند ميشد و شب زندهداري ميکرد و به درگاه خدا عرض ميکرد:
إلهي طال ما نامت عيناي و قد حضر أوقات صلاتک و أنت مطلع علي تحلم عني يا کريم إلي أجل قريب فويل لهاتين العينين کيف تصبران علي تحريق النار إلهي طال ما مشت قدماي في غير طاعتک و أنت مطلع علي تحلم عني يا کريم إلي أجل قريب فويل لهاتين القدمين کيف تصبران علي تحريق النار إلهي طال ما رکبت نفسي ما نهيت عنه فحلمت عنها يا کريم إلي أجل قريب فويل لهذا الجسم الضعيف کيف يصبر علي تحريق النار.
خدايا خواب چشمانم طولاني شد در حالي که هنگام نماز تو رسيده و تو بر حال من آگاهي ولي چشمپوشي ميکني اي کريم تا مدتي نزديک، پس واي بر اين دو چشم چگونه بر سوختن در آتش صبر کنند، خدايا مدتي است که قدمهاي من در راه غير فرمانبرداري تو رفتهاند و تو آگاهي ولي مدتي کوتاه چشمپوشي ميکني اي کريم، پس واي بر اين دو قدم از سوزش آتش، چگونه طاقت ميآورند در آتش، خدايا مدتي است که نفس من نافرماني ترا ميکند و تو چشمپوشي ميکني از آنها پس واي بر اين بدن لاغر و ضعيف چگونه صبر کند بر آتش سوزان تا به اين جا رسيد و عرض کرد:
إلهي ليتني لم أخلق لشقاوة جسدي، إلهي ليت أمي لم تلدني، إلهي ليتني لم أسمع بذکر جهنم و سلاسلها و تثقيل أغلالها، إلهي ليتني کنت طائرا فأطير في الهواء من خوفک، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان الي جهنم محشري، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان في النار مجلسي، الويل لي ثم الويل لي إن کان الزقوم طعامي، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان حميم فيها شرابي، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان الشيطان و الکفار فيها أقراني، إلهي الويل لي إن أنا قدمت عليک و أنت ساخط علي، تا آخر مناجات.
خدايا کاش من براي بدبختي و شقاوت جسم آفريده نميشدم، خدايا کاش مادر مرا نميزاييد، الهي کاش من نام جهنم و زنجير و غلها و سنگيني آنها را نميشنيدم، بارالها کاش من پرندهاي در آسمان بودم در هوا پرواز ميکردم از خوف و بيم تو در امان بودم، خدايا واي بر من پس واي بر من اگر جهنم جايگاه من باشد بارالها واي بر من پس واي بر من اگر در آتش جايگاه من باشد واي بر من پس واي بر من اگر زقوم جهنم غذاي من باشد، واي بر من پس واي بر من اگر حميم جهنم شراب آشاميدني من باشد، خدايا واي بر من پس واي بر من اگر شيطان و کفار نزديکان و رفيقان من باشند، خدايا واي بر من پس واي بر من اگر به سوي تو بيايم و تو بر من خشمناک باشي.[1] .
[1] صحيفهي جامعهي سجاديه ص 490.
مقدس اردبيلي چه کرد
ملامحسن تويسرکاني که از مشايخ بزرگ است نقل کرده است که مقدس اردبيلي رحمهالله در دوران تحصيلش در يک اطاق تک و تنها بود يکي از طلاب دوست داشت که با او در يک اطاق باشد ولي مقدس راضي نميشد، طلبه اصرار کرد تا اين که راضي شد به شرط اين که هيچ کس را از حال او آگاه نکند طلبه راضي شد به آن شرط، مدتي با هم بودند، اتفاق افتاد که مدتي که به قوت لايموت قادر نبودند به طوري که آثار ضعف ناشي از گرسنگي در چهرهي هم اطاق مقدس آشکار شد در حال انکسار و ناتواني قرار گرفت، مردي بر او وارد شد و چهرهي او را بدان حال ديد، سبب پرسيد، او حالش را کتمان کرد و چيزي اظهار نکرد، چون آن مرد پافشاري زياد کرد که از حال او آگاه شود التماس و اصرار زياد کرد ناچار حال خود و رفيقش را گفت آن مرد رفت و ديري نپائيد برگشت غذا و قدري پول براي آنها آورد و گفت: اين پول نصفش مال تو و نصف ديگر را به رفيقت بده، چون مقدس اردبيلي وارد اطاق شد شيخ قصه را براي او نقل کرد، مقدس گفت: چرا به او جريان را گفتي و قرار داد را بهم زدي؟ طلبه از ملااحمد اردبيلي عذرخواهي کرد و گفت: آن مرد اصرار زياد کرد و مرا رها نکرد بناچار شرح حال را به او گفتم، مقدس گفت: دوران رفاقت ما تمام شد هنگام جدائي رسيد، اما پول و غذا چون روزي ما از طرف خدا رسيده، نصف آن مال من، و نصف ديگر مال تو باشد، در همان شب اتفاقا مقدس احتياجش به آب افتاد و محتلم شد براي نماز شب و شب زندهداري به سوي حمام رفت، چون هنگام باز شدن در حمام نبود حمامي در را باز نکرد مقدس مزد حمام را زياد کرد ولي او در را باز نکرد کم کم مزد را زياد کرد تمام پولي که آن مرد آورده بود داد به حمامي در را باز کرد وارد حمام شد و غسل کرد به منزل برگشت و مشغول تهجد و شب زندهداري شد، و آن چه که خدا از مقامات عاليه به او عطا کرد، در همين شب بود که از جملهي آنها اين است که ملااحمد شاگردي از اهل تفرش داشت اسم او مير فيض الله بود، مرد با فضل و ورع بود حجره در قبهي شريفه حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام داشت، گفت: شبي اتفاق افتاد که من از مطالعه فارغ شدم خيلي هم از شب گذشته بود از حجرهام بيرون شدم به اطراف حرم مطهر نگاه ميکردم، شب هم بسيار تاريک و ظلماني بود، ديدم مردي به طرف حرم مطهر ميآيد با خود گفتم شايد دزد است براي دزديدن قنديلها ميآيد پائين آمدم تا نزديک او رسيدم ولي او مرا نميديد، آمد به طرف در حرم توقف کرد ناگاه ديدم قفل در به زمين افتاد و در به رويش باز شد، در دوم و سوم بهمين حال باز شد به حرم مشرف شد کنار قبر آمد سلام داد جواب سلامش از قبر داده شد، من صدا را شناختم که او با امام صحبت ميکند در باب مسئلهي علميه، بعد از شهر خارج شد به طرف مسجد کوفه، من هم دنبال او راه افتادم و او مرا نميديد،
چون به محراب مسجد کوفه رسيدم ديدم او با مرد ديگر صحبت ميکند راجع به همان مسئله، او راه افتاد من هم دنبالش راه افتادم چون به دروازهي شهر رسيد صبح طالع شد به او فهماندم که پشت سرش هستم عرض کردم آقا من از اول شب تا الآن همراه تو بودم. بفرمائيد مرد اول کي بود که در قبهي مطهره با او سخن گفتي و مردي که در مسجد بود کيست؟ از من پيمان گرفت که تا زنده است به کسي نگويم و سرش را فاش نکنم، بعد فرمود: اي فرزند من بعضي از مسائل بر من مشتبه ميشود در بعضي از شبها بيرون ميشوم به طرف قبر حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ميروم با حضرت دربارهي آن مسئله صحبت ميکنم و جواب ميشنوم امشب مرا حوالهي حضرت صاحب الزمان عليهالسلام کرد فرمود: فرزندم مهدي - عجل الله فرجه الشريف - امشب در مسجد کوفه است، شرفياب محضرش بشو اين مسئله را از او بپرس، آن مرد دوم حضرت بقيةالله الأعظم - عجل الله فرجه الشريف - بود، اين موهبت بزرگ از شب زندهداري آن شب بود.[1] .
[1] لئآلي الاخبار ج 1 ص 114.
آب ميخواهد نه زر
و از چيزهائي که در آن شب به وي عطا شد اين است که شب براي شب زندهداري بلند شد آمادهي وضو گرفتن شد دلو آب را سرازير چاه کرد که آب بکشد و وضو بگيرد تا دلو را از چاه کشيد ديد پر از طلاي ناب و مسکوک است دينار فراواني در آن دلو است دلو را دوباره سرازير چاه کرد و دينارها را در چاه ريخت عرض کرد احمد آب ميخواهد نه زر.
چهل سال شبها نخوابيد
محمد ابن جعفر مؤدب روايت کرده که ابواسحاق عمرو ابن عبدالله سبيعي چهل سال تمام نماز صبح را با همان وضوي سر شب خواند، او در هر شبي يک ختم قرآن ميخواند، در زمان او عابدتر از او وجود نداشت، و از او در حديث موثق و مطمئنتر نبود، او در نزد خاص و عام محل وثوق بود، علاوه بر اين، مورد وثوق حضرت علي بن الحسين عليهالسلام بود، در شبي که حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام به درجهي رفيع شهادت رسيد متولد شد، و در سن نود سالگي بدرود حيات گفت، و اين روايت مرفوعه را از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و اله نقل کرده است که رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده: «ألا أدلکم علي خير أخلاق الدنيا و الآخرة؟ تصل من قطعک و تعطي من حرمک و تعفو عمن ظلمک» آيا شما را دلالت و راهنمائي کنم به بهترين اخلاق و خويها در دنيا و آخرت؟ پيوند کن با کسي که از تو بريده، و عطا کن و ببخش به کسي که ترا منع کرده، و در گذر از کسي که به تو ظلم کرده است.[1] .
[1] لئآلي الاخبار ج 1 ص 115.
از خدا چه خواست
آقا احمد سبط اکبر بهبهاني در کتاب مرآت الاحوال نقل کرده به توسط بعضي از اهل ثقه از ملامحمد تقي مجلسي که در بعضي از شبها بعد از فراغ از تهجد و شب زندهداري حالي براي من عارض شد دانستم که در آن حال اگر دعائي کنم مستجاب ميشود، فکر ميکردم که از خدا چه بخواهم، حيران و سرگردان ماندم براي کارهاي دنيا چيزي بخواهم يا براي امور آخرت که ناگاه صداي گريهي محمد باقر از گهواره بلند شد و من عرض کردم الهي به حق محمد و آل محمد عليهمالسلام اين فرزند مرا مروج دين و ناشر احکام سيد المرسلين قرار ده و او را توفيق بينهايت عطا کن، خود آقا محمد باقر فرمود: خوارق عاداتي که از علامهي مجلسي ظاهر شد شکي نيست که از آثار آن دعا است؛ زيرا تأليفات او بيش از دو کرور (يک ميليون) و يکصد و ده هزار بيت است، و اگر بر روزهاي عمرش تقسيم شود که هفتاد و سه سال بوده نصيب هر روزي بيش از پنجاه و سه بيت خواهد شد عرب و عجم، عالم و جاهل، عارف و عامي، و زنان و اطفال همه فيض ميبرند، و از علامه بحرالعلوم رحمة الله عليه نقل شد که آرزو کرد تمام تأليفاتش در ديوان عمل مجلسي درج شود و در عوض در نامهي عمل او يک کتاب از کتابهاي فارسي او که ترجمهي متون اخبار است و در همه جا شايع است نوشته شود.[1] .
[1] فوائد الرضويه ص 411.
تمام عمر در يک سجده
از سهيل يمني يعني اويس قرني نقل شده که ميگفت: امشب شب رکوع است تمام شب را با يک رکوع به صبح ميرساند، و شب ديگر را ميگفت: امشب شب سجود است بايد تمام شب به يک سجده سپري شود، پرسيدند اي اويس چطور طاقت داري که اين طور اطاعت خدا را کني سبب چيست که شبهاي بدين درازي را با اين حال ميگذراني؟ گفت: شب دراز کجاست؟ کاش از اول عمر تا به آخر يک شب بود تا به يک سجده به آخر رساندمي و در آن سجده نالههاي زار زار و گريهي بيشمار کردمي، جاي تعجب نيست؛ زيرا اگر کسي لذت عبادت را مانند لذت هر چيز ديگر بچشد دگر آن را رها نميکند.
به نيمه شب که همه مست خواب باشند
من و خيال تو و نالههاي درد آلود[1] .
[1] تفسير روح البيان ج 7 ص 120.
چهرهي شبها
ابوسليمان داراني گفته است: شبي خوابم برد از نماز شب و اوراد و اذکارم ماندم، در خواب حوريهاي را ديدم که ميگويد اي اباسليمان تو در خوابي در حالي که پانصد سال است که من در ميان خيمه منتظر تو هستم.
از شيخ ابيبکر ضرار روايت شده که در همسايگي ما جواني بود خوش صورت، شبها شب زندهداري ميکرد و روزها را روزه ميگرفت، روزي پيش من آمد و گفت: اي استاد مرا خواب برد، از نماز شب و اذکار و اوراد ماندم، موفق به شب زندهداري نشدم، در خواب ديدم گويا محراب من شکافته شد کنيزاني از محراب بيرون آمدند که به زيبائي آنها نديده بودم، ناگاه کنيزي بدشکل و بدقيافه را ديدم که از او بد چهرهتر نديده بودم، پرسيدم شماها از آن کي هستي و اين کنيز بد قيافه مال کيست؟ گفتند: ما شبهاي گذشتهي تو هستيم که تا صبح مشغول راز و نياز بودي، اين کنيز هم همان شبي است که در خواب ماندي و از شب زندهداري بازماندي، حظ و بهرهي تو امشب همين کنيز است که ميبيني، بعد اين اشعار را انشاء کرد:
اسأل لمولاک أرددني إلي حالي
فأنت قبحتني من بين أشکالي
لا ترقدن الليالي ما حييت و إن
نمت الليالي فهن الدهر أمثالي
به مولايت بگو: مرا به حال اول برگرداند، تو مرا در ميان هم شکلانم زشت جلوه دادي.
تا زندهاي شبها مخواب، و اگر نخوابي اينان تمام روزگار با تو خواهند بود.[1] .
[1] تفسير روح البيان ج 7 ص 120.
دو شب زندهدار
ابراهيم بن محمد حسن خراساني کاخکي کرباسي شيخي بزرگوار و فقيه، نقل شده که اين بزرگوار يک سال تمام شبها تا صبح مشغول عبادت و شب زندهداري بود براي اين که شب قدر را دريابد و از فيوضات کامل آن شب بهره مند شود.[1] .
احمد بن موسي بن جعفر داماد شيخ طوسي ملقب به طاووس بود؛ زيرا که از نظر زيبائي جمال و حسن صورت بيمانند بود، او در هر شبانه روزي هزار رکعت نماز ميگذاشت، پانصد رکعت براي خودش و پانصد رکعت براي پدرش.[2] .
[1] فوائد الرضويه ص 10.
[2] فوائد الرضويه ص 39.
حضرت بقيةالله دستور تهجد ميدهد
سيد رشتي نقل ميکند که در سال دويست و هشتاد به قصد حج بيت الله الحرام از دارالمرز رشت به تبريز آمدم و در خانهي حاج صفر علي تاجر تبريزي معروف منزل کردم چون قافله نبود متحير و سرگردان ماندم تا آنکه حاجي جبار جلودار سدهي اصفهاني بار برداشت به جهت طرابوزن، تنها مالي از او کرايه کردم و رفتم چون به منزل اول رسيدم سه نفر ديگر به تحريص حاج صفر علي به من ملحق شدند يکي حاج ملاباقر تبريزي حجه فروش معروف به علما و حاجي سيد حسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي که خدمت ميکرد پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنة الروم، و از آن جا عازم طرابوزن، و در يکي از منازل بين اين دو شهر حاجي جبار گفت: اين منزل که در پيش داريم خوفناک است، قدري زود بار کنيد که به همراه قافله باشيد، در ساير منازل از قافله به فاصله ميرفتيم، ما هم تقريبا دو ساعت و نيم به صبح مانده به اتفاق حرکت کرديم، نيم فرسخ يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم که هوا تاريک شد و برف شروع به باريدن کرد به طوري که رفقا سر خود پوشيدند تند راندند من هر چه کردم که تند با آنها بروم ممکن نشد تا اينکه آنها رفتند و من تنها ماندم، پس از اسب پياده شدم در کنار راه نشستم در حال اضطراب، چون قريب ششصد تومان براي مخارج همراه داشتم بعد از تأمل و تفکر بنا گذاشتم در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل قبلي که از آن جا آمدم برگردم و چند نفر مستحفظ با خود بردارم و به قافله ملحق شوم در آن حال در مقابل خود باغي ديدم در آن باغ باغباني که بيلي در دست داشت بر درختان ميزد که برف آنها بريزد پس پيش آمد به مقدار فاصلهي کمي ايستاد و فرمود: تو کيستي؟ عرض کردم رفقا رفتند من ماندهام راه را گم کردهام، به زبان فارسي فرمود: نافله بخوان تا راه را پيدا کني، مشغول نافله شدم بعد از فراغ از تهجد و شب زندهداري باز آمد و فرمود: نرفتي؟ گفتم: والله راه را نميدانم، فرمود: جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم و تاکنون هم حفظ ندارم با آنکه مکرر به زيارت عتبات مشرف شدم، پس از جاي برخواستم و جامعه را تمام از حفظ خواندم، باز نمايان شد فرمود: نرفتي، هستي؟ مرا بياختيار گريه گرفت، گفتم: هستم راه را نميدانم، فرمود: عاشورا بخوان، عاشورا را هم از هم حفظ نداشتم، پس برخواستم و مشغول زيارت عاشورا شدم و از حفظ خواندم، تمام لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم، باز آمد و فرمود: نرفتي، هستي؟ گفتم: نه تا صبح هستم، فرمود: حال، من ترا به قافله ميرسانم، پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: در رديف من سوار شو، من سوار شدم و عنان و افسار اسب خود را کشيدم تمکين نکرد، بيل را به دوش چپ گرفت و عنان اسب را به دست گرفت به راه افتاد اسب در نهايت تمکين متابعت کرد پس دست خود را به زانوي من گذاشت فرمود: شما چرا نافله نميخوانيد؟ سه مرتبه فرمود: نافله نافله نافله، سه بار فرمود، و باز فرمود: شما چرا عاشورا نميخوانيد؟ عاشورا عاشورا عاشورا، سه مرتبه فرمودند، بعد فرمود شما چرا جامعه نميخوانيد؟ جامعه جامعه جامعه، و در وقت حرکت دايرهوار حرکت ميکرد، ناگاه فرمود: اينست رفقاي تو که در کنار نهر آبي فرود آمدهاند مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند، من از الاغ پائين آمده که سوار اسب خود شوم نتوانستم آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو کرد و مرا سوار کرد و سر اسب را به طرف رفقا گردانيد، در آن حال به فکر افتادم که اين شخص کي بود که به زبان فارسي حرف ميزد و حال اين که زباني جز ترکي و مذهبي جز عيسوي در آن حدود نبود و به چه سرعت مرا به رفقايم رساند، به پشت سر نظر کردم احدي را نديدم و از وي آثاري پيدا نکردم، سرانجام به رفقاي خود ملحق شدم.[1] .
[1] مفاتيح الجنان ص 551.
حسين فرزند جعفر بن حسين حسيني موسوي
محقق قمي صاحب کتاب قوانين چند سال شاگرد او بود، و فرمودهاند: که اين بزرگوار از علماي بزرگ شيعه است، و کتابهائي پربار نوشته است، مانند تعليقات بر شرح لمعه و شرح دعاي ابوحمزه و شرح زيارت عاشورا و رسالهاي در اجماع و غير ذلک، او هيچ گاه نماز شبش ترک نشد، در شبها و در روزها زيارت عاشورا را ترک نکرد، و نيز نماز جماعت را هيچ گاه ترک نکرد اگر چه در خانهاش با اهل بيتش، انصاف در نفس و مواسات با فقراء و مؤمنين و راهنمائي مسلمين را وانگذارد.[1] .
[1] فوائد الرضويه ص 131.
موسي بن جعفر
و کان من صفاته و مکارم أخلاقه عليهالسلام أشهر من أن يذکر، و يکتفي هاهنا بإيراد کلمات من الجمع و منهم محمد بن طلحة الشافعي في مطالب السؤال صفحة 83 طبع تهران، قال: أبوالحسن موسي بن جعفر الکاظم هو الإمام الکبير القدر العظيم الشأن المجتهد الجاد في الاجتهاد المشهور بالعبادة و المواظب علي الطاعة المشهور بالکرامات يبيت الليل ساجدا و قائما يقطع النهار متصدقا صائما، و لفرط حلمه و تجاوزه عن المعتدين عليه دعي کاظما.[1] .
محمد بن طلحهي شافعي که سني است در کتاب مطالب السؤال که نوشتهي او است نقل ميکند: صفات برجسته و اخلاق پسنديدهي موسي بن جعفر عليهالسلام آشکارتر از آن است که يادآوري شود، و اکتفا ميشود در اين جا به آن چه که او در صفحهي 83 کتابش گفته است: ابوالحسن موسي بن جعفر الکاظم عليهالسلام او امام و پيشواي بزرگ قدر و بزرگ منزلت و شأن، مجتهد و کوشاي در اجتهاد و مشهور به عبادت و مواظب بر طاعت خدا و مشهور به کرامات، شب زندهداري ميکرد در حال سجود و قيام، روز را به پايان ميرساند در حال روزه و دادن تصدق، و از زيادي حلم و بردباري و گذشت از متجاوزان خود به لقب کاظم خوانده شد.
و روايت شده از گروهي از اصحاب و ياران که موسي بن جعفر عليهالسلام وارد مسجد رسول خدا ميشد و سلام ميکرد، بعد به سجده ميرفت در اول شب در سجود خود ميگفت: «عظم الذنب عندي فليحسن العفو من عندک» اين ذکر را تا صبح تکرار ميکرد گناه من بزرگ ولي بخشش تو نيکو است[2] .
آن حضرت به جهت کثرت عبادت و شب زندهداري ملقب و مشهور به عبد صالح شد.
[1] احقاق الحق ج 12 ص 300.
[2] احقاق الحق ج 12 ص 301.
محدث قمي چه ميگويد
در فوائد الرضويهي مرحوم حاج شيخ عباس قمي راجع به استادش علامهي نوري در صحفهي 151 مينويسد: و کان رحمه الله حسن المحاضرة سريع الکتابة کثير الحافظة مقبلا علي شأنه مستوحشا عن أوثق إخوانه و کان شديد العبادة کثير الزهادة لم يفته صلاة الليل و القيام في طاعة ربه في آناء الليل.[1] .
مرحوم نوري خوش مجلس، تندنويس، خوش حافظه، در عبادت سخت و پابرجا، نماز شب و شب زندهداري و قيام در فرمانبرداري پروردگارش در دل شب از او فوت نميشد و جامع همهي خوبيها و شرافت بود از اعمال مستحبه پرزحمت ترين آنها را اختيار ميکرد و از مستحبات اختيار نميکرد مگر بهترين آنها را، کردار و افعالش مطابق گفتارش بود.
[1] فوائد الرضويه ص 151.
از عايشه بشنويد
هنگامي که خبر شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام به مدينه رسيد مدينه يکپارچه ماتم شد مانند روزي که رسول خدا صلي الله عليه و اله از دنيا رفت[1] ، مردم مدينه به در خانه عايشه آمدند متوجه شدند که او پيش از همه خبردار شده، روز بعد عايشه هنگام چاشت آمد کنار قبر پيامبر، مردم به سوي عايشه آمدند، عايشه قدرت حرف زدن نداشت و به کسي هم جواب نميداد، از کثرت گريه، مردم دورش را گرفتهاند تا اين که به در حجرهي رسول خدا آمد حلقههاي در را گرفت فرياد زد سلام بر تو اي رسول خدا سيد انبياء و پيامبران، سلام بر تو اي بزرگ شفيعان، قتل والله ابن عمک، آن کسي که فضيلت و برتري او فراموش نشدني است، به خدا حبيب تو مرتضي کشته شد، به خدا همسر فاطمهي زهرا کشته شد، بعد دستور داد خيمهاي سرپا کردند ميان خيمه رفت و فرياد زد: مردم چرا اجتماع کردهايد؟ و چه ميگوئيد؟ گفتند: ميخواهيم بدانيم نظر تو دربارهي اميرالمؤمنين چيست؟ گفت: شما اميد داريد چه بگويم دربارهي علي، به خدا او سيد اوصياء بود، پسر عموي خاتم الانبياء بود، امام پرهيزکاران و اصفياء بود، همسر فاطمهي زهرا بود، شمشير کشيدهي خدا بر اعدا بود، امير نيکان و قاتل کافران بود، يکي از عشرهي مبشره بود، پيشتاز در جهاد و در اجتهاد بود، سرچشمهي فکر و انديشه بود، محکم کنندهي رشتههاي دين بود، مولاي مؤمنين و أنزع بطين بود، نيرومند در دين خدا قائم به امر خدا بود، اي گروه مردم بين من و علي رفت و آمدهائي در دل شبهاي تاريک بود، در اطراف بصره بارها و بارها که همه در خواب بودند، دوري سفر آخرت مانع از خواب او ميشد، و شب زندهداري ميکرد، نزديک او رفتم در برابرش ايستادم ناگاه ديدم در آن دل شب صورت و چهرهاش را روي خاک نهاده و گريه ميکند و قلبش ميطپد مانند مار گزيده به خود ميپيچد، مثل زن بچه مرده داد ميکشد و ميگويد: چهره بر خاک نهادهام و دلم خاشع و خاضع و نفسم تسليم فرمان تو است، چگونه ميشود فردا از عذاب تو فرار کرد و از سختي مجازات و کيفرت در أمان ماند، عايشه گفت: نزديکش رفتم سرش را از روي خاک برداشتم خاک از چهرهاش پاک کردم و برگشتم، اين است حال شب علي، چه بايد کرد در شبهاي تار و ظلماني[2] .
[1] پوشيده نماند که رسولالله را عايشه و حفصه همسران حضرت شهيد کردند.
[2] اربعون حديثا حکايت 10 ص 93.
استغفار آخر شب
حماد ابن عيسي از محمد بن يوسف از پدرش نقل ميکند: که من در خدمت حضرت باقر عليهالسلام بودم مردي به آن حضرت عرض کرد فدايت شوم من ثروت فراوان دارم ولي فرزندي ندارم آيا راه چارهاي هست که داراي فرزندي شوم؟ حضرت فرمود: راه چارهاي هست، عرض کرد چاره چيست؟ فرمود: يک سال تمام در آخر شبها استغفار و طلب آمرزش از پروردگارت بنما، شبي صد مرتبه استغفار کن، اگر شب را بيدار نشدي قضايش را در روز به جا آور، آن مرد اين عمل را انجام داد و خداوند به او فرزند عنايت فرمود.[1] .
[1] تفسير مجمع البيان ج 10 ص 361 آيه 10 سوره نوح.
نماز شب بالاي شتر
از ابيمحمد حماد ابن عيسي روايت شده که گفت: از حضرت ابيعبدالله عليهالسلام شنيدم که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و اله به سوي تبوک رفت همانطور که در دل شب سواره ميرفت نماز شبش را سواره ميخواند و با اشاره نماز را ميخواند و متوجه قبله ميشد.[1] .
[1] اربعون حديثا محمد بن مکي العاملي.
نماز شب صديقهي صغري حضرت زينب
يکي از القاب حضرت زينب عليهاالسلام عابده است، از بس که عبادت کرد ملقب به اين لقب شد، او در اين لقب شريک است به تاج البکائين حضرت زين العابدين عليهالسلام، او تمام عمر خود را صرف عبادت و بندگي خدا کرد به طوري که ميتوان گفت نفس عبادت و بندگي بود؛ زيرا که تمام حرکات و سکنات و حيات و ممات او عبادت بود، بس است براي اهل معرفت فرمايش حضرت خامس آل عبا در آخرين وداع به آن بانو که فرمود: «يا أختا لا تنسيني في نافلة الليل» اي خواهر، مرا در نماز نافله شب فراموش نکني، و چنان چه عالم جليل و فاضل نبيل شيخ موثق شيخ ما حضرت استاد حاج شيخ محمد باقر بيرجندي صاحب کتاب کبريت احمر در بعضي از نوشتهجات خود از بعض مقاتل معتبره نقل کرده فرمايش حضرت سجاد عليهالسلام را که در سفر شام با آن همه مصيبت و مشقت که بر عمهام زينب وارد شد مع ذلک نماز شب او ترک نشد.[1] .
[1] خصائص حضرت زينب عليهاالسلام ج 2 ص 44.
سخن اهل کمال
مردي از اهل کمال ميگفت: هرگاه ميبينم شب به من رو آورده است مسرور و شادمان ميشوم و با خود ميگويم با پروردگارم خلوت ميکنم و رازها را با او در ميان ميگذارم، و آنگاه که به صبح نزديک ميشوم و صبح به من رو ميآورد وحشت و بيم مرا فرا ميگيرد، به واسطهي ديدار کساني که مرا از پروردگارم غافل ميکنند.[1] .
[1] کشکول شيخ بهائي ص 8.
با خدا انس گير و بس
هرم ابن حيان گفت شرفياب محضر اويس قرني شدم از من پرسيد چه چيز ترا به اين جا کشيد؟ عرض کردم آمدم تا با تو انس گيرم و از محضرت استفاده کنم، اويس در جواب من گفت: من کسي را نديدم که خدا را بشناسد و به غير او انس گيرد.[1] .
[1] کشکول شيخ بهائي ص 8.
لقاء الله
خداوند سبحان به يکي از پيغمبران وحي فرستاد که اگر ميخواهي فردا مرا در حظيرة القدس ديدار کني و به لقاي من برسي در دنيا غريب و غمگين و تنها و بيمناک زندگي کن مانند مرغ تنهاي بياباني که در بيابانهاي بيآب و آباداني پرواز ميکند و از سر شاخههاي درختان ميوهدار ميخورد چون شب فرا ميرسد به آشيانهي خود برميگردد، پرنده جز با من با کسي انس نميگيرد و از مردم وحشت ميکند، چه خوبست که انسان هم شب زندهداري کند و جز با خدا به کسي انس نگيرد.[1] .
[1] کشکول شيخ بهائي ج 1 ص 12.
زيد ابن علي بن الحسين چه ميکند
در بحار از تفسير فرات ابن ابراهيم از سعد بن جبير روايت کرده که او گفت: به محمد بن خالد گفتم: دلهاي مردم عراق را با زيد چگونه يافتي؟ گفت: از مردم عراق حديثي به عرض نميرسانم، ولي از مردي که او را اهل مدينه نازلي ميگفتند شنيدم که ميگفت:
صحبت زيدا ما بين مکة و المدينة و کان يصلي الفريضة ثم يصلي ما بين الصلاة إلي الصلاة و يصلي الليل کله و يکثر التسبيح.
گفت: ما بين مکه و مدينه همراه زيد بودم او نماز واجب را ميخواند و پس از نماز واجب تمام شب را مشغول نماز شب بود و خداي را تسبيح ميگفت، سپس اين آيهي مبارکه را تکرار ميکرد و ميخواند: (و جائت سکرة الموت
بالحق ذلک ما کنت منه تحيد)[1] و سرانجام سکرات مرگ به حق ميرسد و از آن ترا گريزي نيست، يک شب تا نيمههاي شب اين آيه را تکرار ميکرد من از خواب برخاستم ديدم دستها را به آسمان بلند کرده و ميگويد:
إلهي عذاب الدنيا أيسر من عذاب الآخرة، ثم انتحب فقمت إليه فقلت: يابن رسولالله لقد جزعت في ليلتک هذه جزعا ما کنت أعرفه.
عرض ميکرد اي خداي من عذاب دنيا از عذاب آخرت آسانتر است بعد گريه ميکرد بلند شدم به سوي او رفتم عرض کردم اي پسر رسول خدا امشب آنچنان ناليدي که هرگز اين حال را از تو مشاهده نکرده بودم، فرمود: واي بر تو اي نازلي امشب در حالت سجود به خواب رفتم در خواب ديدم گروهي از مخلوق پيدا شدند لباسهائي بر تن داشتند که هرگز چشمي نديده بود در همان حال سجده دور مرا گرفتند بزرگ آنان که همه به فرمان او بودند به اطرافيانش گفت: اين همان است، گفتند آري.
قال: أبشر يا زيد فإنک مقتول في الله و مصلوب و محروق بالنار و لا تمسک النار بعدها أبدا.
اي زيد مژده باد ترا که در راه خدا کشته ميشوي و به دار آويخته ميگردي و به آتش سوخته ميشوي از آن پس ديگر الم آتش را نميبيني، بيدار شدم از آن جهت در حال فزع هستم، سوگند به خداي اي نازلي دوست دارم به آتش چند بار بسوزم و امر اين امت را اصلاح کنم.
[1] سورهي ق آيه 19.
شب زندهداري علي
ابن ابيالحديد در شرح نهج البلاغه نوشته:
و أما عبادته فکان أعبد الناس و أکثرهم صلاة و صوما و منه تعلم الناس صلاة الليل و ملازمة الأوراد و قيام النافلة و ما طنک برجل يبلغ من محافظته علي ورده أن يبسط له نطع بين الصفين ليلة الهرير فيصلي عليه ورده و السهام تقع بين يديه و تمر علي صماخيه يمينا و شمالا فلا يرتاع لذالک و لا يقوم حتي يفرغ من وظيفته، و ما ظنک برجل کانت جبهته کثفنة البعير لطول سجوده و أنت إذا تأملت دعواته و مناجاته و وقفت علي ما فيها من تعظيم الله سبحانه و إجلاله و ما يتضمنه من الخضوع لهيبته و الخشوع لعزته و الاستخذاء له عرفت ما ينطوي عليه من الإخلاص و فهمت من أي قلب خرجت و علي أي لسان جرت.
اما از نظر عبادت عابدترين مردم، نماز و روزهاش از همه بيشتر، مردم از او نماز شب و ملازمت وردها و به پا داشتن نافلهها را ميآموختند، چه گمان ميکنيد نسبت به مردي که محافظتش بر ورد و ذکر به جائي رسيد که سفرهي چرمي مرگ برايش گسترانده شد در ميان دو صف در ليلة الهرير (شبي که دشمن از خوف صداي گريه ميکردند) او سرگرم ورد و ذکر و نماز بود ولي تيرها از طرف راست و چپ از کنار دو گوشش گذر ميکرد او باکي نداشت از جايش تکان نميخورد تا انجام وظيفهاش تمام ميشد، چه گمان ميکني دربارهي مردي که پيشانيش مانند زانوي شتر پينه بسته بود به واسطهي سجدههاي طولاني، تو اگر دقت کني در دعاها و مناجاتهاي او، و آگاه شوي از اسراري که در آنهاست از بزرگ شمردن خداي سبحان و جلالت او، و از خضوعش در برابر هيبت خدا و فروتني و خضوعش در برابر عزت خدا و از سرعتش به سوي خدا آنگاه ميشناسي از آن چه که پيچيده از اخلاص است و ميفهمي که آن اذکار و اوراد از چه دلي خارج شده و بر چه زباني جاري گشته.[1] .
[1] وقايع الايام ج صيام ص 48.
از حضرت علي بن الحسين بشنويد
از حضرت علي بن الحسين عليهالسلام پرسيده شد عبادت شما نسبت به عبادت جدت چقدر است؟ فرمود عبادت من نسبت به عبادت جدم مانند عبادت آن حضرت نسبت به عبادت رسولالله صلي الله عليه و اله است.
انس بن مالک چه ميگويد
انس ميگويد: شرفياب محضر پرنور علي عليهالسلام شدم که از نزديک عبادت آن حضرت را ببينم خداي را گواه ميگيرم که وقت مغرب وارد شدم ديدم آن حضرت با يارانش مشغول نماز شام است چون از نماز فارغ شد مشغول به تعقيب گرديد تا هنگام نماز عشاء نماز را خواند وارد منزل شد من هم وارد شدم «فوجدته طول الليل يصلي و يقرأ القرآن إلي أن طلع الفجر» نماز شب خواند و قرآن قرائت کرد تا صبح شد تجديد وضو کرد نماز صبح را با اصحاب خواند سرگرم تعقيب شد تا طلوع آفتاب آنگاه به محاکمه و مرافعه مردم مشغول شد تا ظهر و عصر، باز مشغول محاکمه و دادرسي شد تا شب من بيرون آمدم و گفتم سوگند به خدا که اين آيه در شان علي عليهالسلام نازل شد (أمن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه) آيا چنين کسي باارزش است يا کسي که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام از عذاب آخرت ميترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است.
ملاحسين کاشفي روايت کند
در کتاب اخلاق محسني ملاحسين کاشفي گويد: که حضرت مرتضي علي عليهالسلام در زمان خلافت روزها سرگرم رسيدگي به مشکلات مردم بود و شبها به عبادت و طاعت خالق اشتغال داشت، به عرض رساندند که اي اميرالمؤمنين چرا اين همه رنج و زحمت به خود روا داري نه روز آسايش داري نه شب، فرمود: اگر روز آسايش کنم حق رعيت ضايع شود، و اگر شب آسايش کنم فرداي قيامت من ضايع شوم، پس روز مهم مردم را سازم و شب کار حق پردازم.
از ابن شهر آشوب بشنويد
رشيد الدين محمد ابن شهر آشوب مازندراني رضوان الله عليه در کتاب مناقب گويد:
و کان عليهالسلام يصوم النهار و يصلي بالليل ألف رکعة، آن حضرت روزها را روزه بود و در هر شبي هزار رکعت نماز ميگذارد و ميفرمود: ما ترکت صلاة الليل منذ سمعت قول رسولالله: صلاة الليل نور، از وقتي که از رسول خدا شنيدم که نماز شب نور است نماز شب را ترک نکردم.
و مرحوم ديلمي در کتاب ارشاد القلوب گويد: و مقاماته العظيمة في التهجد و الخشوع و الخوف من الله تعالي لم يسبقه إليها سوي رسولالله صلي الله عليه و اله حتي أنه قال عليهالسلام: لجلسة في المسجد خير لي من الجلسة في الجنة، فإن الجنة فيها رضي نفسي و الجامع فيها رضي ربي.
مقامات بزرگ آن حضرت را در شب زندهداري و خشوع و ترس از خداي تعالي جز رسول خدا کسي بر او پيشي نگرفت به طوري که آن حضرت فرمود: نشستن در مسجد بهتر است براي من از نشستن در بهشت؛ زيرا که نشستن در بهشت براي خشنودي نفس من است، ولي نشستن در مسجد جامع براي خوشنودي خدا است.
و در جنگ صفين در ليلة الهرير در ميان دو صف سجادهاي براي آن حضرت گسترده بودند، او سرگرم عبادت بود از طرف راست و چپ او تير ميباريد در همين حال متوجه عبادت بود و در آن شب پانصد تکبير گفت که به هر تکبيري دو رکعت نماز نافله به جا آورد و يک کافر را کشت.
و در تذکرة الائمه آمده که هرگز نماز شب و ساير نوافل آن حضرت ترک نشد، حارث ميگويد: در ليلة الهرير حضرت سوار بغلهي شهبا زره بر تن پوشيده، من پشت سر آن حضرت بودم شمردم پانصد و هشتاد و پنج تکبير گفت و به هر تکبيري دو سه نفر را ميکشت و هزار رکعت نماز گذارد که اين نماز مقرري هر شب آن حضرت بود، و در احاديث بسيار وارد شده که حضرت شبي هزار رکعت نماز ميخواند و يک ختم قرآن مينمود.[1] .
[1] وقايع الايام ج صيام ص 50.
اين هم شب زندهداري حضرت سجاد
در جنات الخلود است که عابدترين اهل زمان خود بود هر شب يک ختم قرآن نمودي جوري قرآن ميخواند که از صداي دل ربايش سقاها با مشکهاي پر آب بر دوش ميايستادند و گوش ميکردند و در هر شبانه روزي هزار رکعت نماز ميخواند.
و در کتاب کشف الغمه آمده که هرگاه براي شب زندهداري بلند ميشد اول مسواک ميکرد و بعد وضو ميگرفت بعد به نماز مشغول ميشد، و کان يقضي ما فاته من صلاة نافلة النهار في الليل، آن چه نافلهاي در روز فوت ميشد شبها قضا ميکرد، و به حضرت باقر عليهالسلام ميفرمود: يا بني ليس هذا عليکم بواجب اي پسرم اينها بر شما واجب نيست ولي دوست دارم کسي که به چيزي عادت کرد آن را ادامه دهد، و کان لا يدع صلاة الليل في السفر و الحضر، نماز شبش را در سفر و حضر ترک نميکرد.
و در ارشاد آمده که روزي حضرت باقر عليهالسلام به محضر پرنور پدر بزرگوارش شرفياب شد فإذا هو قد بلغ من العبادة ما لم يبلغه أحد، فرآه قد اصفر لونه من السهر و رمضت عيناه من البکاء و دبرت جبهته و انحزم أنفه من السجود و ورمت ساقاه و قدماه من القيام في الصلاة.
ديد عبادت به طوري در آن حضرت اثر کرده که رنگ مبارکش از بيداري زرد و چشمش از گريه مجروح شده، پيشاني مبارکش از زيادي سجود پينه بسته و پاهاي مبارکش از کثرت قيام در نماز شب ورم کرده و بيني او شکاف پيدا کرده، حضرت ابوجعفر عليه السلام ميفرمايد: چون او را در اين حال ديدم نتوانستم گريه نکنم، فراوان گريه کردم.
إذا هو يفکر فالتفت إلي بعد هنيئة من دخولي فقال يا بني أعطني تلک الصحف التي فيها عبادة علي بن أبيطالب عليهماالسلام، پدرم سرگرم فکر و انديشه بود، بعد به من فرمود بعضي از کتابهاي عبادت علي بن ابيطالب عليهالسلام را به من بده، چون آوردم قدري ملاحظه کردند و فرمود: من يقوي علي عبادة علي عليهالسلام، کي را توان عبادت علي عليهالسلام است.
و در کتاب علل الشرائع از علي بن حمزه روايت شده که بعد از مرگ حضرت علي بن الحسين عليهالسلام از کنيزي جوياي حال آن حضرت شدم گفت: أطنب، أو اختصر، گفت: سخن کوتاه گويم يا مفصل؟ گفتم: مختصر بگو، قالت: ما أتيته بطعام نهارا قط و لا فرشت فراشا بليل قط، نه در روز برايش غذا آوردم و نه در شب بستر برايش پهن کردم.[1] .
و روايت شده شبي منصور را خواب نميبرد به ربيع دستور داد در همين دل شب جعفر بن محمد را حاضر کن، ربيع گفت: دل شب وارد خانهي امام صادق عليهالسلام شدم بدون اجازه وارد خانهي آن حضرت شدم، ديدم در آن دل شب صورت روي خاک گذاشته چهرهي مبارکش خاک آلود شده بعد هم دستها را بلند کرد و در حال ابتهال بود.
[1] وقايع الايام ج صيام ص 52.
از هارون الرشيد بشنويد
هارون الرشيد درباره حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام ميگويد: أما إن هذا من رهبان بنيهاشم، آگاه باشيد که موسي بن جعفر در ميان بنيهاشم از همه خداترستر است.
و روي أنه کان أبوالحسن أعبد أهل زمانه و أفقههم و أسخاهم کفا و أکرمهم نفسا، و کان يصلي نوافل الليل و يتصلها بصلاة الصبح ثم يعقب حتي تطلع الشمس و يخر لله ساجدا فلم يرفع رأسه من السجود و التحميد حتي يقرب زوال الشمس.
روايت شده که حضرت ابيالحسن موسي عليهالسلام عابدترين اهل زمانش و داناترين و سخيترين و گراميترين از نظر عبادت در ميان اهل عصر و زمانش بود، نوافل را به جا ميآورد، آنها را وصل به نماز صبح ميکرد، بعد تا طلوع آفتاب تعقيب ميخواند، و براي خدا به سجده ميافتاد، و تا زوال آفتاب سر از سجده و حمد خدا برنميداشت، چنانچه در صلوات و تحيت آن حضرت وارد شده: اللهم صل علي محمد و أهل بيته و صل علي موسي بن جعفر وصي الأبرار و عيبة الأنوار و وارث السکينة و الوقار و الحکم و الآثار الذي کان يحيي الليل بالسهر إلي السحر بمواصلة الإستغفار، حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة و المناجاة الکثيرة و الضراعات المتصلة.
بارالها درود بر محمد و آلش بفرست و درود بفرست بر موسي بن جعفر وصي نيکان و گنجينه انوار و نورها، وارث آرامش و وقار، و وارث حکمها و آثار، آن کسي که شب زندهداري ميکرد تا سحر با پيوند به استغفار، هم پيمان با سجدههاي طولاني و اشکهاي ريزان و نيايشهاي فراوان و خضوع و خشوع پي در پي.[1] .
[1] وقايع الايام ج صيام ص 55.
عجب پيرهني
حضرت رضا عليهالسلام پيراهن خز سبزي به دعبل خزاعي عطا نمودند و فرمود:
«احفظ هذا القميص فقد صليت فيه ألف ليلة ألف رکعة و ختمت فيه القرآن ألف ختمة».
نگهداري کن اين پيراهن را که در آن يکهزار شب هزار رکعت نماز و هزار ختم قرآن در آن کردهام.[1] .
و روايت شده که آن حضرت هرگاه نماز صبح را ميخواندند در اول وقت ميخواندند سپس به سجده ميرفتند و سر از سجده برنميداشتند تا وقتي که آفتاب بلند ميشد بعد بلند ميشدند با مردم مينشستند و يا سوار ميشدند، کسي قدرت نداشت که در خانهي آن حضرت صدايش را بلند کند و کسي در خانهاش بود که زنان را بيدار ميکرد، و اين کار سختترين چيزها بود براي زنان به طوري که بعضي از کنيزان آرزو ميکردند که از خانهي حضرت بيرون روند.
و روايت شده از اباصلت که رفتم به سوي زنداني که حضرت در سرخس زنداني بود و در قيد و بند بود، از زندانبان اجازهي ملاقات خواستم اجازه نداد و گفت: ممکن نيست، پرسيدم چرا ملاقات، امکان ندارد؟ گفت: آن حضرت شب و روز مشغول نماز است، و هر شبي هزار رکعت نماز ميخواند، همانا او ساعتي در اول روز اندکي از نماز بازماند و پيش از زوال هنگام زردي خورشيد اندکي، او در اين وقتها در محرابش نشسته سرگرم مناجات و نيايش با پروردگار است، به زندانبان گفتم: در همين ساعت از حضرت وقت ملاقات براي من بگير، اجازه گرفت، بر آن حضرت وارد شدم، ديدم در محراب عبادت نشسته و فکر ميکند و آن حضرت شب زندهدار بود و تا سحر بيدار بود، بيشتر شبها را نميخوابيد از اول شب تا صبح، او زياد روزه ميگرفت، هيچگاه روزهي سه روز از او فوت
نميشد در طول يک ماه، و ميفرمود: ثواب روزهي روزگار را اين سه روز دارد.[2] .
شعر
هم المطيعون في الدنيا لسيدهم
و في القيامة سادوا کل من سادا
الأرض تبکي عليهم حين تفقدهم
لأنهم جعلوا في الأرض أوتادا
اينان در دنيا فرمانبردار آقايشان باشند، و در قيامت آقاي همه آقاها باشند.
زمين هنگامي که اينان را از دست ميدهد گريه ميکند زيرا که آنان ميخهاي زمين قرار گرفتهاند.
[1] وقايع الايام ج صيام ص 55.
[2] وقايع الايام ج صيام ص 55؛ مراد روزه 13 و 14 و 15 هر ماه است.
چرا درس را تعطيل کرد
آخوند ملا زين العابدين روايت کند که مرحوم بحرالعلوم شبها در کوچههاي نجف اشرف گردش ميکرد براي بينوايان و گرسنگان نان و غذا ميبرد ناگهان طلاب متوجه شدند که سيد درس را تعطيل کرد هر چه اصرار کردند که درس را شروع کند نپذيرفت. سرانجام من را واسطه قرار دادند که خواهش کنم درس را شروع کند، شرفياب محضر پرنورش شدم خواهش کردم که درس را شروع کند، فرمود: هرگز درس نخواهم گفت، پس از مدتها طلاب دوباره مرا واسطه قرار دادند که براي بار دوم خواهش کنم که درس را شروع کند، براي بار دوم شرفياب محضرش شدم پرسيدم چرا درس را شروع نميفرمائيد؟ فرمود: براي اين که از اين جمعيت طلاب صداي ناله و تضرع و زاري و مناجات با خدا در دلهاي شب نشنيدم با اين که من اغلب شبها در کوچههاي نجف گردش ميکنم طلبهاي که نماز شب نخواند استحقاق اين که برايش درس بگويم ندارد، تا طلاب اين حرف را شنيدند همه اهل تضرع و زاري و شب زندهداري شدند، شبها صداي مناجات و نيايش و گريهي طلاب از هر سو به گوش ميرسيد، چون فهميد طلاب شب زندهداري ميکنند براي بار ديگر درس را شروع کرد[1] .
[1] قصص العلماء ص 174.
همه بايد شب زندهداري کنند
مرحوم شيخ جعفر نجفي را عادت بر اين بود که هر شب هنگام سحر بيدار بود براي شب زندهداري علاوه بر اين در خانه يکي يکي از اولاد و احفادش ميرفت در را ميکوبيد و همه را از خواب بيدار ميکرد، و ميفرمود: بلند شويد نماز شب بخوانيد، همه بيدار ميشدند و مشغول شب زندهداري بودند[1] اين طور فرزندان و عزيزانش را تربيت ميکرد و تحويل اجتماع ميداد، متاسفانه در عصر ما فرزندانشان را براي نماز صبح بيدار نميکنند اگر پدر بخواهد بيدار کند مادر نميگذارد براي فرزندانش دلسوزي ميکند ميگويد: بگذار بخوابد امتحان داشته ديشب تا صبح نخوابيده.
افسوس که اين مزرعه را آب گرفته
دهقان مصيبت زده را خواب گرفته
[1] قصص العلماء ص 185.
عبادت محمد باقر شفتي
حاج سيد محمد باقر فرزند فرزند سيد باقر شفتي دشتي اصفهاني ملقب به حجة الاسلام در علم عربيت و رجال و فقه و هيئت و درايه استاد بود عبادت او طوري بود که از نصف شب تا صبح به شب زندهداري و گريه سرگرم بود و در کتابخانهاش مانند ديوانگان ميگرديد دعا و مناجات ميکرد و بر سر و سينه ميزد چنان بياختيار فريادش از خوف خدا بلند ميشد، اگر همسايگان بيدار بودند ميشنيدند، بس که شبها از خوف خدا داد زده و فرياد کشيده که در آخر عمر مبتلا به نفخ شد، دکترها او را منع از گريه کردند به واسطهي اين مرض، و گفتند: گريه براي تو حرام است؛ زيرا که ضرر و زيان دارد، و مرض شدت ميکند، در نماز يوميه در تکبيرة الاحرام کلمهي «الله» را مد زياد ميداد، از او پرسيدند که اين قدر مد ندارد، فرمود هرگاه به اين کلمه ميرسم از حال اختيار بيرون ميشوم اين مد دادن اختياري نيست، نمازها را با خضوع و خشوع و حضور قلب، اندوه و گريه به جا ميآورد، در نوافل هم ذکر رکوع و سجود را سه بار ميخواند، اجمالا نمازش در عصر خودش بيمانند بود به طوري که مأموم را هم به گريه در ميآورد، و گويند: که نماز حاج ملا علي نوري از اين نماز کاملتر بود، يکي از شاهزادگان اصفهان نقل کرد که مرا کنيزي بود فرار کرد و پناه به حاج سيد باقر آورد پس از چندي آن بزرگوار او را به خانهي من فرستاد و نامهاي نوشت که اگر کنيز جرم و تقصيري دارد به من ببخش و به افراد خدمتکار و ملازمان خانه سفارش کن که او را اذيت و آزار نرسانند و با او خوش رفتاري کنند، ما از آن کنيز جوياي حال آقا سيد باقر شديم، کنيز گفت: چون شب فرا
ميرسيد ديوانه ميشد و روز عاقل بود، پرسيدم چطور ديوانه ميشد؟ گفت: پاسي از شب ميگذشت در صحن و سراي کتابخانه مانند آدم ديوانه بر سر خود ميزد، هايهاي گريه ميکرد و سرگرم دعا و نيايش و مناجات ميشد تا اين که صبح ميشد عمامه بر سر و عبا به دوش ميگرفت و مينشست، هر شب کارش اين بود.[1] .
[1] قصص العلماء ص 138.
انگشتر عقيق
آقا سيد اسدالله که از بزرگان و دانشمندان عصر خود بود انگشتر عقيق براي مرحوم سيد ميرزا محمد تنکابني صاحب کتاب قصص العلماء فرستاد، نامهاي نوشت که اين انگشتر به دست کرده و هرگاه دست به دعا برميداري مرا ياد کن زيرا که عادت گذشتگان اين بود که هر شب از سر شب تا صبح در مکانهاي خلوت به دعا و مناجات و شب زندهداري مشغول بودند و کسي مانند آنان در گريه و زاري از خوف خدا نبود.[1] .
توجه فرمائيد چطور بزرگان ما يک ديگر را سفارش به شب زندهداري و نيايش ميکردند، واقعا مصداق آيه (و تواصوا بالحق) در اين سفارشها ظاهر ميشود.
[1] قصص العلماء ص 123.
يحيي پيامبر چه کرد
زکريا عليهالسلام هر وقت موعظه ميکرد اگر پسرش يحيي در مجلس بود سخن جهنم و عذاب آتش نميگفت، روزي بر فراز منبر قرار گرفته بود به اطراف نگاهي کرد و يحيي را نديد، گفت: اکنون که يحيي در مجلس نيست مردم را از عذاب خدا بترسانم، اتفاقا يحيي پيغمبر عبا را بسر کشيده و در گوشهاي نشسته بود، زکريا او را نديد، فرمود: اي مردم، حبيبم جبرئيل مرا خبر داد که در جهنم کوهي است از آتش که نامش سکرانست، در وسط آن کوه ميداني است که نام آن ميدان غضبان است و در آن ميدان چاههائي از آتش آفريده شده، درازاي آن چاهها به درازاي يکصد سال راه است و در آن چاهها صندوقهائي از آتش آفريده شده، و در آنها مارهائي آفريده شده و نيز عقربهائي در آن جا است که هرگاه به کسي نيش بزنند تا هفتاد سال دردش آرام نميشود، ناگهان ديدند يحيي از جا پريد و دست بر سر زد و داد کشيد و گفت: واسکرانا واغضبانا، واي از سکران و غضبان، عجب از سکران و غضبان، بيخبر بودم، سخنراني زکريا بهم خورد و از منبر پائين آمد به خانه آمد به همسرش گفت: «واطلبي ولدک فإني تخوفت أن لا نراه، به جستجوي يحيي برو ميترسم او را ديگر نبيني، امروز بيخبر از اين که يحيي در مسجد است سخن از جهنم گفتم، يحيي از جا پريد و بر سر زد و فرياد کشيد از مسجد بيرون شد، مادرش حرکت کرد و به جستجوي يحيي رفت، مادر از يک طرف، پدر از طرف ديگر روانهي صحرا شدند و از شباني سراغ او را گرفتند، گفت: يحيي را که نميشناسم اما جواني ساعتي پيش از اين جا گذشت، پدر و مادر پاي برهنه در صحرا دويدند او را ديدند که پاها را ميان آب گذاشته ديدگانش را به آسمان دوخته و عرض ميکند و عزتک يا مولاي لاذقت بارد الماء حتي أنظر إلي منزلتي منک، پروردگارا هرگز آب سرد ننوشم تا مقام و جايگاه مرا در رستاخيز نشان ندهي، تا اطمينان خاطر پيدا نکنم آرام نميگيرم، مادر آهسته از پشت سر آمد او را در بغل گرفت او را سوگند داد که مادر جان نميتوانم ترا به اين حال ببينم ترا به حق شيري که از اين پستان خوردهاي بيا به خانه رويم دو روز تمام است که تو غذا نخوردهاي تا اين که براي تو آش عدس بپزم، پذيرفت، با مادر به سوي خانه آمد، آش عدس خورد گرسنه بود زياد هم خورد خوابش برد به عادت هر شب که برميخواست شب زندهداري ميکرد ديرتر بيدار شد فنودي في منامه يا يحيي أردت دارا غير داري، يحيي گويا خانهاي از خانهي من بهتر ميخواهي و همسايهاي از من بهتر ميجوئي؟ يا اين که سکران و غضبان از خاطرت رفت، تا اين صدا به گوشش رسيد از خواب پريد و گفت: يا رب أقلني عثرتي فوعزتک لا أستظل بظل سوي بيت المقدس، پروردگارا لغزش مرا بپذير، به عزت و جلالت جز سايهي بيت المقدس سايهاي اختيار نخواهم کرد بلند شد که برود مادرش مانع شد، گفت: از من چه ميخواهيد بگذاريد بروم، بيرون رفت و مشغول و سرگرم عبادت شد.[1]
[1] جامع النورين سبزواري ص 117 و 118.
شماره وآمار شب زندهداران
شب زندهداران بسيارند ولي هر يک هدفي از شب زندهداري دارند، يکي از شب زندهداران تاجر يا کسي که پول زيادي به دستش آمده حيران و سرگردان است که در چه راهي به کار زند تا بيشتر شود تا صبح در فکر و خيال است که پولها را چه کنم که سود فراواني داشته باشد به کي بسپارم که پس دهد به صراف بدهم سود بگيرم يا ترياک بخرم، دفترش در مقابلش تا صبح حساب ميکند و مينويسد شام حاضر ميشود به او ميگويند: آقا شام ميل بفرمائيد، ميگويد: حالا زود است ميل ندارم، آقام شام سرد شد، شما بخوريد سهم مرا نگهداريد بعد ميخورم، همه شام ميخورند و ميخوابند او مشغول حساب است ناگاه هوا روشن ميشود که نماز آقا قضا، و شام را هم گربه خورده، يکي ديگر از شب زندهداران کسي است که در جاي خوفناکي خوابيد و هر آن خود را مواجه با خطري ميبيند، هر آن تصور ميکند خطر نزديک، تا صبح چشمانش روي هم نميرود که مبادا محکوم به نيستي شود، يکي ديگر از شب زندهداران المأخوذ بالمال و لا مال له کسي است که او را گرفتهاند و مال فراوان از او بخواهند و او چيزي نداشته باشد از سر شب تا صبح به فکر نجات خود است که چطور از اين گرفتاري نجات پيدا کند چه تدبيري کند و چه جوابي بدهد، شب زندهدار ديگر عاشقي است که در آتش معشوق ميسوزد، قرار و آرام ندارد، از خوردن و خوابيدن مانده، به کل سلب آسايش از او شده، در فراق معشوق شب و روز ميسوزد و مينالد.[1] .
در فراقت روز و شب شب زندهداري ميکنم
از دو چشمم پيش پايت اشک جاري ميکنم
شب زندهدار واقعي و عاشق حقيقي کسي است که دلهاي شب بلند ميشود آنگاه که همه در يک خواب گران و عميقي فرو رفتهاند، چشم از همه چيز دنيا پوشيده، تن را رها کرده، و روح را به عالم ملکوت فرستاده است، در سجود و قيام و رکوع است، از همهي جهان گوشهي خلوتي اختيار کرده، و فريادش بلند است: إلي من يلتجيء العبد إلا إلي مولاه، بنده به جز مولايش به کي پناه آورد، صداي مأمور پروردگار را ميشنود که فرياد ميزد: گرفتارها، دردمندها، قرضدارها، گمگشتهها بيائيد و رفع گرفتاري شما در اين وقت و ساعت است.
[1] جامع النورين سبزواري مجلس 22.
درچه وقتي نماز شب
يکي از طلاب شاگرد عالم جليل القدر شيخ جعفر نجفي واسطهاي را قرار داد که دختر شيخ را خواستگاري کند براي او، آن واسطه صبحگاه به محضر درس شيخ حاضر شد چون شيخ بسيار باابهت بود او هر وقت که ميخواست پشنهاد طلبه را به عرض شيخ برساند شرمنده ميشد و خجالت ميکشيد و عرق شرم بر رخسارش جاري ميشد، درس که تمام شد با خود گفت اين پيغام را به شيخ نميرسانم و از کار خود پشيمان شد، با اين فکر حرکت کرد که دنبال کارش برود ناگاه شيخ متوجه او شد و فرمود بنشين با تو کاري دارم مجلس که خلوت شد شيخ فرمود ترا حاجتي است بگو، او شرمنده شد و عرض کرد حاجتي ندارم، شيخ فرمود حاجتي داري آن را بگو که برآورده خواهد شد، با خود انديشيد چون شيخ اين مطلب را برآورد بهتر اين است که براي خودم پيشنهاد کنم عرض کرد از دختر شما خواستگاري ميکنم، شيخ دست او را گرفت و به اندرون خانه برد دخترش را به او تزويج کرد و عقد بست، در همان شب اتاقي براي او خالي کرد و مجلس زفاف و عروسي برگزار شد چون نيمي از شب گذشت شيخ به در خانه ايشان آمد آن دو را صدا زد که برخيزيد براي شما آب گرم آوردهام غسل نمائيد و به شب زندهداري و نماز شب مشغول شويد.[1] .
[1] قصص العلماء ص 195.
چندين هزار سجاده نماز شب
از کرامات آخوند ملا عبدالله يزدي - که استاد ملا حسين پدر شيخ بهائي است، و صاحب حاشيه بر تهذيب منطق است، و مشهور به علامهي يزدي بود، و استاد ملا عبدالله ملا جلالي دواني بوده است - اين است که او وقتي وارد اصفهان شد پاسي از شب گذشت آخوند به توجه باطن و چشم دل نظر کرد به شهر اصفهان بلافاصله دستور داد که از اين شهر کوچ نمائيد و بيرون شويد؛ زيرا که ميبينم چندين هزار بساط شراب در اين شهر گستردهاند ميترسم خداي تعالي عذابي نازل کند ما هم در آتش بسوزيم، ملازمان بارها را بستند، ملا عبدالله هم سوار شد که از اصفهان خارج شوند هنوز از اصفهان بيرون نيامده هنگام سحر شد آخوند ملا عبدالله بار ديگر چشم دل را گشود و نگاهي به شهر اصفهان کرد و دستور داد برگرديد به اصفهان، زيرا که ميبينم چندين هزار سجاده گسترده و نماز شب ميخوانند و نيايش ميکنند، دوباره به منزلي که در شهر اصفهان داشت مراجعت کرد، چون ميدانست نماز شب خوانان به واسطهي نماز شب هر گونه بلائي را از شهر اصفهان دفع ميکنند.[1] .
[1] قصص العلماء ص 134 يا 234 / احوال شيخ بهائي.
چهل سال تمام شب زندهداري
ابوعمرو بن عبدالله بن علي الکوفي مشهور به ابواسحاق سبيعي همداني است که در زمانش از او عابدتر نبوده، و نيز در حديث از او کسي اوثق نبوده در پيش خاص و عام، او مورد وثوق حضرت علي بن الحسين عليهالسلام بوده، در شب شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام متولد شد و در سن نود سالگي از دنيا رفته، در بحار از کتاب اختصاص: روايت کرده محمد ابن جعفر مؤدب که ابواسحاق چهل سال نماز صبح را با وضوي نماز مغرب خواند که تمام شب را تا صبح مشغول شب زندهداري و نيايش با خدا بوده، او در هر شب يک ختم قرآن ميخواند.[1] .
آيا در زمان ما اينطور مردان خدا پيدا ميشوند اگر هم باشند بسيار کم و نادر است.
[1] الکني و الالقاب ج 1 ص 39؛ أبواسحاق السبيعي.
جا دارد که نوشته شود
ابوبکر ابن عياش يکي از قراء سبع مشهور بوده، او از زاهدترين و بارعترين افراد عصر خود بوده، از اخيار و نيکان به شمار ميرفته، و از ارباب حديث و علماي نامي زمان خود به شمار ميرفته، حکايت شده که دوازده هزار ختم قرآن خواند، و گويند: بيش از دوازده هزار ختم بوده، او کسي بود که عيسي بن موسي را در باب خراب کردن و زراعت کردن قبر امام حسين عليهالسلام رد کرد او را نهي کرد، و او ابوبکر ابن عياش را فحش داد و زنداني کرد و کتک زد.[1] .
[1] الکني و الالقاب ج 1 ص 62.
شب زندهداري بيثمر
ابوحنيفه نعمان بن ثابت که يکي از ائمهي چهارگانهي اهل سنت است صاحب رأي و قياس و فتوي بغير ما أنزل الله، ابنخلکان گفته: جد او زوطي از اهل کابل است، و نيز ابنخلکان روايت کرده آن قدر شب زندهداري ميکرد که نماز
صبح را با وضوي نماز عشا ميخواند، چهل سال تمام با وضوي نماز عشا نماز صبح را ميخواند، تمام قرآن را در اکثر شبها در يک رکعت نماز ميخواند، همسايگان صداي گريهي او را در دل شبها ميشنيدند و بر او رحم ميکردند، و نيز روايت شده در آن مکاني که مرد هفت هزار ختم قرآن کرده، و خطيب بغدادي در جزء سيزدهم تاريخش روايت کرده از ثوري که حماد ابن ابيسليمان اظهار برائت و تنفر از ابوحنيفه ميکرد و به يارانش سفارش ميکرد که بر ابوحنيفه نه سلام کنند و نه جواب سلامش را بدهند، و نيز روايت شده که ثوري و شريک و حسن ابن صالح و ابن ابيليلا گرد هم آمدند، دنبال ابوحنيفه فرستادند، ابوحنيفه آمد و وارد مجلس آنان شد، از او پرسيدند در اين مسئله چه ميگوئي: اگر کسي پدرش را کشت و مادرش را به نکاح خود در آورد و در کاسهي سر پدرش شراب خورد؟ ابوحنيفه جواب داد: مؤمن است، ابن ابيليلا گفت: هرگز قبول نميکنم و نميپذيرم، ثوري گفت: تا زندهام با تو حرف نميزنم، شريک گفت: اگر قدرت ميداشتم گردنت را ميزدم، حسن گفت: نگاه کردن به چهرهي تو حرام است هرگز به تو نگاه نخواهم کرد، و از امام مالک روايت شده که در اسلام فرزندي زيانآورتر از ابوحنيفه متولد نشده، او گفت: فتنهي ابوحنيفه براي اين امت از فتنهي ابليس زيانش و ضررش بيشتر است، و نيز از عبدالرحمن ابن مهدي بازگو شده: من در اسلام فتنهاي بعد از دجال بزرگتر از فتنهي ابوحنيفه سراغ ندارم.[1] .
[1] الکني و الالقاب ج 1 ص 91؛ ابوحنيفه 56.
برخيز برخيز اي خوابيده
مرحوم سيد محمد علي قاضي طباطبائي دربارهي عبادت و شب زندهداري مغز روشن و بيدار شيعه آية الله العظمي شيخ محمد حسين کاشف الغطاء رحمة الله عليه مينويسد که محقق و متتبع تهراني در مقدمهاي که به خط خود بر کتاب صحائف الابرار نوشته است ميگويد: که شيخ محمد حسين آل کاشف الغطا به علامهي نوري نورالله مرقده گفت: خواب بر من غلبه ميکند از کاروان شب زندهداران باز ميمانم، بعضي از شبها براي نافله برنميخيزم، مرحوم نوري با عتاب و تندي گفت: چرا چرا؟ برخيز برخيز، سالهاي متمادي از داستان گذشت و شيخ نوري بدرود حيات گفت و رفت، روزي با شيخ محمد حسين کاشف الغطا نشسته بوديم و سخن از دوران گذشته ميگفتيم، کاشف الغطا گفت: که من هر شب پيش از سحرگاهان صداي شيخمان مرحوم نوري را ميشنوم که ميگويد: برخيز برخيز و مرا براي نماز شب و شب زندهداري بيدار ميکند، چه نفس و چه أثرها در آن نفسها بود که اکنون کمتر پيدا ميشود.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 2 ص 303.
هميشه رو به قبله مينشست
مرحوم آخوند ملا محمد هيدجي هميشه رو به قبله مينشست و هيچگاه نماز شب و شب زندهداري او ترک نشد، و از عاداتش اين بود که کتاب کافي و ساير کتب حديث را براي احترام حديث روي کتابهاي غير حديثي ميگذاشت.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 2 ص 305.
ملا حسين قلي همداني چه ميگويد
در نامهاي مينويسد که بعد از سعي در مراقبت طالب قرب بيداري و قيام سحر را اقلا يک يا دو ساعت به صبح تا طلوع آفتاب فراموش نکند و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا آورد، و به ذکر و فکر و مناجات سرگرم شود، و قدر معيني از شب را مشغول ذکر با حضور شود، و در تمام حالاتش خالي از حزن و اندوه نشود الي آخره.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 2 ص 306.
در کجا شب زندهداري کنيم
در جوامع صغير دربارهي نمازهاي واجب و مستحب روايت شده که نمازهاي واجب را در يک محل مخصوص و معين منزل بخوانيد يعني براي خود مصلاي خاص و ويژهاي قرار دهيد که هنگام احتضار شما را در آن جا گذارند تا موجب تخفيف شدائد و غمرات مرگ شود، ولي نوافل را در جاهاي متعدد و پراکنده بخوانيد که براي شما شاهد و گواه باشند، شايد اختصاص فرائض و واجبات در جاي مخصوص و مصلاي معين براي کثرت احتياج محتضر در آن هنگام به آنها باشد که او را به کار آيد.[1] .
[1] هزار و يک نکته، نکته 340.
نقش نوافل و نماز شب
نافلهها کفارهي پذيرفته نشدن واجبات است که انسان ترس از قبول نشدن واجبات را دارد که زاهدان از گناه توبه کنند و عارفان از عبادت استغفار، و آن که ترک نوافل کند بايد خيلي از خود راضي و بيباک باشد، در اول جلد سوم کشکول شيخ بهائي قدس سره نوشته شده که ابوحمزهي ثمالي رحمة الله عليه گفت: حضرت علي بن الحسين عليهالسلام را ديدم در حال خواندن نماز عبايش از دوش مبارک افتاد تا نمازش تمام نشد برنداشت، پرسيدم چرا در آن حال متوجه عبا نشديد؟ فرمود: واي بر تو ميداني در برابر کي ايستادهام؟ همانا بنده نمازش قبول و پذيرفته نميشود مگر همان قدري را که متوجه خداست، عرض کردم فدايت شوم بنابراين ما نابود و هلاکيم، فرمود: ساکت باش که خدا به وسيلهي نافلهها جبران ميکند، و چنين گفته است شيخ عالم عارف محمد بهاري در نامهاي که به سفير بغداد نوشته: که تارک الصلاة بلکه تارک نوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.[1] .
[1] هزار و يک نکته، نکته 442.
پرواز به آسمان
آية الله آقاي حسن زاده آملي در کتاب هزار و يک نکته نوشته که شب شرفياب محضر علامه طباطبائي صاحب الميزان شدم عرض کردم شب جمعه و شب عيد است لطفي بفرمائيد، فرمود سورهي مبارکهي (ص و القرآن ذي الذکر) در نمازهاي وتيره بخوان که در حديث آمده سورهي «ص» از ساق عرش نازل شده، سپس فرمود: من در مسجد سهله در مقام ادريس نماز ميخواندم در نماز وتيره سوره مبارکهي «ص» را ميخواندم که ناگهان ديدم از جاي خود بلند شدم ولي بدنم در زمين است به قدري از بدنم فاصله گرفتم که از دورترين نقطه آن را ميديدم تا سرانجام به حال اول خود برگشتم، آقاي حسن زاده فرمودهاند: چون در مقام ادريس نماز ميخواندند و خداي تعالي در شان وي فرموده: و رفعناه مکانا عليا، آن صعود و رفعت پيش آمده؛ زيرا که مناسبات زماني و مکاني براي انسان عجيب است.[1] .
[1] هزار و يک نکته، نکته 698.
شب زندهداري يا اعتکاف
سيد نعمت الله جزائري نقل از کتاب منتهي المقال کند که در سالهاي گراني و قحطي مقدس اردبيلي مال خود را بين فقرا و بينوايان تقسيم ميکرد مبادا آن که کسي گرسنه بماند، و براي خود به قدر سهم يک فقير برميداشت، همسر او خشمگين شد که اين چه کار است که قوت فرزندانمان را ميان فقرا تقسيم ميکني و آنان را گرسنه ميگذاري، آقا به گفتهي خانم اعتنا نکرد رهسپار مسجد سهله شد و در آن جا سرگرم اعتکاف و شب زندهداري شد، چون دو روز و شب به پايان رسيد مردي با چهارپائي به در خانهاش آمد که باري گندم همراه داشت گندمي صاف و آرد شده و بسيار خوب، آن مرد به همسر مقدس گفت: که صاحبخانه در مسجد سهله سرگرم اعتکاف است اين بار آرد را براي شما فرستاده است، اعتکاف تمام شد و شب زندهداري به پايان رسيد، مقدس به خانه برگشت، همسرش گفت: آردي که به وسيله مرد عرب فرستادي بسيار خوب بود، مقدس حمد و سپاس خداي را کرد که چنين مورد لطف پروردگارش قرار گرفته است.[1] .
[1] قصص العلماء ص 345.
در اينجا يک نکته است
و آن نکته اين است که بعضي از دوستان ارادهي تعريف و بالا بردن فردي را دارند که متاسفانه و بدبختانه آن تعريف، جسارت و هتک حرمت آن فرد ميشود، گاهي ممکن است ناخودآگاه اين تعريف باشد و ممکن است ذم باشد، مثلا: مانند اين قصه که براي مرحوم مقدس اردبيلي نقل ميکند که در کربلا تغوط و ادرار نميکرد؛ چون کربلا را چهار فرسخ در چهار فرسخ حرم ميدانست، به اين جهت تغوط و ادرارش را در ميان انباني ميريخت و تا يک هفته نگاه ميداشت بعد به پشتش ميکشيد خارج از چهار فرسخ خالي ميکرد و برميگشت، تصور کنيد يک انبان کثافت در طي يک هفته چه ميکند و تعفني در آن خانه ايجاد ميکند و از نظر بهداشت چه بلائي به سر ساکنان خانه ميآورد، اين از نظر داخل، و اما از نظر خارج هفتهاي يک بار مردم ببينند مرجع روشن و بيدار مانند مقدس اردبيلي که خدمت امام عصر عليهالسلام رسيده انباني پر از نجاست به دوش گرفته به خارج شهر ميرود، عکس العمل ديگر: با اين عمل، فعل و کار تمام فقهاء و مجتهدين شيعه را تخطئه ميکند، اين داستان مضحک و خندهآور را صاحب قصص العلماء در صفحهي 343 کتاب قصص العلماء نوشته، بر فرض اين که راست هم باشد که نيست ما نميتوانيم هر چه راستي است بنويسيم، بر ما واجب است دروغ نگوئيم، ولي واجب نيست هر راستي که غير قابل باور است بنويسيم و بگوئيم.
چطوري قلب را صفا دهيم
مرحوم مبرور زبدة العارفين آقا محمد بيدآبادي در تصفيهي قلب گفته: مدتي بر اين ذکر مداومت کند «و الله خاطري و ناظري» و نوافل را با خشوع و خضوع به جا آورد بعد از آن شروع در اربعين کند نوافل را همه را به جا آورد در بين نافلهي شب و شفع سيصد و شش مرتبه يا حي يا قيوم را متصلا تکرار کند تا نفس قطع نشده، چون نفس قطع شد نفسي کشيده و بگويد: برحمتک أستغيث اللهم أحي قلبي تا نفس قطع شود، چون نفس تازه کرد دوباره ذکر را تکرار کند مانند سابق تا تمام کند، بعد از آن باقي نوافل را بخواند اربعين را تمام کند، بعد از آن آيهي نور را صبحگاهان بخواند و در هر نوري از انوار پنجگانه متوسل شود سرا به يکي از اصحاب کسا و آل عبا صلوات الله عليهم اجمعين، در نور اول به نور اول، در نور دوم به نور دوم، همين طور تا آخر، اين عمل سبب صفا و احياي قلب شود که عبارت است از علم به مطالب کليه، و مکرر به تجربه رسيده است.[1] .
[1] خزائن نراقي ص 389.
اينها کيستند
در ارشاد القلوب از بعضي از عابدان روايت کرده است که در خواب ديدم گويا کنار نهري که از عطر ناب است قرار دارم و بر دو طرف نهر درختاني از لؤلؤ و نيهاي زرين است و ناگاه کنيزاني ديدم آرايش کرده لباسهائي از سندس پوشيده گويا چهرههايشان ماه تابان است و آنان ميگويند: سبحان المسبح بکل لسان، سبحان الموجود في کل مکان، سبحانه سبحان الدائم في کل ازمان فقلت لهن: من أنتن.
به آنان گفتم: شما کيستيد؟ اين شعر را سرودند:
ذرأنا إله الناس رب محمد
لقوم علي الأطراف بالليل قوم
يناجون رب العالمين إلههم
و تسري همول القوم و الناس نوم
آفريد ما را خداي مردم و خداي محمد براي گروهي از شب زندهداران.
مناجات ميکنند پروردگار جهانيان خدايشان را، و در شب اشکشان جاري است ولي مردم در خوابند.
پرسيدم خوشا به حالشان اينان کيستند؟ گفت: شب زندهداراني که شبها قرآن ميخوانند و فراوان به ياد و ذکر خدايند در نهان و آشکار، و استغفار کنندگان در سحرهايند.[1] .
[1] لئالي الاخبار ج 4 ص 96.
کي جوائز را تقسيم ميکنند
و از بعضي مردان شايسته روايت شده که گفت: شبي در خواب شنيدم هاتفي ميگفت: در محضر خدا ميخوابي؟ در حالي که خدا جوائز را به وسيلهي رضوان تقسيم ميکند در ميان دوستان، هر کس جايزهي بيشتر و فراوانتر ميخواهد بايد شبهاي دراز شب زندهداري کند و نفسش را به کم عادت ندهد.[1] .
[1] لئالي الاخبار ج 4 ص 96.
شب زندهداري داود
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: داود يک شب، شب زندهداري کرد زبور را تلاوت ميکرد شب زندهداري يک شب او را به شگفت آورد، قورباغه اي از دريا سر برآورد فرياد کشيد اي داود تعجب ميکني از يک شب بيداري و بيخوابي خود که شب زندهداري کردي، من در زير اين سنگ سخت چهل سال است شب زندهداري ميکنم، زبانم از ذکر خدا خشک نشده، يعني آني غافل از ذکر او نشدم.[1] .
نقل شده که موسي بن عمران روزي گذارش به کنار دريا افتاد و عرض کرد خدايا پاهايم از حرکت افتاده، کمرم خم شده، چهرهام پر چين و چروک شده با من چه خواهي کرد؟ خداي وحي فرستاد به قورباغهاي از قورباغههاي دريا جواب موسي را بده، او در پاسخ موسي گفت: اي پسر عمران عبادتت را برخ خدا ميکشي به خدا منت ميگذاري و حال اين که ترا برگزيده و انتخاب کرده، با تو هم سخن شده، در مناجات تو را مقرب قرار داده، به آن خدائي که مرا آفريده، من سيصد و شصت سال است که بر فراز سنگ سختي قرار دارم شب زندهداريها داشتم شب و روز او را تسبيح ميگفتم آني و چشم بهم زدني سستي در عبادت نکردهام سه روز تمام است که چيزي نخوردهام، و هر ساعت و آني اعضايم ميلرزد از هيبت پروردگار، موسي پرسيد به چه آرزوئي اين همه عبادت و شب زندهداري ميکني؟ پاسخ داد با اين حال من خود را جزء عبادت کنندگان حساب نميکنم تا در برابر عبادت چيزي بخواهم.[2] .
[1] لئالي الاخبار ج 1 ص 19.
[2] لئالي الاخبار ج 1 ص 19.
ديلمي چه ميگويد
او در ارشاد گويد: اي برادر همانا عارفان به خدا و مردان فاضل متهجد در به دست آوردن و تحصيل رضاي خدا تمام شبهايشان به ذکر خدا سرگرمند و لذت ميبرند از ذکر خدا، و در حرکتند مابين نماز نافله و خواندن قرآن و تسبيح و طلب آمرزش و دعا و تضرع و زاري و ابتهال و گريه از خوف خدا، شب را نميخوابند مگر اين که خواب بر آنان غلبه کند، بدنهايشان آسايش و راحتي ندارد، اينان رجال نيک و شايستهاند اگر آنان را بستايي و تعريف کني آيا ستودن اين است که شب از خوف خدا به دروغ عذرخواهي کني که چرا قيام در شب و شب زندهداري نکردي، عذرت اين است که ناتوان و ضعيف هستم، روز زحمت کشيدهام شب خستهام سرم درد ميکند، زمستان سرد است، تابستان گرم، اينها همه عذرهاي دروغي است، دليلش اين است که اگر سلطاني ديناري يا لباسي به تو بدهد و بگويد بر در کاخ من شبها تا صبح پاسداري کن ميپذيري، بلکه اگر بگويد: مسلح شو در پيش من و با دشمن من پيکار کن، از اين سخن استقبال ميکني، و جان عزيزت را فداي سلطان ميکني، و چقدر انسانهائي که درهمي اجرت ميگيرند براي دشتباني زراعت و غير زراعت و تمام شب تا صبح بيدارند و شب زندهداري براي پول ميکنند در شدت سرما يا گرما، و اگر ارادهي سفر کني تمام شب را براي حفظ تجارت و بازرگانيت بيداري، در اين جا عذري نداري، اما براي پروردگارت عذرها ميتراشي، بهترين دليل بر عذر دروغين تو است و بر ضعف يقين تو، خدا مطيعين را وعدهي بهشت داده، اما تو در اين جا اطاعت و پيروي از نفست کردي و پيروي از شيطان نمودي، با اين که خدا تو را از پيروي و اطاعت شيطان برحذر داشته و ترسانده است، و فرموده است: (إن الشيطان لکم عدو فاتخذوه عدوا إنما يدعوا حزبه ليکونوا من أصحاب السعير)[1] .
همانا شيطان دشمن شما است او را دشمن خود حساب کنيد و همانا دار و دستهاش را ميخواند تا شما را اصحاب جهنم قرار دهد.
و نيز خداي عزوجل فرموده: (الشيطان يعدکم الفقر و يأمرکم بالفحشاء و الله يعدکم مغفرة منه و فضلا)[2] .
شيطان شما را به سوي فقر برميگرداند و دستور گناه به شما ميدهد ولي خدا به شما وعدهي آمرزش و برتري ميدهد.
اي برادر برحذر دار و بترسان نفس خود را از خواب طولاني، عبادت کن پروردگارت را تا به مراد خود برسي.
چه خوب سروده است بعضي از زاهدان:
حبيبي تجاف عن المسا
خوفا من الموت و المعاد
من خاف من سکرة المنايا
لم يدر ما لذة الرقاد
قد بالغ الزرع منتهاه
لابد للزرع من حصاد
دوست من فاصله بگير از بستر خواب - از ترس مرگ و رستاخيز.
کسي که از تلخي جان کندن بترسد - او لذت خواب را نخواهد دانست.
هنگام درو زراعت رسيده است - ناچار است که زراعت درو شود.
بيدار شو اي برادر که بيشتر عمر تو در غفلت و بيخبري و خواب سپري شده، بهرهي خود را از نماز شب فراموش مکن، در باقيماندهي عمر تا پايان کارت پاياني نيک و خوب باشد، غنيمت بشمار فرصت را، غافل مشو که پشيمان ميشوي، از سر بگير آن چه را که از عمرت ضايع و تباه کردهاي، به حال خود گريه کن و اشک بريز هنگامي که شايستهي شب زندهداري نيستي که بيايي به درگاه پروردگار، و خواب را رها کني، زيرا اگر تو شايستگي براي شب زندهداري داشتي ترا از خواب بيدار ميکرد، سرعت کنيد، عجله کنيد پيش از آنکه عمر تمام شود؛ زيرا که دنيا کشتزار آخرت است، به همان اندازه که در دنيا کشت کنيد در آخرت درو خواهيد کرد، همانا خداوند متعال فرمان سبقت و پيشي به طاعت و پيروي داده است، فرموده:
(و سابقوا إلي مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله)[3] .
(و سارعوا إلي مغفرة من ربکم و جنة عرضها السموات و الأرض أعدت للمتقين)[4] .
سرعت کنيد به سوي مغفرت و آمرزش از طرف پروردگارتان و به سوي بهشتي که پهناي آن به اندازهي آسمانها و زمين است، مهيا شده است براي کساني که ايمان به خدا و رسولش آوردهاند.
اگر کسي بخوابد و عبادت نکند قسمتي از شب را امتثال امر خدا و فرمانبرداري او را نکرده، از نظر سرعت و مغفرت و ورود به بهشت پهناوري که خدا براي جهانيان آماده کرده، بدان که اگر کسي تمام شب را بخوابد دليل بر آن است که در روز گناه بزرگي کرده، خدا او را مجازات کند، و از درگاهش او را براند، و از دوستي و همراهي عابداني که دوستان خدايند جدا کرده، اگر خوابيده از نماز شب و بداند که چه ثواب و أجر بزرگي از او فوت شده گريهي او به حال خودش طولاني شود.
از ابنمسعود روايت شده: در بدبختي و بيچارهگي مرد همين بس که شب را بخوابد در آن شب دو رکعت نماز نخواند و تا صبح يادي از خدا نکند.
من ميگويم: اي برادر بر تو باد به شب زندهداري و تهجد، خود را فداي خواب نکن، و خواب زياد سبب ميشود که تحصيل زاد و توشهي سفر آخرت و درجات عاليه را از دست دهي، عذر نفس را براي ترک شب زندهداري مپذير که عذرها کاذبه و دروغ است چنانکه در سابق اشاره شد.[5] .
[1] سوره فاطر آيه 6.
[2] سورهي بقره آيه 268.
[3] سورهي حديد آيه 21.
[4] سورهي آل عمران آيه 133.
[5] لئالي الاخبار ج 1 ص 74.
کرسيهاي طلا
مردي عابد از بنياسرائيل زيبا و خوش چهره، شغلش هيزم فروشي بود روزي گزارش از جلو کاخ سلطان افتاد، ملکه سلطان عاشق او شد او را به درون کاخ دعوت کرد و پيشنهاد گناه کرد و گفت: ترا از هيزم فروشي نجات ميدهم، او حاضر نشد، گفت: از اين جا نميگذارم بيرون شوي مگر اين که خواستهي مرا تأمين کني، تمام درها را بستهام، عابد گفت: بالاي قصر توالت هست که بروم، گفت: آري، عابد بر فراز خانه رفت ديد ديوارها بلند است نميتواند خود را ميان کوچه پرت کند سرانجام خود را انداخت، خطاب به جبرئيل شد که بندهي من براي فرار از غضب و خشم من ميخواهد خود را بکشد که معصيت من را نکند، با پر خود او را نگهدار، جبرئيل او را به سلامت به زمين گذاشت، به خانه آمد همسرش پرسيد پول هيزمها چه شد؟ گفت: امروز پول آنها به من نرسيد، پرسيد امشب به چه افطار کنيم؟ گفت: امشب را صبر ميکنيم، بعد به همسرش گفت: بلند شو تنور را آتش افروز مبادا همسايگان از حال ما آگاه شوند، تنور را روشن کرد، يکي از زنان همسايه پرسيد آتش داريد؟ گفت: آري، از تنور آتش بردار، وقتي کنار تنور آمد نانهاي فراوان در تنور ديد، فرياد کشيد نانها ميسوزد بيا از تنور بيرون آور، تا کنار تنور آمد ديد تنور پر از نان است نانها را پيش شوهر آورد و گفت: پروردگارت اين کار را نکرد مگر اين که تو مردي کريم و پاکدامني، تو که اين مقام را داري از خدا بخواه که باقيماندهي عمر ما را در معاش و روزي گسترش دهد، عابد به همسرش گفت: با همين حال بقيهي عمر را بساز، اصرار زياد کرد تا مرد را وادار کرد ناچار در دل شب بلند شد و شب زندهداري کرد و نماز خواند و دعا کرد و گفت: اللهم زوجتي سألتني فأعطها، چيزي که باقيماندهي از عمر وسعت دهد، ناگاه سقف خانه شکافته شد دستي فرود آمد که ياقوت سفيدي در آن دست بود خانه را روشن کرد آن چنان که خورشيد روشن ميکند، همسرش را از خواب بيدار کرد و گفت: بگير آن چه را که از من خواستي، همسرش گفت: شتاب مکن خواب ديدم گويا کرسيهائي قطار است از طلا مکلل به ياقوت و زبرجد، پرسيدم اينها از کيست؟ گفتند: اينها از همسر تو است، پرسيدم از کجا؟ گفت: از دعاي او که مستجاب شده.[1] .
[1] لئالي الاخبار ج 1 ص 116.
به دو چيز آمرزيده شد
قطب راوندي در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب ديدند از وي پرسيدند خداوند ترا به چه چيز آمرزيد؟ گفت: خدا مرا به دو چيز آمرزيد: به نماز شب و شب زندهداري و به دوستي علي بن ابيطالب عليهالسلام.[1] .
[1] دارالسلام نوري ج 2 ص 346.
نماز شب قاسم بن موسي بن جعفر
در زمان خلفاي بنيعباس فرزندان پيامبر صلي الله عليه و اله در نتيجهي ظلم فراوان خلفا فراري شدند در کوه و دشت و صحرا، يکي از آنها قاسم پسر موسي بن جعفر عليهالسلام بود که به طرف شرق متواري شد براي حفظ جانش، روزي در کنار فرات راه ميرفت ناگاه چشمش به دو دختر بچهي خردسال افتاد که سرگرم بازي بودند يکي از آن دو براي اثبات مطلب و ادعاي خود سوگند ياد کرد و گفت: بحق الأمير صاحب يوم الغدير ليس الأمر کذلک، سوگند به حق أمير صاحب روز غدير حرف تو درست نيست، قاسم جلو رفت پرسيد اميري که به حق او قسم خوردي کيست؟ گفت: مولي الکونين أباالحسنين علي بن أبيطالب عليهالسلام است، علي بن ابيطالب پدر حسن و حسين عليهماالسلام است، قاسم خوشنود شد که به محل دوستان اجدادش وارد شده، فرمود: مرا به سوي رئيس قبيله راهنمائي کنيد، دختر گفت: رئيس قبيله پدر من است، او جلو افتاد قاسم از پشت سر آمد، پدرش را به قاسم معرفي کرد، سه روز با کمال احترام پذيرائي گرمي از قاسم کردند، روز چهارم پيش شيخ رئيس قبيله آمد فرمود: از کسي شنيدهام که او از پيامبر نقل ميکرد که آن حضرت فرمود مهمان بودن بيش از سه روز نيست، بعد از سه روز هر چه بخورد صدقه است، من دوست ندارم از صدقه استفاده کنم، از تو ميخواهم مرا به کاري بگماري که آنچه ميخورم صدقه نباشد، شيخ قبيله قبول کرد، ولي قاسم درخواست کرد که آب دادن مجلس را به او واگذارد، شيخ هم پذيرفت، مدتي قاسم در آن جا خدمت ميکرد تا نيمه شبي شيخ از اتاق بيرون شد ديد قاسم در آن دل شب سرگرم شب زندهداري و مناجات و نيايش به درگاه پروردگار است، دل متصل به مبدأ است، تن در ميان خانه اما روح در عالم ملکوت در حال پرواز است، آن چنان سرگرم راز و نياز و ناله و گريه است که تمام دنيا و ما فيها را فراموش کرده، عاشقانه مينالد و راز و نياز ميکند، شيخ را اين منظره لاهوتي تکان داد که اين جوان کيست و اين چه حالي است، محبت قاسم در دل شيخ جايگزين شد، بامدادان بستگان و فاميل خود را جمع کرد و گفت: ميخواهم دخترم را به عقد اين جوان در آورم که مردي صالح و پارسا و پرهيزکار است، همه پذيرفتند، دختر را به عقد قاسم درآورد، خداوند از آن وصلت دختري عنايت فرمود، بچه سه ساله شد، قاسم مريض و بستري شد، روزي شيخ بالاي سر قاسم نشسته بود از نژاد و دودمان و فاميل قاسم پرسيد، قاسم جوابهائي داد که شيخ را وادار به جستجو کرد، توجهي به يک قسمت از جوابهاي قاسم نمود، سرانجام گفت: فرزندم شايد هاشمي هستي؟ گفت: آري من قاسم پسر موسي بن جعفر عليهالسلام هستم، پيرمرد بر سر و صورت زد و گفت: شرمندهام در پيشگاه پدرت موسي بن جعفر عليهالسلام، قاسم فرمود تو مرا گرامي داشتي و پذيرائي کردي، با ما در بهشت خواهي بود، ولي من به شما يک وصيت و سفارشي دارم پس از آن که من از دنيا رفتم و بدرود حيوة گفتم بعد از غسل و کفن و دفن، موسم حج همسرم را برداريد با همين دختر عازم زيارت خانه خدا شويد پس از انجام مناسک حج به مدينه برگرديد هنگامي که وارد مدينه شديد دختر را در اول شهر پياده کنيد به هر طرف رفت شما مانع نشويد، شما فقط دنبال او برويد تا اين که به در منزل بزرگي ميرسد که آن جا خانهي ماست، داخل خانه ميشود در آن خانه فقط زنهائي بيسرپرستند که مادر من هم در ميان آنها است، قاسم از دنيا رفت وصيتهاي او را انجام دادند با اندوه و غم، اين خاندان عازم مکه معظمه شدند پس از انجام مراسم و مناسک حج عازم مدينه شدند وارد شهر مدينه که شدند دختر را طبق وصيت قاسم رها کردند شروع به راه رفتن کرد تا رسيد به در آن خانه داخل شد، شيخ و دخترش بر در منزل ايستادند تا دختر وارد منزل شد چشم زنان به آن دختر افتاد هر يک از او سؤالي ميکرد ولي او به چهرهي زنان نگاه ميکرد و اشک ميريخت او را در آغوش ميگرفتند و گريه ميکردند چشم مادر قاسم که به دختر افتاد فرياد کشيد و گفت: به خدا قسم اين فرزند قاسم من است، و او را بوسه باران کرد و اشک ريخت، زنها تعجب کردند و گفتند: از کجا ميداني؟ گفت: شباهت زيادي به فرزندم دارد، دختر گفت: مادر و پدربزرگم درب منزل ايستادهاند، گويند: بعد از رسيدن خبر مرگ قاسم به مادرش او مريض شد و پس از سه روز در گذشت، مدفن قاسم در شش فرسخي حله است[1] .
[1] شجرهي طوبي ص 210.
نشانهي متقين به شب زندهداري است
أما الليل فصافون أقدامهم، شبها را به پاي ميايستند، شب زندهداري ميکنند، اشاره به شب زندهداري متقين است: ميفرمايد: چون شب شود براي نماز برپا ايستند و شب زندهداري کنند و با خداي خويش راز و نياز کنند آنگاه که همهي ديدگان به خواب نازي فرو رفتهاند با تمام وجود رو به درگاه خدا آورند سرگرم عبادت شوند، به همه چيز پشت کرده، و روي به خدا آورند، آنگاه ارتباط مستقيم با خدا برقرار نمايند.[1] .
[1] خطبهي همام نهج البلاغه.
چرا فرزندان اندکند
قيل لعلي بن الحسين عليهالسلام: ما أقل ولد أبيک؟ فقال: «العجب کيف ولدت له! کان يصلي في الليل ألف رکعة[1] .
از حضرت زين العابدين عليهالسلام پرسيده شد که چرا پدرت حضرت امام حسين عليهالسلام فرزندانش کم بودند؟ فرمود: شگفتا او در هر شب و روزي هزار رکعت نماز به جا ميآورد.
[1] صفات المتقين ج 2 ص 160.
بندهي شاکر
زهري ميگويد: در خدمت حضرت سجاد عليهالسلام بر عبدالملک مروان وارد شدم عبدالملک که اثر سجده در پيشاني آن حضرت ديد به شگفت اندر شد عرض کرد يا ابامحمد آثار شب زندهداري از چهره شما درخشانست ترا در پيشگاه خدا جايگاهي عظيم و بزرگ است، زيرا که از نظر نسب تو پارهي تن رسولي، و از نظر سبب از همه به او نزديکتري، و برتر اهل زماني، از نظر عبادت و شب زندهداري و فضل و دانش و علم دين و ورع سرآمد همه، کسي به پايهي تو نميرسد به جز نياکانت، شرحي از امتيازات حضرت را بيان کرد، حضرت فرمود: آن چه گفتي از فضل و توفيق پروردگار است، چطور در برابر اين همه نعمت سپاسگزاري کنم، رسول خدا صلي الله عليه و اله آن قدر شب زندهداري کرد و براي نماز به پا ايستاد که پاهايش ورم کرد و آن قدر روزه گرفت که دهانش از تشنگي خشک ميشد، به عرض حضرت رساندند مگر خدا گناهان گذشته و آيندهي ترا نيامرزيده، چرا اين قدر خود را به زحمت مياندازي؟ فرمود: درست است ولي من بايد بندهي شاکري باشم، و خدا را در همه حال سپاسگزار باشم، به خدا سوگند اگر آن قدر خدا را عبادت کنم و شب زندهداري نمايم که اعضايم ريز ريز و ديدگانم از کاسه سر بيرون ريزد سپاسگزاري يکدهم نعمتهاي خدا را نکردهام، دوست دارم در حالي خدا را ديدار کنم که چيزي از عبادت شب در نهان و آشکارا مرا باز ندارد اگر براي حفظ حقوق زن و فرزند و رعيت نبود هميشه در حال عبادت و بندگي به سر ميبردم و ديدگانم را به آسمان ميدوختم و دلم را متوجه به او ميکردم تا عمرم به پايان رسد.[1] .
[1] صفات المتقين ج 2 ص 161.
از دختر اميرالمومنين بشنويد
از حضرت امام محمد باقر عليهالسلام نقل شده: فاطمه دختر اميرالمؤمنين عليهالسلام گفت: که حضرت سجاد عليهالسلام خود را در عبادت زياد به رنج و تعب مياندازد، به جابر بن عبدالله انصاري گفت: که اي صحابي رسول خدا ما بر شما حقوقي داريم يکي از آنها اين است که اگر ديديد يکي از ما از کثرت و زيادي عبادت از پا درآيد و خسته شود به او بگوئيد که بر خود رحم کند، اکنون که زين العابدين عليهالسلام از عبادت فراوان به زحمت و سختي افتاده به طوري که پيشاني و کف دستها و زانوهايش پينه بسته او را يادآوري کنيد، جابر شرفياب محضر پرنور آن بزرگوار شد عرض کرد خداوند بهشت را براي شما و شيعيان شما آفريده، و جهنم را براي دشمنانتان چقدر عبادت و شب زندهداري؟ حضرت فرمود: اي يار رسول خدا مگر نميداني با اين که جدم رسولالله معصوم بود آن قدر عبادت کرد که پاهايش ورم کرد، به وي عرض شد که چرا اين قدر به خود رنج ميدهي با اين که خدا گناهان گذشته و آيندهي ترا بخشيده؟ فرمود: آيا من بندهي سپاسگزار و شاکر خدا نباشم، جابر عرض کرد: اي فرزند رسول خدا بر خود رحم کن، فرمود: اي جابر همانا روش پدرانم را ادامه ميدهم تا نزد ايشان بروم.[1] .
و از امام محمد باقر عليهالسلام روايت شد که پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت نماز به جا ميآورد آن چنان که اميرالمؤمنين عليهالسلام بود، پانصد نخل خرما داشت کنار هر نخلي دو رکعت نماز ميخواند.
[1] صفات المتقين ج 2 ص 160.
ابوحمزه چه ميگويد
ابوحمزه بطائني ميگويد: بعد از شهادت زين العابدين عليهالسلام به کنيزي از کنيزان حضرت گفتم: شمهاي از حالات آن بزرگوار را برايم بگو، گفت: مفصل شرح دهم يا مختصر؟ گفتم: مختصر بگو، گفت: ما أتيته بطعام نهارا قط، هرگز روزها برايش غذا حاضر نکردم روزهدار بود، و ما فرشت له فراشا بليل قط، و هرگز در شب بستر برايش نگستردم؛ زيرا سرگرم شب زندهداري بود.[1] .
[1] صفات المتقين ج 2 ص 161.
موسي بن جعفر چه ميکرد
حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام نمازهاي نافله شب را به نماز صبح وصل ميکرد، آنگاه به مسجد ميرفت و سر از سجده برنميداشت تا نزديک ظهر.[1] .
محمد ابن طلحه شافعي در وصف آن حضرت گفته: هو إمام کبير القدر و عظيم الشأن و کثير التهجد، او امام بزرگ قدر و بلند پايه و بسيار شب زندهدار بود.[2] .
[1] صفات المتقين ج 2 ص 165.
[2] صفات المتقين ج 2 ص 166.
قصهي ابيدرداء
عروة بن زبير ميگويد: با جمعي در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و اله نشسته بوديم سخن از کارهاي اهل بدر و بيعت رضوان به ميان آمد، ابودرداء گفت: ميخواهيد معرفي کنم کسي را که از نظر مال و ثروت از همه پائينتر بود ولي در ورع و شب زندهداري از همه کوشاتر؟ حاضران گفتند: منظور تو کيست؟ گفت: اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليهالسلام، عروة گفت: تمام حاضران از سخن ابيدرداء ناراحت شدند و روي خود را از او برگرداندند، مردي از انصار به او گفت: چيزي گفتي که هيچ کس ترا تصديق نميکند آنچه به چشم ديدهاي بگو، ابودرداء گفت: آنچه به چشم ديدهام ميگويم شما آنچه به چشم ديدهايد بگوئيد، داستان شب زندهداري نخلستان بنينجار را که خود شاهد بود بيان کرد که قبلا آن را ذکر و يادآوري کرديم.[1] .
[1] صفات المتقين ج 2 ص 152؛ بحارالانوار ج 87 ص 194.
نشان شيعه شب زندهداري است
اميرالمؤمنين علي عليهالسلام شب ماهتابي از مسجد به قصد صحرا بيرون شد گروهي از پياش روان شدند، حضرت ايستاد و نگاهي بر آنان کرد و فرمود: شما چکارهايد؟ عرض کردند: شيعيان شما هستيم اي اميرالمؤمنين، نگاهي به چهرهي آنان کرد و فرمود: در چهرهي شما نشاني و أثري از شيعه نميبينم، عرض کردند: چگونه است چهره و سيماي شيعه اي اميرالمؤمنين؟ فرمود: چهرههايشان زرد از شب زندهداري و بيخوابي، ديدگانشان از گريه ضعيف، کمرها از قيام و ايستادن در ليل خميده، شکمها از زيادي روزه به پشت چسبيده، لبهايشان از کثرت و زيادي دعا و ذکر خشک، و گرد خاشعين بر جبين آنانست.[1] .
[1] بحارالانوار ج 68 ص 151.
شيعه شب زندهدار است
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: شيعيان ما اهل ورع و کوشش در عبادت و اهل وفاي به عهد و امانت داري و پارسا و عبادتند، ياران پنجاه و يک رکعت نمازند در شبانه روز[1] شب زندهداران در شب و روزهداران در روز، اموالشان را پاک ميکنند، حج خانهي خدا به جا آورند، و از محرمات دوري کنند، حضرت ابيالحسن عليهالسلام فرمود اينانند که هر کس آنها را دشمن دارد ما را دشمن داشته و هر کس آنها را دوست دارد ما را دوست داشته؛ زيرا از مايند و از سرشت ما آفريده شدهاند، هر کس آنان را دوست داشته باشد ما را دوست داشته، و هر کس با آنان دشمني کند با ما دشمني کرده، شيعيان ما به نور خدا ميبينند، و در رحمت خدا زير و رو ميشوند، و از کرامت خدا بهره ورند، هرگاه بيمار شوند ما مريض ميشويم و هرگاه افسرده خاطر و غمگين شوند ما محزون و غمگين ميشويم و هرگاه مسرور و شادمان شوند ما شادمان و مسرور شويم الي آخره.[2] .
[1] هفده رکعت نماز واجب و سي و چهار رکعت مستحب که شرحش گذشت.
[2] بحارالانوار ج 68 ص 167.
معرفي شيعه
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام هنگامي که از جنگ جمل فارغ شدند به بصره تشريف آوردند، احنف ابن قيس را خواست براي او غذائي پخت، فرمود: اي احنف ياران مرا بخواه، گروهي از خاشعان و فروتنان که مانند مشک خشکيده بودند وارد شدند، احنف پرسيد اي اميرالمؤمنين اينان را چه شده از کم خوري يا از ترس جنگ به اين صورتند؟ حضرت فرمود: نه اي احنف، خداوند سبحان دوست دارد قومي را که او را عبادت ميکنند در دنيا، اينان ديوانهوار در دلهاي شبهاي تاريک فرياد ميکشند و از خوف خدا دلهايشان بدرد ميآيد و مصيبت زدهاند، بدنهايشان پژمرده و لاغر، دلهايشان افسرده و غمگين، چهرهها ناراحت، لبهايشان خشک، شکمهاي آنان را خالي ميبيني از شب زندهداري و وحشت شب فروتنان، گويا مشک خشکيدهاند، کردار نهان و آشکارشان فقط براي خدا و اخلاص در عمل دارند، دلهايشان از ترس و بيم آرامش ندارد، و اگر آنان را در دلهاي شب ببيني آن هنگام که همهي چشمها در خواب، صداها خاموش، همهي موجودات زنده از حرکت و جنبش باز ايستاده حتي پرندگان در سوراخها و لانههايشان الي آخره.[1] .
[1] بحارالانوار ج 68 ص 170 قسمتهائي از حديث 31.
دنيا و آخرت نماز شب
استاد علامهي طباطبائي (صاحب تفسير الميزان) ميفرمودند: چون براي تحصيل به نجف اشرف مشرف شدم از نظر قرابت و خويشاوندي گاهگاهي شرفياب محضر مرحوم قاضي طباطبائي ميشدم، يک روز در مدرسهاي ايستاده بودم مرحوم قاضي طباطبائي از آن جا عبور ميکردند، چون به من رسيدند دست خود را روي شانهي من گذاردند و فرمودند: اي فرزندم اگر دنيا ميخواهي نماز شب و شب زندهداري، و اگر هم آخرت ميخواهي نماز شب بخوان، چنان سخن استاد در من أثر کرد که از آن تاريخ به بعد تا زماني که به ايران آمدم پنج سال تمام روز و شب محضر مرحوم قاضي به سر ميبردم و آني از درک فيض ايشان دريغ نداشتم و از وقتي که به وطن برگشتم روابط من پيوسته تا رحلت استاد برقرار بود، و مرحوم قاضي طبق روابط استاد و شاگرد دستوراتي ميدادند، و نامه از طرفين رد و بدل ميشد، و ميگفتند: ما هر چه داريم از مرحوم قاضي داريم.[1] .
[1] مهر تابان ص 16.
کتمان سر
استاد، يکي از شرايط حتميهي پيمودن راه خدا را کتمان سر خود و ديگران ميشمردند که احتمال ميرود که عبادات مستحبهي خود را که يکي از اسرار بين خود و خدا بود افشا کنند و در انظار عموم قرار دهند آن چنانکه از شب زندهداريهاي ايشان و عبادتها و بيتوتهها در مسجد سهله و کوفه چيزي به چشم نميخورد، و نوشتهاند که بسيار اوقات به خصوص در تابستانها شب را تا صبح به مطالعه به سر ميبردند از اين جا فهميده ميشود که شب زندهداريها و تهجد و ذکر و فکر به عنوان مقاله عمومي چقدر سبک و فاقد ارزش است آن هم از مثل و مانند چنين استادي که آني به طرف شخصيت طلبي نزديک نشده، و ريشهي خودنمائي را به کلي در وجودش سوخته.[1] .
[1] مهر تابان ص 14.
پدر مرحوم قاضي
مرحوم قاضي رضوان الله عليه خود در امور معرفت شاگرد پدرشان آية الحق مرحوم سيد حسين قاضي که از معاريف شاگردان مرحوم مجدد آية الله العظمي مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازي رحمة الله عليه بودند و گويند: چون مرحوم سيد حسين قاضي از سامرا عازم آذربايجان شد شرفياب محضر ميرزا براي وداع شد، مرحوم ميرزا يک جمله نصيحت کرد و آن اين که در شبانه روز يک ساعت را براي خودت قرار بده، سال بعد گروهي به عتبات عاليات از آذربايجان ميآيند و شرفياب محضر مرحوم ميرزا ميشوند مرحوم ميرزا از احوال آقا سيد حسين قاضي ميپرسد، آنان در جواب عرض ميکنند يک ساعتي که شما سفارش و وصيت فرمودهايد تمام اوقات ايشان را فرا گرفته، با خداي خود در راز و نياز است.
حجره در مسجد سهله و کوفه
مرحوم قاضي شاگردان خود هر يک را طبق موازين شرعيه با رعايت آداب باطنيه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال به طريق خاصي دستورات اخلاقي ميدادند و دلهاي آنان را آماده براي پذيرش الهامات عالم غيب مينمود، خود ايشان در مسجد سهله و کوفه اطاقي داشت و بعضي از شبها را در آن جا به تنهائي بيتوته وشب زندهداري ميکردند، و شاگردان خود را سفارش و توصيه ميکرد که بعضي از شبها را به عبادت و شب زندهداري در مسجد سهله يا کوفه تا صبح مشغول باشند، و دستور داده بودند چنانچه در بين نماز يا قرائت قرآن يا در حال ذکر و فکر براي شما پيش آمدي کرد و صورت زيبائي به نظرتان آمد يا چيزهاي ديگري را از عالم غيب مشاهده کرديد به آنها توجه نکنيد و عمل و کار خود را دنبال کنيد، استاد علامه فرمودند روزي در مسجد کوفه نشسته بودم سرگرم ذکر بودم در اين حال حوريهاي بهشتي از طرف راست من آمد و يک جام شراب بهشتي در دست داشت براي من آورد و خود را به من نشان ميداد تا خواستم به او توجهي کنم ناگهان به ياد حرف استاد افتادم چشم از او پوشيدم توجهي به او نکردم حوريه از طرف چپ من آمد و آن جام شراب را به من تعارف کرد باز هم توجهي به او نکردم و روي خود را از او برگرداندم از من رنجيده شد و رفت و هرگاه به ياد آن منظره ميافتم محزون و افسرده خاطر ميشوم.[1] .
[1] مهر تابان ص 20.
اهميت آيات (1)
(إن في خلق السموات و الأرض واختلاف الليل و النهار لآيات لأولي الألباب) (الذين يذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفکرون في خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار) (ربنا إنک من تدخل النار فقد أخزيته و ما للظالمين من أنصار) (ربنا إننا سمعنا مناديا ينادي للإيمان أن آمنوا بربکم فآمنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الأبرار) (ربنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلک و لا تخزنا يوم القيامة إنک لا تخلف الميعاد)[1] .
ترجمه: همانا خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه که به پهلو خوابيدهاند ياد ميکنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند (و ميگويند) بارالها اينها را بيهوده نيافريدهاي منزهي تو ما را از عذاب نگهدار، پروردگارا هر که را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افکني او را خوار و رسوا ساختهاي و اين چنين افراد ستمکار ياوري ندارند و پروردگار ما صداي منادي توحيد را شنيديم که دعوت ميکرد به پروردگار خود ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم (اکنون که چنين است) پروردگارا گناهان ما را ببخش و گناهان ما را پوشيده و با نيکان ما را بميران پروردگارا آن چه را که به وسيلهي پيامبران ما را وعده دادي به ما مرحمت کن و ما را روز رستاخيز رسوا مگردان زيرا تو هيچگاه از وعدهي خود تخلف نميکني.
[1] سوره آل عمران آيه 90 الي 94.
اهميت آيات (2)
تمام آيات قرآن داراي اهميتاند، زيرا همه کلام خدا است و براي تربيت و نجات بشريت نازل شده است، ولي در ميان آنها بعضي درخشندگي خاصي دارند، از جمله پنج آيهي فوق که از فرازهاي تکان دهندهي قرآن است که مجموعهاي از معارف ديني آميخته با لحن لطيف مناجات و نيايش در شکل يک نغمهي آسماني ميباشد، و لذا در احاديث و روايات اهميتي خاص به اين آيات داده شده است.
عطاء ابن ابيرياح ميگويد: روزي بر عايشه وارد شدم از او پرسيدم شگفت انگيزترين چيزي که در عمرت از پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله ديدي چه بود؟ گفت: کارهاي پيامبر همه شگفت انگيز بودند ولي از همه عجيبتر اين که شبي از شبها که پيامبر در منزل من بود به استراحت پرداخت هنوز آرام نگرفته بود بلند شد لباس پوشيد و وضو گرفت به نماز ايستاد آن قدر در حال نماز و در جذبه الهي اشک ريخت که دامنش تر شد سپس سر به سجده نهاد چندان گريه کرد که زمين از اشک چشمش تر شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب بود هنگامي که بلال آمد به نماز صبح دعوت کرد پيامبر را گريان ديد عرض کرد شما چرا گريه ميکنيد؟ شما مشمول لطف خدا هستيد، فرمود: ألا أکون لله عبدا شکورا، آيا من بنده شکرگذار خدا نباشم و چرا نگريم، ديشب خدا آيات تکان دهندهاي بر من نازل کرده است سپس شروع به خواندن پنج آيهي فوق کرد، و در پايان فرمود: ويل لمن قرأها و لم يتفکر فيها، واي بر آن کس که آنها را بخواند و در آنها نينديشد، جملهي آخر که افراد را با تاکيد فراوان به تفکر هنگام تلاوت اين آيات امر ميکند در روايات متعددي به عبارات گوناگون نقل شده:
در روايتي از حضرت علي عليهالسلام نقل شده که پيامبر خدا هرگاه براي نماز شب برميخواست نخست مسواک ميکرد سپس نظر به آسمان ميافکند و اين آيات را زمزمه مينمود.
نوف بکالي که از ياران خاص حضرت علي عليهالسلام بود ميگويد: شبي در خدمت آن حضرت بودم هنوز بيدار بودم ديدم امام بلند شد و شروع به خواندن اين آيات کرد سپس مرا صدا زد فرمود: اي نوف خوابي يا بيدار؟ عرض کردم: بيدارم آسمان را تماشا ميکنم: فرمود خوشا آنان که آلودگيهاي زمين را نپذيرفتند و به اين راه آسمان پيش رفتند.[1] .
[1] تفسير نمونه ذيل همين آيات؛ بحار ج 87 ص 201.
شب زندهداري حضرت زينب
صاحب رياحين الشريعه در جلد سوم کتابش مينويسد که حضرت زينب عليهاالسلام در خضوع و خشوع و عبادت و بندگي وارث پدر و مادرش بود بيشتر از شبها را به تهجد و شب زندهداري صبح ميکرد و دائما قرآن تلاوت ميکرد و به گفتهي بعضي از مورخين تهجد و شب زندهداري حضرت زينب عليهاالسلام در تمام عمرش ترک نشد حتي شب يازدهم محرم با آن همه فرسودگي و خستگي و ديدن آن همه مصيبتهاي دلخراش که حضرت سجاد عليهالسلام فرمود: شب يازدهم محرم ديدم عمهام نشسته نماز ميخواند، و از حضرت فاطمه دختر امام حسين عليهالسلام نقل شده: و أما عمتي زينب فإنها لم تزل قائمة في تلک الليلة أي عاشرة من المحرم في محرابها تستغيث إلي ربها و ما هدأت لنا عين و لا سکنت لنا زفرة، عمهام زينب تمام شب عاشورا در محراب عبادت ايستاده، و پناه به خدا ميبرد، نالهي ما ساکت و اشکمان قطع نميشد.
و نيز از حضرت سجاد عليهالسلام نقل شده قال: عمتي زينب کانت تؤدي صلاتها من قيام الفرائض و النوافل عند مسيرنا من الکوفة إلي الشام، و في بعض المنازل کانت تصلي من جلوس لشدة الجوع و الضعف منذ ثلاث ليال، لأنها کانت تقسم ما يصيبها من الطعام علي الأطفال، لأن القوم کانوا يدفعون لکل واحد منا رغيفا واحدا من الخبز في اليوم و الليلة.
از حضرت سجاد عليهالسلام نقل شده که فرمود: که عمهام زينب نماز واجب و نماز نافله را در طول سفر از کوفه تا شام ترک نکرد، و در بعضي منزلها سه شب پي در پي نمازش را نشسته ميخواند از شدت گرسنگي و ضعف و ناتواني؛ زيرا که او سهم غذايش را ميان بچهها تقسيم ميکرد، زيرا که به هر يک از ما يک گرده نان در شب و روز ميدادند.
و هم چنين از حضرت زين العابدين عليهالسلام نقل شده که عمهام زينب با آن کثرت گرفتاري و رنج و تعب از کربلا تا شام نافلهي شبش ترک نشد با آن حال گرفتاري و پرستاري اهل و عيال برادر و تحمل زاري اطفال و تفقد جمعي پريشان روزگار از عبادت و شب زندهداري غفلت نداشت، ولي در يکي از منازل ديدم نشسته نماز ميخواند، پرسيدم چرا نشسته نماز ميخواني؟ گفت: سه شب است غذا نخوردهام قسمت غذاي خود را به اطفال خردسال دادهام امشب از نهايت گرسنگي قدرت ايستادن ندارم، زيرا که از نظر غذا بسيار به ما سخت ميگيرند.[1] .
[1] رياحين الشريعة ج 3 ص 61 و 62.
علي از ياران پيامبر سخن ميگويد
عن أبيأراکة، قال: صليت خلف علي عليهالسلام الفجر في مسجدکم هذا، فانفتل عن يمينه، و کان عليه کآبة، حتي طلعت الشمس علي حائط مسجدکم هذا قدر رمح، و ليس هو علي ما هو عليه اليوم، ثم أقبل علي القوم، فقال: أما والله لقد کان أصحاب رسولالله صلي الله عليه و اله و هم يبيتون هذا الليل، يراوحون بين جباهم و رکبهم، فإذا
أصبحوا غبراء صفراء بين أعينهم شبه رکب المعزي، (الخبر)[1] .
ابياراکه نقل ميکند که نماز صبح را پشت سر اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليهالسلام خواندم (في مسجدکم هذا) در اين مسجد شما، سپس صورتش را به سمت راست برگرداند آثار اندوه از چهرهاش نمايان بود درنگ کرد تا آنگاه که خورشيد طالع شد و بر ديوار مسجد شما به قدر يک ني بلند شد هيچ وقت حضرت با اين حال ديده نشده بود سپس روي به مردم کرد و فرمود: بدانيد به خدا سوگند که اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و اله اين شب را براي شب زندهداري، خود را به زحمت ميانداختند و تحمل بيداري و بيخوابي را ميکردند و دلهاي شب در رفت و آمد بودند پيشاني و پاهايشان پينه بسته بود گويا صداي شعلهي آتش در گوشهايشان بود بامدادان چهرههايشان زرد و غبارآلود بود، و پيشاني آنان مانند سينه شتر پينه بسته بود، هرگاه به ياد خدا ميافتادند مانند درختي را که باد خم ميکند در روز طوفان به زمين ميخورد و بلند ميشود خم ميشدند اشک چشمانشان لباسشان را تر ميکرد، ابياراکه گفت: بعد از اين سخنان، حضرت بلند شد و فرمود گويا مردم غافل و بيخبرند. الي آخره.
[1] جامع الاحاديث الشيعه ج 7 ص 124.
سيده نفيسه چه کرد و کيست
او دختر زيد ابن حسن ابن علي بن ابيطالب عليهالسلام است، او بسيار زاهد و پرکار بود قبرش در قاهره مصر مزار معروفي است و مردم بسيار از او تعظيم ميکنند و به نام او سوگند ياد ميکنند، قبر مبارکش زيارتگاه خاص و عام است و به طاهره و کريم الدارين ملقب است، او در سال يکصد و چهل و پنج هجري در مکه معظمه متولد شده و در مدينه منوره به زهد و عبادت به سر برده و با جناب اسحاق موتمن پسر امام جعفر صادق عليهالسلام ازدواج کرده، نتيجهي اين ازدواج يک پسر و دختر بود، او با شوهر و فرزندان خود به مصر آمدند، و پس از هفت سال در ماه رمضان به سال دويست و هشت هجري بدرود حيات گفت، و روحش به شاخسار جنان پرواز کرد، پس از درگذشت، شوهرش ميخواست جنازهاش را به مدينه حمل کند و در بقيع کنار جدش امام حسن مجتبي عليهالسلام دفن کند، مردم مصر از او خواهش کردند که او را در مصر دفن کن که مايهي برکت اهل مصر شود او هم قبول کرد ولي بعضي گفتهاند: قبول نکرد، شب پيغمبر را در خواب ديد فرمود: دخترم را در مصر دفن کن که مايهي برکت اهل مصر باشد، اسحاق با دو فرزندش به مدينه برگشتند، آن بانو قائم الليل صائم النهار بود، شبها را تا صبح شب زندهداري ميکرد و روزها را روزه ميگرفت، و گويند: در هر سه شبانه روز يک بار غذا ميل ميکرد که مبادا از شب زندهداري باز ماند، و در آخرين دقائق زندگي در حال احتضار روزهدار بود، جمعي از اطرافيانش خواهش کردند که روزه را افطار کند، فرمود عجبا من سي سال است روزه دارم که خدا را با حال روزه ملاقات و ديدار کنم چگونه ميشود که من از آرزوي سي سالهام صرف نظر کنم سپس اين شعر را خواند:
اصرفوا عني طبيبي و دعوني و حبيبي
زادني شوقي إليه و عزامي و نحيبي
دور کنيد طبيب را از من مرا با حبيبم واگذاريد اشتياقم زياد شده بگذاريد گريهي شوق کنم.
در آن زمان که سيده نفيسه در مصر بود امام شافعي ساکن مصر بود به زيارت آن بانو ميرفت و از پشت پرده سخن ميگفت و طلب دعاي خير ميکرد، و در آن زمان احمد ابن طولون حکومت مصر را داشت، ظلم و تعدي و ستم فراوان به مردم ميکرد، اهالي مصر از ستم او به سيده نفيسه شکايت کردند و گفتند: ما در زير چکمهي ظلم اين ستمگر بيدادگر له شديم، حضرت فرمود: چه روزهائي احمد بيرون ميآيد؟ عرض کردند فلان روز، در آن روز آن بانو رفت و سر راه احمد ابن طولون نشست چون موکب احمد نزديک شد او را مخاطب قرار داد و گفت: ملکتم فأسرفتم و قدرتم فقهرتم فقد علمتم أن أسهام الأسحار نافذة غير مخطئة لا سيما في قلوب أوجعتموها و أجساد أعريتموها، اعملوا ما شئتم فإنا صابرون و جوروا فإنا مستجيرون و اظلموا فإنا إلي الله تظلمون فسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، سيده نفيسه اعلام خطر به حاکم زمان کرد و فرمود: به حکومت رسيديد اسراف در ظلم و جنايت کرديد، به قدرت رسيديد اعمال قدرت و زورگوئي کرديد، و مسلم ميدانيد که تيرهاي دعاي سحر به هدف خواهد رسيد و خطا نخواهد کرد، چنان در قلب ستمکاران تيرهاي دعا جاي گيرد که آنان را از پا درآورد به خصوص آن دعائي که از دلي که شما آزرديد بيرون آيد و جسدهائي که لخت و عريان گذاشتيد ناله بيرون آيد، هر کار که ميخواهيد انجام دهيد ما در برابر تمام جنايتها و خيانت و تجاوزات شما صبر ميکنيم، هر چه ميخواهيد ظلم و ستم کنيد ما به خدا پناه ميبريم، به زودي خواهيد دانست ستمگران چگونه دگرگون خواهند شد، بعضي گويند: اين سخنان را سيده نفيسه در نامهاي نوشت و به احمد ابن طولون داد، او که اين نامه را خواند تکان خورد، استغفار کرد، دست از تعدي و ظلم کشيد.
مردي گرفتار به هر دري که ميزد گرفتاريش برطرف نميشد هر چه نذر ميکرد و متوسل ميشد گره کارش باز نميشد تا شبي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله را در خواب ديد، فرمود: انذر للنفيسة و لو بدرهم، نذر نفيسه کن اگر چه يک درهم باشد تا خداوند حاجتت را برآورد.
بانو نفيسه به دست خود قبرش حفر کرد، شب و روز ميرفت ميان قبر و نماز ميخواند و در ميان قبر ششهزار ختم قرآن خواند، و در وقت جان دادن سورهي انعام را ميخواند تا به اين آيهي شريفه رسيد (لهم دار السلام عند ربهم) يعني براي ايشان خانهي أمن و أمان است در پيشگاه پروردگار، روحش پرواز کرد.[1] .
[1] منتخب التواريخ ص 207؛ سفينة البحار ماده نفس.
نشان و علامت دوست
يکي از آنها شب زندهداري و ترک خواب است و خلوت نمودن با دوست است و سخن گفتن با او و اظهار آمال و آرزو و زاري و ابتهال است و پوزش و عذر خواستن از نافرمانيها و کوتاهي در خدمت است و از همنشيني و مصاحبت او لذت بردن است و فيض ديدار و لقاي او است، لذا در قدسيات محمديه آمده است: إن العبد إذا تخلي بسيده في جوف الليل و ناجاه أثبت الله النور في قلبه، فإذا قال يا رب يا رب، ناداه الجليل جل جلاله لبيک عبدي سلني أعطک و توکل علي أکفک، ثم يقول جل جلاله لملائکته: يا ملائکتي انظروا إلي عبدي فقد تخلي بي في جوف الليل المظلم و البطالون لاهون و الغافلون نيام اشهدوا لي أني غفرت له.
و در احاديث قدسي محمدي است که همانا بنده هرگاه با خدا خلوت کند در دل شب تاريک و سرگرم مناجات و نيايش، خدا نوري در دل او قرار دهد که هرگاه بگويد: يا رب يا رب، از مصدر جلال الهي صدائي آيد و بگويد: لبيک بندهي من هر چه ميخواهي بخواه که به تو ميبخشم و عطا ميکنم، بر من توکل کن کفايت امر تو را ميکنم، بعد خداي جل جلاله به فرشتگان ميفرمايد: اي فرشتگان نگاه کنيد به بندهي من چطوري در دل شب تاريک با من خلوت کرده در حالي که بيهودهگران سرگرم لهو و لعب ميباشند و غافلان و بيخبران در يک خواب عميقي فرو رفتهاند، و مسلم من او را ميآمرزم و در پوشش رحمت خود قرار ميدهم.[1] .
و در حديث ديگر است که خداي تبارک و تعالي فرشتهاي به آسمان دنيا ميفرستد در ثلث آخر هر شبي و در هر شب جمعه از اول شب تا طلوع صبح به آن فرشته فرمان ميدهد که فرياد کند آيا سائلي است که او را عطا کنم؟ و آيا توبه کنندهاي است توبهاش را بپذيرم؟ و آيا کسي است طلب آمرزش کند او را بيامرزم؟ اي جويندگان نيکي بياييد، و اي جويندهي شر بس کن، هميشه آن فرشته فرياد ميزند و دعوت ميکند تا آنگاه که صبح طالع ميشود چون فجر طالع شد برميگردد به جايگاهش که ملکوت آسمان است.[2] .
قال صلي الله عليه و اله يا رب دلني عمل أتقرب به إليک قال: اجعل ليلک نهارا و اجعل نهارک ليلا، قال: يا رب کيف ذاک؟ قال: اجعل نومک سهرا و طعامک الجوع.
حضرت رسول صلي الله عليه و اله به پيشگاه خدا عرض کرد خدايا راهنمائي و دلالت کن مرا به عملي که به وسيلهي آن مقرب درگاه و نزديک شوم، فرمود: روزت را شب قرار ده و شبت را روز، عرض کرد چطور ميشود اين؟ فرمود: خوابت را بيداري و شب زندهداري قرار بده و غذايت را گرسنگي.[3] .
[1] انوار الولاية ص 206.
[2] انوار الولاية ص 206.
[3] انوار الولاية ص 206.
نشانهي دوستان خدا
يا أحمد ليس کل من قال: أحب الله أحبني حتي يأخذ قوتا و يلبس دونا و ينام سجودا و يطيل قياما و يلزم صمتا و يتوکل علي و يبکي کثيرا و يقل ضحکا و يخالف هواه و يتخذ المسجد بيتا و العلم صاحبا و الزهد جليسا و العلماء أحباء و الفقراء رفيقا و يطلب رضاي و يفر من العاصين فرارا و يشتغل بذکر الله اشتغالا و يکثر التسبيح دائما و يکون في الوعد صادقا و بالعهد وافيا و يکون قلبه طاهرا و في الصلاة زاکيا و في الفرائض مجتهدا و فيما عندي من الثواب راغبا و من عذابي راهبا مشفقا و لأحبائي قريبا و جليسا.
در اين روايت بيست نشانه از دوستان خدا را بيان ميکند، ميفرمايد: اي احمد چنين نيست که هر کس ادعاي دوستي با خدا کند مرا دوست دارد، دوست من بيست نشانه و علامت دارد: از غذا به قوتي اندک اکتفا ميکند، لباس پست کهنه ميپوشد، خوابش در حال سجود، قيام و ايستادنش طولاني، ساکت و صامت، توکل بر من ميکند، فراوان اشک ميريزد و گريه ميکند، خندهاش اندک است، مخالفت با هواي نفس ميکند، مسجد را خانهاش قرار ميدهد، علم را همراه و مصاحب خود قرار ميدهد، همنشين با زهد و پارسائيست، دوستانش علماء و دانشمندان و بينوايانند، رضاي مرا جويا است، عجيب از گناهان گريزانند، و عجيب به ذکر و ياد من سرگرمند، هميشه در حال تسبيحند، وفاي به عهد و پيماني که دارند ميکنند، در وعدههايشان راست و درستند و دلشان پاک و پاکيزه، در حال نماز پاکند، کوشش در واجبات دارند، راغب و مايل به ثوابي که در نزد من است ميباشند، از عذاب من ترسان و گريزانند، و با دوستان من نزديک و هم نشينند.[1] .
و في النبوي: يا أباذر إن الله جل ثناؤه ليدخل قوما في الجنة فيعطيهم حتي يملوا و فوقهم قوم في الدرجات العلي فإذا نظروا إليهم عرفوهم فيقولون: ربنا إخواننا کنا معهم في الدنيا لم فضلتهم علينا؟ فيقال: هيهات هيهات إنهم کانوا يجوعون حين تشبعون و يظمأون حين تروون و يقومون حين تنامون و يشخصون حين تخفضون.[2] .
و در حديث نبوي است که فرمود: يا اباذر خداوند جل ثنائه گروهي را وارد بهشت ميکند که در نعمت خدا ميغلطند و در درجهي بالاتر از آن گروه ديگري است هرگاه به بالاي سرشان نگاه ميکنند آنان را در درجهي بالاتر ميبينند، آنها را ميشناسند، سپس ميگويند: خدايا برادران ما با ما بودند در دنيا و ما با آنان، چرا آنان را فضيلت و برتري بر ما دادي؟ گفته ميشود: خيلي دوريد آنان شکم گرسنه بودند و شما سير، آنگاه که شما سيرآب بوديد آنان تشنه، وقتي شما در خواب ناز فرو رفته بوديد آنان بيدار و شب زندهداري ميکردند هنگامي که شما زندگي خوب و خوش داشتيد آنان به سختي زندگي ميکردند.
[1] انوارالولاية ص 206.
[2] انوار الولاية ص 206.
خدا مباهات ميکند
يا أباذر إن الله يباهي بثلاثة نفر: رجل في أرض قفر فيؤذن ثم يقيم ثم يصلي، فيقول ربک للملائکة: انظروا إلي عبدي يصلي و لا يراه أحد غيري، فينزل سبعون ألف ملک يصلون وراءه و يستغفرون له إلي الغد من ذلک اليوم، و رجل قام في الليل فصلي وحده فسجد و نام و هو ساجد، فيقول الله تعالي: انظروا إلي عبدي روحه عندي و جسمه ساجد، و رجل في زحف يفر أصحابه و هو يثبت يقاتل حتي يقتل.[1] .
رسول خدا صلي الله عليه و اله به ابيذر فرمود: اي اباذر خدا به سه طايفه مباهات و نازش ميکند، يکي مردي که در بيابان بيآب و علف اذان ميگويد بعد بلند ميشود و نماز ميخواند، پروردگارت به فرشتگان ميفرمايد: به بندهي من نگاه کنيد در جائي نماز ميخواند که او را جز من کسي نميبيند، هفتاد هزار فرشته فرود آيند پشت سر او نماز خوانند و تا صبح براي او طلب آمرزش کنند از آن روز تا فردا، و مرد دوم کسي که در دل شب تنها حرکت و شب زندهداري کند سپس در حال سجده خوابش ببرد، خداوند تعالي ميفرمايد: به بندهي من نگاه کنيد روحش پيش من، بدنش در حال سجده است، مرد سوم کسي است که در جبههي جنگ است ياران و همراهانش همه فرار ميکنند و او ثابت قدم ميايستد و مردانه پيکار و جنگ ميکند تا کشته ميشود.
[1] انوار الولاية ص 207.
سفارش خدا به عيسي
و في القدسيات المسيحية يا عيسي أحي ذکري بلسانک، و ليکن ودي في قلبک و تيقظ في ساعة الغفلة و احکم لي لطيف الحکمة، يا عيسي کن راهبا راغبا، و أمت قلبک بالخشية يا عيسي راع الليل لتجري مسرتي و اظمأ نهارک ليوم حاجتک عندي.[1] .
در قدسيات (قدسيات نظير احاديث قدسي است) حضرت عيسي عليهالسلام است که اي عيسي ياد و ذکر مرا به زبان زنده نگهدار، اما دوستي مرا در دلت جايگزين کن، در حال غفلت و بيخبري از خواب غفلت بيدار شو، حکمت مرا در دلت ثابت نگهدار، اي عيسي راهب شب و راغب شب زندهداري باش، دلت را از خوف و خشيت من بيمناک نماي، اي عيسي شب زندهداري را مراعات کن تا خوشنودي مرا به دست آري، روز براي حاجت خود در پيشگاه خدا تشنه به پايان رسان (روزه بگير).
[1] انوار الولاية ص 208.
خداوند مشتاق کيست
و في مسکن الفواد: أوحي الله تعالي إلي بعض الصديقين: إن لي عبادا من عبيدي يحبوني و أحبهم و يشتاقون إلي و أشتاق إليهم و يذکروني و أذکرهم فإن أخذت طريقتهم أحببتک و إن عدلت عنهم مقتک، قال: يا رب ما علامتهم؟ قال: يراعون الظلال بالنهار کما يراعي الشفيق غنمه، و يحنون إلي غروب الشمس کما تحن الطيور إلي أوکارها عند الغروب، فاذا جهنم الليل و اختلط الظلام و فرشت المفارش و نصبت الأسرة و خلا کل حبيب بحبيبه نصبوا إلي أقدامهم و افترشوا لي وجوههم و ناجوا بکلامي و تملقوا بإنعامي ما بين صارخ و باک و بين متأوه و شاک و بين قائم و قاعد و بين راکع و ساجد بعيني ما يتحملون من أجلي و بسمعي ما يشکون من حبي، أقل ما أعطيتهم ثلاث، الأول: أقذف من نوري في قلبهم فيخبرون عني کما أخبر عنهم، و الثاني: لو کانت السموات و الأرضون و ما فيهما في موازينهم لاستقللتها لهم، و الثالث: أقبل بوجهي عليهم، أفتري من أقبلت عليه بوجهي يعلم أحد ما أريد أن أعطيه.[1] .
در کتاب مسکن الفؤاد است که خداي تعالي وحي فرستاد به سوي بعضي از صديقين و درستکاران که بندگاني از بندگانم مرا دوست دارند، من هم آنان را دوست دارم، شوق ديدار مرا دارند، من هم شوق ديدار آنها را دارم، به ياد و ذکر من هستند، من هم به ياد و ذکر آنهايم، اگر تو راه و خط آنها را بپيمائي ترا دوست دارم و اگر قدم از خط و راه آنان بيرون نهي ترا دشمن دارم، عرض کرد پروردگارا نشانه و علامت آنها چيست؟ فرمود: در روز مراعات شب را ميکنند (يعني روز خيلي خود را به زحمت نمياندازند که از شب زندهداري باز مانند) ماند کسي که ميترسد غنائم و مالش از دستش برود و منتظر است که آفتاب غروب کند چنان که مرغان ميل رفتن به آشيانه دارند هنگام غروب، پس هرگاه تاريکي شب جهان را فرا گيرد و نور و ظلمت بهم بپيوندند و فرشها گسترده شود، پردهها آويخته گردد، دوستان به يکديگر خلوت کنند، بلند شوند و به پا ايستند و چهرهها را فرش زمين کنند (در حال سجده)، با من در سخن نيايش و مناجاتند، در برابر نعمتهايم پوزش و کرنش ميکنند و در حال فرياد و اشک و آهند در حال قيام و قعودند، در حال رکوع و سجودند، رنجهائي را که به خاطر من تحمل ميکنند پيش نظر من است، شکايتهائي را که در فراق من ميکنند شنوايم، کمتر چيزي که به آنان عطا کنم و ببخشم سه چيز است: اول: دلهايشان را از نور خود منور و نوراني کنم، آنان از من آگاهند و من از آنان، دوم: اگر زمين و آسمانها و آن چه را که در زمين و آسمانهاست مالک شوند اندک شمارم، سوم: به آنان رو آورم، آيا ميبيني کسي را که من به او رو آورم چه چيز به او عطا کنم و ببخشم.
[1] انوار الولاية ص 208.
راحتي مومن در چيست
و في مصباح الشريعة قال الصادق عليهالسلام: «لا راحة لمؤمن علي الحقيقة إلا عند لقاء الله، و ما سوي ذلک ففي أربعة أشياء، الأول: صمت تعرف به حال قلبک و نفسک فيما يکون بينک و بين بارئک، و الثاني: خلوة تنجو بها من آفات الزمان ظاهرا و باطنا، و الثالث: جوع تميت به الشهوات و الوساوس، الرابع: سهر تنور به قلبک و تصفي به طبعک و تزکي به روحک»[1] .
در کتاب مصباح الشريعه است که امام صادق عليهالسلام فرمود: حقيقة براي مؤمن راحتي نيست مگر هنگام لقاء و ديدار خدا، و غير از ديدار، راحتي مؤمن در چهار چيز است: اول: خاموشي و سکوتي که فکر کني در حال قلب و نفست در آن چه که ميان تو و خالقت است، دوم: خلوت کردن با خدا که ترا از آفتهاي نهان و آشکار نجات ميدهد، سوم: گرسنگي که شهوتها و وسوسهها را بکشد، چهارم: شب زندهداري که به واسطهي آن دلت منور و نوراني شود و صفا پيدا کند و روحت پاک و پاکيزه گردد.
[1] انوار الولاية ص 209.
چرا عذاب قوم لوط به تاخير افتاد
و في الخبر إنه أخر عذاب قوم لوط لإحياء رجل ينحت الأصنام إلي أن قام.
اثر مصاحب و همراه
از بعضي از بزرگان و افاضل شنيده شده که مرحوم شهيد ثالث فرموده که شيخ جعفر کبير وارد قزوين شد و در منزل برادر شهيد ثالث حاج ملا محمد صالح وارد شد، شب هنگام هر يک در گوشهاي خوابيدند من هم در کناري خفتم مقداري که از شب گذشت شيخ جعفر صدا زد که برخيز نماز شب بخوان، عرض کردم بر ميخيزم، شيخ رفت ولي من خوابيدم، اما بر أثر صداهاي متأثر کننده بيدار شدم، پي آن صدا رفتم ديدم جناب شيخ در نهايت تضرع و زاري و گريه مناجات ميکند، صداي آن جناب چنان در من تأثير کرد که از آن شب تا به حال که بيست و پنج سال است هر شب نماز شب ميخوانم و نيايش و مناجات ميکنم.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1.
تا چه حد اهميت به نماز شب
آخوند ملا زين العابدين سلماسي که از شاگردان برجستهي مرحوم سيد مهدي بحرالعلوم بود نقل کرده که بحر العلوم هر شب در ميان کوچههاي نجف گردش ميکرد و براي بينوايان نان و غذا ميبرد سپس چند روزي درسش را تعطيل کرد و طلاب به من گفتند: بپرس چرا درس را تعطيل کرد؟ من شرفياب محضر آن جناب شدم سبب را پرسيدم، فرمود: ديگر درس نخواهم گفت، بار ديگر طلاب مرا فرستادند که علت تعطيلي درس را بپرسم، براي دومين بار سؤال کردم، فرمود: به اين جهت که هرگز نشنيدم که طلاب در نصف شب مناجات و نيايش و تضرع و زاري کنند صدايشان بلند شود با اين که من در غالب شبها در کوچههاي نجف ميگردم، چنين طالب علمي لياقت ندارد که برايش درس بگويم، چون طلاب اين جواب را شنيدند صدايشان به تضرع و زاري بلند و سرگرم شب زندهداري شدند ديگر باره درس شروع شد.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1.
علت گريه
يکي از فرزندان مرحوم شيخ انصاري به واسطه نقل ميکند که مردي را ديدم روي قبر شيخ افتاده گريه ميکند، پرسيدم چرا گريه ميکني؟ گفت: گروهي مرا وادار به کشتن شيخ کردند شمشير را برداشتم نيمهي شب وارد منزل شيخ شدم او را در حال نماز ديدم ايستاده، چون نشست شمشير را بلند کردم که بزنم دستم بيحرکت شد، از کار افتاد، قادر به حرکت نبودم، به همان حال ماندم تا از نماز فارغ شد و گفت: خداوندا من چه کردم که فلان کس و فلان کس (اسم آن جماعت را برد) فلان کس را فرستادهاند که مرا بکشد خدايا من آنان را بخشيدم تو هم آنان را ببخش، سپس من التماس کردم تا مرا هم ببخش، فرمود: آهسته حرف بزن کسي نفهمد، به خانهات برگرد، ولي تا صبح در فکربودم، صبح رفتم ديدم مردم در مسجد دور او را گرفتهاند جلو رفتم کيسه پولي به من داد و گفت: برو با اين پول کاسبي کن، آن پول را سرمايه قرار دادم، از برکت آن پول امروز يکي از تجار بازارم، هر چه دارم از برکت صاحب اين قبر است.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1 ص 237.
ماتم گرفت
در لئالي الاخبار است که چند نفر طالب علم خدمت استاد آمدند تا از درسش بهرهمند شوند، ديدند استاد در حال مصيبت و ماتمزده است و بسيار پريشان و دگرگون است، پرسيدند چه شده که استاد را در حال عزا ميبينيم؟ فرمود: چه بگويم ديشب تا اذان صبح خوابيدم نماز شبم از دست رفت و قضا شد، قافلهي نماز شب خوانان و استغفارکنندگان رفتند من از قافله ماندم، اين کم مصيبتي است؟[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 4 ص 103.
شيخ هادي نجم آبادي به کنار حوض وقت وضو
گويند: شيخ به شيوهي هميشگي از خواب برخواست وضو بگيرد و نماز شب بخواند، ناگاه مردي را بر لب بام خانه ديد که ميخواهد خود را به پائين اندازد ولي از ديدن شيخ خود را باخت، به درون حياط افتاد، و شيخ به سوي او رفت ديد بينوائي براي دزدي آمده، شيخ گفت: پايت که نشکسته، بيا نان و چاي بخور آنگاه برو، شيخ مشغول ماليدن پاي او شد تا از رنج درد بياسايد ولي رفيق او در ميان کوچه منتظر او بود چون ديد از رفيقش خبري نشد پشت بام آمد از بالا ديد شيخ پاي رفيقش را ميمالد شيخ متوجه او شد صدايش زد بيا با رفيقت چاي و نان بخور، بعد با هم برويد، اين دو از کردهي خود پشيمان شدند، شيخ هم مهمانان ناخوانده را نصيحت ميکرد.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 4 ص 134.
بحرالعلوم به کجا رسيد
مرحوم ميرزاي قمي نقل ميکند که من با علامه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهاني ميرفتيم با او درس مباحثه ميکرديم و غالبا من درس تقرير ميکردم تا اين که من به ايران آمدم پس از مدتي ميان علماء شيعه سيد بحرالعلوم به عظمت علمي معروف شد من تعجب ميکردم و با خود ميگفتم که او اين قدر استعداد نداشت، تا اين که موفق شدم به زيارت عتبات عاليات عراق، سيد بحرالعلوم را ديدم که در مجلسي مسئلهاي عنوان شد ديدم واقعا او درياي علم است، روزي در خلوت از وي پرسيدم ما که با هم بوديم اين استعداد را نداشتي بلکه از من استفاده ميکردي، فرمود: ميرزا ابوالقاسم جواب تو از اسرار است ولي به تو ميگويم ولي تقاضا دارم تا زندهاي به کسي نگوئي، من قبول کردم، فرمود: چگونه اين طور نباشد و حال آنکه حضرت ولي عصر ارواحنا فداه شبي در مسجد کوفه مرا به سينهي خود چسبانيد، گفتم: چطور؟ فرمود: شبي در مسجد کوفه ديدم حضرت ولي عصر عليهالسلام مشغول عبادت است، ايستادم سلام کردم جواب داد، فرمود: جلو بيا، من اندکي جلو رفتم ولي ادب کردم زياد جلو نرفتم، فرمود: جلوتر بيا، چند قدمي نزديکتر رفتم، باز هم فرمودند، جلو رفتم تا آن جا که دست آن جناب به من و دست من به او رسيد و به کلماتي تکلم کرد، مولا سلماسي گفت: سخن به اينجا که رسيد يک دفعه رشتهي سخن عوض شد شروع کرد به جواب و سؤال ميرزاي قمي که قبلا سؤال کرده بود، جناب ميرزا دوباره از آن کلام خفي پرسيد، سيد به دست اشاره کرد که از اسرار مکتوم است.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1 ص 332.
با صداي فرشته
مرحوم ميرزا جواد آقا ملکي در کتاب اسرار الصلوة ميفرمايد: أقول: لا تکن کافرا بهذه الأخبار، أشهد الله اني أعرف من المتهجدين من کان يسمع من يوقظه و ينأديه وقت تهجده في أوائل أمره بلفظ «آقا» فيقوم لورده، فرمود: ميگويم: منکر اين اخبار نشو، من ميشناسم کسي را از شب زندهداران که ميشنيد صداي فرشته او را از خواب بيدار ميکرد، او را در اول کارش صدا ميزد به کلمهي آقا، پس برميخيزد براي ورد و ذکر.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 3 ص 110.
اثر دعا در نماز شب
يکي از شاگردان ميرزا جواد آقاي ملکي نقل ميکند که آقا روزي پس از پايان درس به حجرهي يکي از طلاب در مدرسه دارالشفا رفت، من هم در خدمتش بودم، به حجرهي طلبه وارد شد پس از اداي مراسم احترام و اندکي جلوس برخاست و رفت، سبب پرسيدم، پاسخ داد: شب گذشته هنگام سحر فيوضاتي بر من افاضه شد که فهميدم از ناحيهي خودم نيست، چون توجه کردم ديدم اين طلبه براي شب زندهداري برخاسته و در نماز شبش به من دعا ميکند فهميدم اين فيوضات بر اثر دعاي اوست.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 3 ص 122.
صداي برخيز برخيز
مرحوم سيد محمد علي قاضي طباطبائي دربارهي عبادت و تهجد و شب زندهداري مرحوم شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء مينويسد: شيخ ما محقق متتبع تهراني در مقدمهاي که با خط خود بر کتاب صحائف الانوار نوشته چنين آورده که به خوبي به يادم مانده که شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء به شيخ ما علامه نوري قدس الله نفسه اظهار داشت که خواب بر من غلبه ميکند و بعضي شبها براي نافلهي شب برنميخيزم، شيخ نوري با عتاب به او گفت چرا چرا؟ برخيز برخيز، سالها از اين قصه گذشت و شيخ نوري وفات کرد، پس از سالها روزي با شيخ محمد حسين کاشف الغطاء نشسته بوديم خاطرات گذشتهي خويش را بازگو ميکرديم، شيخ محمد حسين گفت: هر شب پيش از سحر صداي شيخمان مرحوم نوري (برخيز برخيز) در گوشم ميپيچد و مرا براي خواندن نماز شب بيدار ميکند.[1] .
[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1 ص 303.
ملاحسين قلي همداني چه ميگويد
اين عارف بزرگ در نامهاي مينويسد: خلاصه بعد از مراقبت البته طالب قرب، بيداري و قيام سحر را لااقل يک دو ساعت به طلوع صبح مانده الي مطلع الشمس از دست ندهد و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا آورد و اگر وقتش زياد بود به ذکر يا فکر يا مناجات مشغول شود ليکن قدر معين از شب را بايد مشغول ذکر با حضور بشود، در تمام حالاتش خالي از حزن نباشد، اگر ندارد تحصيل کند، و بعد از فراغ از تسبيح سيدة النساء عليهاالسلام و دوازده مرتبه سورهي توحيد و ده مرتبه لا إله إلا الله وحده لا شريک له، له الملک، الي آخره، و صد مرتبه لا اله إلا الله و هفتاد مرتبه استغفار، قدري قرآن تلاوت نمايد، و دعاي معروف صباح يعني «يا من دلع لسان الصباح» خوانده شود و دائما با وضو باشد و اگر بعد از هر وضو دو رکعت نماز بخواند بسيار خوب است و ملتفت باشد به هيچ وجه اذيتش به غير نرسد، و در قضاي حوائج مسلمين مخصوصا علما و به خصوص پرهيزکاران سعي بليغ نمايد، و در شب جمعه صد مرتبه و در عصر جمعه صد مرتبه سورهي قدر بخواند.[1] .
در منزل يکي از فضلاي قم دعوت کردند و بعضي از اهل ذوق و ادب و شعر در آن جا بودند، بحث آن شب دربارهي شعر و ادب بود، تازه من آن شب فهميدم که اين مرد چقدر شعرها از عربي و فارسي ميشناسد ولي بايد دانسته شود که شعر خواندن در شب کراهت دارد به همين جهت وقتي که برگشتيم او ميلرزيد و ميگفت: با اين که تصميم ميگيرم که شعر نخوانم باز هم نميتوانم از خواندن شعر خودداري کنم، کرارا استغفار ميکرد، و أستغفرالله ربي و اتوب اليه ميگفت مانند کسي که گناه بزرگي انجام داده، آن قدر مضطرب و دگرگون بود، اين مرد هر شب دو ساعت به طلوع صبح بيدار ميشد و من معناي شب زندهداري را آن جا فهميدم، معني استغفار و عبادت را آن جا فهميدم، معني خداشناسي و مجذوب شدن به خدا را آن جا فهميدم آن شب اين مرد وقتي بيدار شد که اذان صبح بود ما را بيدار کرد و گفت: فلاني أثر شعرهاي ديشب بود که از نماز شب ماندم.[2] .
توجه فرمائيد اگر يک عمل مکروه اين قدر در سلب توفيق أثر داشته باشد پس عمل حرام و نافرماني خدا چقدر در سلب توفيق براي انسان در زندگي روزمره أثر ميگذارد چنان که در صفحات گذشتهي همين کتاب (مردان علم در ميدان عمل) گفته شد.
[1] مردان علم در ميدان عمل ص 306.
[2] مردان علم در ميدان عمل ص 324.
يک سوم قرآن
حسن ابن صالح عبدالله حي همداني دو برادر داشت به نام علي و صالح که دو قلو بودند، اين دو برادر به اتفاق مادرشان شب زندهداري ميکردند و هر شب يک ختم قرآن ميخواندند بدين ترتيب ثلث اول شب را علي سرگرم عبادت ميشد و يک سوم قرآن را ميخواند، ثلث دوم شب را مادرشان به عبادت ميپرداخت و يک سوم قرآن را ميخواند، ثلث سوم شب را حسن سرگرم عبادت ميشد و ثلث سوم قرآن را ميخواند و با نماز عبادت ختم ميکرد و چون مادرشان درگذشت حسن و علي هر يک نيمي از شب را به عبادت و شب زندهداري و ختم قرآن به پايان ميرساندند و چون علي وفات کرد حسن تمام شب را به عبادت و شب زندهداري به سر ميبرد و يک ختم قرآن ميکرد.[1] .
[1] شاگردان مکتب ائمه ج 2.