عضویت: 1397/12/21
تعداد پست: 5894
این حرفو نزن گلم.
یاد ی خاطره افتادم...
ی روز با دلی شکسته رفتم شلمچه ی حاجت داشتم توی ورق کاغذ نوشتم و تو طلاییه خاکش کردم.گفتم هرکی زیر این خاک خوابیده جواب منوبده.
عشقم ک برام حکم زندگیو داشت رهام کرده بود بارفتنش کمرم شکست حاجتم برگشتن اون بود.داشتن اون بود خواستن اون بود..
۳شب پشت سرهم خواب ی بانوی چادرسفیدی رو دیدم ک پاکت نامه ای تو دستش بود و بالبخند بهم نداد.
و من هرگز اون حاجت رو نگرفتم.۱۰سال سوختم و گداختم مث شمع.ولی خب قسمتم نبوددل من باورنمیکرد.
امیدوارم شما به حاجات تون برسید.
برای حاجتم یه صلوات میفرستید؟ممنونم شک ندارم که ب لطف خدای بزرگ بزودی زود ،یه خانم معلم میشم ان شا الله