دنيا چه زیبا می شود وقتی بیایی
خوشحال زهرا می شود وقتی بیایی
نور تو می تابد به عالم با ظهورت
خورشید رسوا می شود وقتی بیایی
فصل خزان زندگی پایان بگیرد
هر غنچه ای وا می شود وقتی بیایی
وقت نمازت از ملازم هایت آقا
هر روز عیسی می شود وقتی بیایی
با ذوالفقاری که به دست خود بگیری
حیدر تماشا می شود وقتی بیایی
زخمی که روی سینه ی مادر نشسته
حتما مداوا می شود وقتی بیایی
گنبد بسازی در بقیع مثل خراسان
دلها مصفا می شود وقتی بیایی
در کوفه وقتی روضه ی زینب بخوانی
هر دیده دریا می شود وقتی بیایی
شب های جمعه روضه در صحن اباالفضل
هر هفته بر پا می شود وقتی بیایی
=========
یک بار می خواهم که مهمانم تو باشی
از خاطرات خوب دورانم تو باشی
من آرزو دارم در این تاریکی محض
یک دم بیایی ماه تابانم تو باشی
در این زمان که روح مردم در عذاب است
آرامش حال پریشانم تو باشی
یک عمر با یک خاطره دل خوش بمانم
یک شب چو بینم پیش چشمانم تو باشی
اصل دعاهایی و باید خود بخواهی
مقصود هر ذکری که می خوانم تو باشی
تو با جذامی می شوی هم سفره آقا
آيا شود هم لقمه ی نانم تو باشی ؟
من خواهشی دارم : " اگر مامور مرگم
آمد که گیرد از تنم جانم " تو باشی ...
چيزي نمي خواهم فقط مي خواهم امشب
وقتي به روضه ديده گريانم تو باشي
============
ای آفتاب زهرا عَجّل علی ظهورک
تنهای شهر و صحرا، عجّل علی ظهورک
گم گشته وجودی، هم غیب و هم شهودی
در دیده و دل ما، عجّل علی ظهورک
بی تو غریب قرآن، بی تو اسیر عترت
بی تو علی ست تنها، عجّل علی ظهورک
نه طاقتی نه صبری، تا چند پشت ابری؟
ای مهر عالم آرا عجّل علی ظهورک
دنیا در انتظار است، خون قلب روزگار است
پا در رکاب بنما، عجّل علی ظهورک
حیدر کند دعایت، زهرا زند صدایت
الغوث یابن زهرا! عجّل علی ظهورک
زخمِ به خون نشسته، پیشانیِ شکسته
دارند با تو نجوا، عجّل علی ظهورک
خون دو دیده گوید، دست بریده گوید
بر انتقام بازآ، عجّل علی ظهورک
هم عمّه ها پریشان، هم جدّ توست عطشان
هم چشم ماست دریا، عجّل علی ظهورک
بر "میثمت" نگاهی، از لطف گاه گاهی
ای چشم حق تعالی! عجّل علی ظهورک
===================
ای یادگار عترت و قرآن بیا بیا
جانها به لب رسیده ز هجران بیا بیا
گردیده سخت گلۀ بی صاحبت اسیر
در چنگ گرگهای بیابان بیا بیا
بشنـو صدای نالۀ مولا درونِ چاه
تا چند چشم فاطمه گریان بیا بیا
تا کی سر حسین به بـالای نیزهها؟
تا کی به خاک آن تن عریان بیا بیا
تا کی کبود قامت زینب ز کعب نی؟
تا کی غریب عترت و قرآن بیا بیا
تا چند دستهای عمویت به روی خاک
تا چند عمههات پریشان بیا بیا
سقای سر بریدۀ صحرای کربلا
گوید هماره با لب عطشان بیا بیا
گر بیتو صبح عید برآید به چشم ماست
دلگیر تو ز شام غریبان بیا بیا
روز فراق باغ و گلستان بـرای ما
باشد سیهتر از شب زندان بیا بیا
اشعار «میثم»ات شده فریاد انتظار
تا عمر او نیافته پایان بیا بیا
================
سیدی بازآ که پیغمبر صدایت میزند
مادرت صدیقۀ اطهر صدایت میزند
بازوی مجروح زهرا چشم گریان حسن
دستهای بستۀ حیدر صدایت میزند
چارده قرن است کز قلب مزاری گم شده
پهلوی بشکستۀ مادر صدایت میزند
زخم یاسین، قلب طاها، سینۀ مجروح نور
آیههای سورۀ کوثر صدایت میزند
جد مظلومت علی سر برده در آغوش چاه
با دل خونین و چشم تر صدایت میزند
تیر باران پیکر مجروح عمّویت حسن
از کنار قبر پیغمبر صدایت میزند
قامت خم گشتۀ جدت کنار علقمه
بازوی عباس نامآور صدایت میزند
قبر ثارالله را بنگر که از پایین پا
جسم صد چاک علیاکبر صدایت میزند
بر فراز دست خونینِ حسین بن علی
حلق خونین علیاصغر صدایت میزند
با صدای زخمی خود «میثم» دل سوخته
تا که دارد روح در پیکر صدایت میزند
================
طالب خون خدا متی ترانا و نراک
یابن مصباح الهدی متی ترانا و نراک
چه شود با تو کنم گریه سر قبر حسین
در مزار شهدا، متی ترانا و نراک
صبح جمعه نالهام أین معزُّ الاولیاست
میزنم تو را صدا، متی ترانا و نراک
نیمههای دل شب کنار دیوار بقیع
دهم آهسته ندا، متی ترانا و نراک
می زند تو را صدا از سر نیزهها هنوز
سر از بدن جدا، متی ترانا و نراک
چه شود ببینمت کنار بین الحرمین
سر و جان کنم فدا، متی ترانا و نراک
زخم قلب پسر فاطمه را مرهم نیست
بی ظهورت اَبدا، متی ترانا و نراک
چه شود از گل رویت بدهی یک صدقه
سر راهی به گدا، متی ترانا و نراک
چهره بگشا و ز آیینۀ خونین دلم
زنگ محنت بزدا، متی ترانا و نراک
"میثم" از خون خدا با تو سخن گفت بیا
پسر خون خدا، متی ترانا و نراک
===================
ای از شرار ناله ام آگاه، سیّدی!
بی تو نفس به سینه شده آه، سیّدی!
بازآ که خسروان همه اقرار می کنند
تنها تویی به مُلک خدا شاه، سیّدی!
تا فتح خیبر دگری چون علی کنی
اینک تویی، تویی اسدالله، سیّدی!
با طول غیبت تو چه می شد اگر نبود
عمرم در انتظار تو کوتاه، سیّدی!
شاید چو جدّ خویش علی نیمه های شب
سر برده ای فرو به دل چاه، سیّدی!
شاید کنار تربت زهرا نشسته ای
با اشک چشم و سوز سحرگاه، سیّدی!
تا چند آفتاب رخت پشت کوهسار؟
تا کی در ابر تیره نهان ماه؟ سیّدی!
تا کی سر حسین به بالای نیزه ها
تا چند چشم فاطمه در راه، سیّدی!
تا چند عمّه های تو در کربلا اسیر
با آن جلالت و شرف و جاه؟ سیّدی!
با آتش فراق تو "میثم" گرفته خو
از سوز سینه اش تویی آگاه، سیّدی!
==============
لال است آن زبان که نگوید ثنای تو
کور است دیده ای که ببیند سوای تو
رحمت به روح "صائب" شیرین سخن که گفت:
«عالم پر است از تو و خالی است جای تو»
از آن سری، که پای گذاری به چشم ما
ای چشم جبرئیل امین! جای پای تو
هر شب، دلم مسافر سرداب سامره ست
همچون کبوتری که پرد در هوای تو
شب های جمعه ناحیه خوانند انبیا
در صحن سیّدالشّهدا با صدای تو
ای کاش در کنار حرم، صبح جمعه ای
تو بر حسین گریه کنی، ما برای تو
هر نیمه شب که بهر ظهورت، دعا کنی
آمین فاطمه است، جواب دعای تو
دارند التماس دعا از تو دوستان
هر لحظه در زیارت کرببلای تو
بگذار ما به جای تو گوییم بر حسین
تبدیل تا به خون نشود، اشک های تو
"میثم" اگر به کعبه بود، لحظۀ ظهور
زیبد کند هزار سر و جان فدای تو
=======================
گفتم که بي قرار تو باشم ولي نشد
تنها در انتظار تو باشم ولي نشد
گفتم به دل که جلب رضايت کند نکرد
گفتم که جان نثار تو باشم ولي نشد
گفتم ميان جذر و مد اشک و آه شب
در گردش مدار تو باشم ولي نشد
گفتم که مي رسي تو و من هم دعا کنم
در دولت تو يار تو باشم ولي نشد
گفتم که تا اجل نرسيده ست لحظه اي
در خيمه ات کنار تو باشم ولي نشد
گفتم که خاک پاي تو را تاج سر کنم
چون خاک رهگذر تو باشم ولي نشد
گفتم به قدر آه دل دلشکستگان
در عهد و روزگار تو باشم ولي نشد
گفتم دعا کنم که بيايي ببينمت
مانند مهزيار تو باشم ولي نشد
گفتم شميم ماه محرم که مي رسد
در روضه بي قرار تو باشم ولي نشد
==================
گرفته مه همه جاده را
مشخص نیست
که
صاف می شودآیا هوا ؟مشخص نیست
چطور باید از این
راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک
ردّ پا مشخص نیست
و من چقدر در این مه
به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم...
چرا؟مشخص نیست
چه
حسّ خوبِ غریبی ؛به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ...
کجا؟ مشخص نیست
و تا همیشه از این
شهر مرده کوچ کنی
ودورِدور
شوی ...دور...تا ...مشخص نیست
درست می روی آیا ؟ و
یا ... نمی دانی
صحیح
می رسی آیا ؟و یا ...مشخص نیست...
کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا
آشنا ؟ مشخص نیست
صدای روشن او از
ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه
نامشخص نیست
تو
پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها
مشخص نیست
====================
دعای مردم شب زنده دار می
گیرد
همیشه از سر اخلاص،
کار می گیرد
ره گلوی مرا اشک شوق
باز نکرد
مگر چقدر دل انتظار
می گیرد؟
بیا که دست تو را
ذوالفقار می بوسد
بیا که دست تو را
کردگار می گیرد
چقدر عاشق شب زنده
دار داری تو
چقدر بغض که در شام
تار می گیرد
به
چهار فصل گدایان همیشه باران هست
عنان دیده ی ما را
بهار می گیرد
سر قرار تو آخر ز
جان گذر بکنیم
طواف کیست که ما را
قرار می گیرد؟
به
موی و روی تو آویخته است در همه عمر
کسی که دامن لیل و
نهار می گیرد
تمام هفته به امید
جمعه سرحالم
غروب جمعه دلم هفت
بار می گیرد
دم مسیح ز تیغ دو دم
دمد بیرون
دمی که دست تو از
ذوالفقار می گیرد
***محمد سهرابی***
===============
بیمار می شوم که پرستاری
ام کنی
خود را زمین زدم که
هواداری ام کنی
گوشم
پر از نصیحت و حرف است ای رفیق
من آمدم که رفع
گرفتاری ام کنی
گفتی
تو سنگ دل شده ای خب شدم ولی
نزد تو آمدم که
قلمکاری ام کنی
اصلا مرا به چوب ادب
بستنت چه بود؟
اصلا که گفته بود
فلک کاری ام کنی؟
نانی ز من بگیری و
نانی دگر دهی
بر تو نیامده که دل
آزاری ام کنی
رو
دست خوردم از همه حتی ز دست خویش
کی خواستم که کاسب
بازاری ام کنی
فریادم از قلیلی آب
و طعام نیست
من جار می زنم که
شبی جاری ام کنی
با من دوباره قصه
شاه و گدا مخوان
حیف است صرف غصه ی
تکراری ام کنی
من اختیار خویش به
دست تو داده ام
حیف است وقف آتش
اجباری ام کنی
فردا بیا و نامه ی
ما را به آب ده
زآن پیش تر که مجرم
طوماری ام کنی
اوقات خویش ز ناله
ام اعلام می شوند
وقتش رسیده ساعت
دیواری ام کنی
دعوای ما به قوت خود
باقی است و باز
من بر همان سرم که
سحر یاری ام کنی
***محمد سهرابی***
==============
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا
سالیانی ست که دل تنگ شماییم بیا
وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم
تشنه از حسرت رویت لب دریا ماندیم
چشممان خشک شد از وسعت این بی اَبی
و نداریم دگر طاقت این بی اَبی
در قنوت دلمان خواهش باران داریم
ندبه خوانیم و تمنای بهاران داریم
پس ببار ای پسر حضرت باران بر ما
که ترک خورده زمین از اثر این گرما
دامن دشت شده سفره ی راز دل ما
داغ الاله نشانی ز نیاز دل ما
ما که در راه تو عمریست تمامی گردیم
گردبادیم و به دنبال شما می گردیم
چند جمعه دلمان را سر راهت اریم
تا بدانی که تمنای وصالت داریم
شهرمان را ز رخ چون قمرت روشن کن
کوچه ها را پر از نسترن و سوسن کن
اسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد
نه که ما فاطمه هم چشم به راهت دارد
***صابر خراسانی***
================
آقا دلت گرفته و چشمت بهاری است
از دیده ی تو کوثر
احساس جاری است
آقا به یاد فاطمه
شوریده می شوی
آری اساس عشق به
زهرا مداری است
عرض ادب به ساحت
مادر فریضه است
این اشکها نشانه ی
والا تباری است
ما کارمان دعای فرج
خواندن است وبس
این روزها که کار
شما گریه زاری است
روضه کجا گرفته ایی
، ای وارث فدک
این روضه بی خزان و
همیشه بهاری است
بر شیعه زخم خنجرشان
کارگر نبود
این
زخم سیلی است که بر شیعه کاری است
آقا شما بپرس : که
پهلو شکسته را
دیگر چه جای هر شب
ناقه سواری است
کوچه به کوچه ، شهر
، به صبح ظهورتان
از خون سرخ مادرتان
، لاله کاری است
*** احسان محسنی فر ***
=================
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
از شما دور شدن زار
شدن هم دارد
هر که از چشم بیفتاد
محلش ندهند
عبد آلوده شدن خار
شدن هم دارد
عیب از ماست که هر
صبح نمی بینیمت
چشم بیمار شده تار
شدن هم دارد
همه با درد به دنبال
طبیبی هستیم
دوری از کوی تو
بیمار شدن هم دارد
ای طبیب همه انگار
دلت با ما نیست
بد شدن حس دل آزار
شدن هم دارد
آنقدر حرف در این
سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار
شدن هم دارد
از کریمان فقرا جود
و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار
شدن هم دارد
نکند منتظر مردن
مایی آقا ؟!
این بدی مانع دیدار
شدن هم دارد
ما اسیریم اسیر غم
دنیا هستیم
عفلت از یار گرفتار
شدن هم دارد
***علی اکبر لطیفیان***
======================
خون پاک شهدا منتظر توست
بیا
سرِ مصباحِ هدا
منتظر توست بیا
وارث خون خدا و پسر خون خدا
به خدا خون خدا منتظر توست بیا
صبح هم منتظر صبح ظهور تو بوَد
روز ما و شب ما منتظر توست بیا
بر سر گنبد زرین حسین بن علی
پرچم کرب و بلا منتظر تو است بیا
علم و مشک و لب خشک جگرسوختگان
دستِ افتاده جدا منتظر توست بیا
فرق بشکسته ی زینب، سر خونین حسین
که جدا شد ز قفا منتظر توست بیا
بر سر نی سر جدّت به
عقب برگشته
طفل افتاده ز پا منتظر توست بیا
آفتابی که چهل جا به سر نی تابید
در دل طشت طلا منتظر توست بیا
آن یتیمی که سر پاک پدر را بوسید
ناله زد «یا ابتا» منتظر توست بیا
بر ظهور تو دعا بر لب «میثم» تا کی؟
تو دعا کن که دعا منتظر توست بیا
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
===================
کیم که با تو کنم گفتگو
عزیز دلم
عنایت تو به من داده
رو عزیز دلم
سیاه روتر و بیآبروتر
از من نیست
مگر دهی تو به من
آبرو عزیز دلم
بسوز و آب کن و آتشم
بزن که کنم
چو شمع، گریه بی های
و هو عزیز دلم
اگر عزیز دل خود تو
را صدا نزنم
چه خوانمت؟ چه
بگویم؟ بگو، عزیز دلم!
توان گفتن یا بن
الحسن نمانده دگر
که گریه عقده شده در
گلو، عزیز دلم
کنار قبر علی، یا
کنار قبر حسین
بگو کجات کنم جستجو
عزیز دلم؟
گرفتم آنکه بیایی
بدین سیه رویی
چگونه با تو شوم رو
به رو عزیز دلم؟
بیا که فاطمه بعد از
هزار سال هنوز
کند ظهور تو را
آرزو، عزیز دلم
هنوز یاد لب تشنگان
کرب و بلا
نگاه توست به دست
عمو، عزیز دلم
به یاد حنجر خشکی که
نهر خون گردید
رود ز دیده سرشکم چو
جو، عزیز دلم
به جستجوی تو
«میثم»روا بود که چو باد
تمـام عمـر رود کـو
بـه کـو عزیز دلم
***استاد غلامرضا
سازگار***
==================