موضوعات وبسایت : دینی و مذهبی
سوالات امتحان آیین نامه رانندگی
تست شخیصت شناسی

متن شعر قصیده مشکل گشا

نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 30 مهر 1400 ساعت 00:46

تست شخیصت شناسی
سوالات امتحان آیین نامه رانندگی

سلام عزیز من کامل بلدش نیستم فقط اولاش که میگه نادِ علیاً مُظهِرَ العجائب
تَجِدهُ عَوناً لَکَ فی النَوائب
کُلُ هَمّ وغَمّ سَینجلی بِولایتِکَ یاعلیُ یاعلیُ یاعلی

هم وغم .همن وغمن خونده میشه چون دیگه تنوین پایین رو نداشتم نزاشتم شما اینطوری که گفتم بخونید

میتونید همینی که گفتم روز مثلا ۱۰۰بار یاهر چقد که دوست داشتین بخونید ان شاءالله که مولا امیر المومنین حاجت دلتون رو بده به حق همین روز عزیز

عزیزم مشکل گشا کتابش رو بگیر داستان پیر خارکن رو بخون

637019216560175968.png

الان موندم خارکن روباید خوند؟

باید اجیل بخریم شب جمعه این شعریا داستان رو برای آجیل ها بخونیم؟؟؟؟

اره خیلی خوبه پنج شنبه شب

من چون امروز ولاایت امام علی بوددوس داشتم بخونم

ببخشیدمیشه یکم توصیح بدین من کنجکاوشدم ومشتاق

سلام من بابام هر شب جمعه قصه مشگل گشا و عبدالله خارکن رو میخونه

همرا با نذری شکلات یا نخود و کشمش

مریم خانم من اصلانشنیدم میشه بگی چیه؟

من نادعلی میخونم امااینونشنیدم

برای رفع مشکل شب جمعه کتاب قصه مشگل گشا رو میخونند و یه نذری مختصر مثل شکلات میدن

ببخشید منظکرم قصیده مشکل گشا نه قصه

سلام جالبه منم هر ماه اجیل مشگل گشا دارم

من نخودچی و کشمش .نقل می گیرم

اجیلش باید شیرین باشه خیلی حاجت میده

این هس اون شعری که باید روی اجیل بخونیم

توضیح این که این شعر از غریب لاری(ره) است و در قالب مثنوی سروده شده ولی از آن جهت که در بین مردم با عنوان قصیده معروف است بنده آن را با عنوان قصیده آوردم.

اول دفتر به نام کردگار

آنکه باشد خالق و آموزگار

می کنم حمد و سپاس آن کریم

آنکه نامش هست رحمن الرحیم

بعد نعمت کردگار لامکان

میکنم مدح شه آخر زمان

هست نامش رحمت للعاملین

در قیامت آن شفیع المذنبین

بعد از آن بر حضرت مشکل گشا

کو بود بر درد بی درمان دوا

مدح حیدر را شوم گویا زجان

خواهم از تایید حق سازم بیان

آن ولی حق علی شیر خدا

مظهر حق آن شه خیبرگشا

مرشد جبریل و شاه بحر و بر

بهر هر مشکل بود او چاره گر

آنکه در گهواره از در را درید

آنکه به امداد پیغمبر رسید

آن که کرار است در جنگ احد

قاتل کفار و عمر و عبدود

آن که جمله عالم در فرمان اوست

آن که در عرش معظم نام اوست

آن که باشد باعث کون و مکان

آنکه در دستش کلید دو جهان

بارالها حق جاه مرتضی

کن تو درد عالم را دوا

آمدم بر قصه پیر خدا

آن که آقایش بود مشکل گشا

بود عبدالله نامش در جهان

خارکش بودی به عالم شغل آن

روزها می رفت تنها سوی خار

شام برگشتی ز صحرا خوار و زار

روزهای گرم در فصل بهار

خار می کند و نهان کردی به غار

تا که دردی زحمتش کمتر شود

این ذخیره بر زمستانش بود

شد چو فصل دی بر آن مرد حزین

گفت با زن آن فقیر دل غمین

گشته ای زن قحطی اندر خانه ام

هست تاریک این زمان کاشانه ام

چون ببینم صبح من روی عیال

طفلهایم مضطرب با قیل و قال

آن یکی گوید پدر نان در کجاست

دیگری گوید پدر این حال ماست

حال بهتر باشد ای زن صبح زود

رو کنم بر سوی غارم همچو دود

چون که قدری خار در فصل بهار

کنده ام پنهان نمودم جوف غار

می روم فردا به بازار آورم

تا فروشم مصرف کاری کنم

بشنو از آن خار و آن مرد خدا

آن فقیر دل فکار و بینوا

کاروانی رفت در آن سرزمین

سوخت یک سر خار آن مرد غمین

چون که عبدالله شد بر سوی غار

دید خارش سوخته یک رهگذار

روی خود را کرد او سوی اله

گفت حالم را ببین ای بار اله

ای تویی رزاق بر هر نیک و بد

ای که نام پاکت الله الصمد

چون روم در خانه بر سوی عیال

من خجالت دارم از آن قیل و قال

باچه رو در خانه خود من روم

چون تسلی عیالم را دهم

ای الها مرگ را بر من رسان

ای کریم خالق کون و مکان

این بگفت و زد سر خود را به سنگ

رفت از هوش آن زمان او بی درنگ

هر زمان می گفت از صدق و صفا

مشکلم بگشا تو ای مشکل گشا

یا علی در مانده ام دستم بگیر

ای که هستی بی کسان را دستگیر

بر سرش آمد شه مشکل گشا

آن ولی حق علی شیر خدا

جست از جا و بگفتا السلام

کیستی دادم رسی ای نیکنام

شاه گفتا کن بیان احوال خود

سرگذشت و واقعات حال خود

گفت شاها حال زارم را بدان

خارکش هستم در این شهر و مکان

خارها کردم در این غار ای جوان

بر �

داستان عبدالله و قصیده مشکل گشا در روزگار قدیم، پیرمردی بنام عبدالله که تمامی عمر را در بیابانها به تلخی روزگار بسر برده بود و در منتهای پیری و خستگی هر روز به بیابان می رفت و با قد خمیده و دست و پای فرسوده، خار می کَند تا بوسیله آن معاش خود و خانواده اش را فراهم سازد. زندگی برای او و عیالش بسی سخت می گذشت. هرچه عبد الله پیرتر می شد زندگی آنها هم به مراتب سخت تر می گشت. عبد الله برای گشایش کار و نجات از سختی نذر نمود تا هر صبح جمعه پیش از روشنایی صبح جلوی درب خانه خود را آب و جارو نماید تا خضر نبی، نظر و عنایتی فرماید. پس از چند دفعه یک روز صبح که همسر عبدالله مشغول آب و جارو بود پیرمردی با موهای سفید بلند و فروزان، از دور نمایان شد و چون نزدیک او رسید، گفت: به عبد الله بگو در سختیها مشکل گشا را یاد کن و دست از دامان او برمدار تا مدد بگیری. این بگفت و از نظر غایب شد. زن به خانه آمده و آنچه دیده و شنیده بود برای عبدالله نقل نمود.عبدالله گفت: این شخص، نبی الله بوده؛ افسوس چیزی از او نگرفتی. خلاصه آن روز عبدالله کمی دیرتر از خانه روانه بیابان شد و عادت عبدالله این بود که در این فرصت کمی خار زیادتر می کَند، تا برای روزهای کوتاه برف و باران ذخیره باشد. آن روز هم که به صحرا رسید، وقت گذشت و فرصت خار کندن نبود. با هزار امید رفت تا خارهای ذخیره شده اش را برداشته و روانه شهر شود. چون به محل خارها رسید اثری از آنها ندید؛ رهگذری تمام آنها را سوزانده بود. عبدالله حیران وسرگردان چند دانه اشک به یاد زندگانی تلخ و بخت برگشته ریخت و چندین مرتبه مشکل گشا؛ حضرت علی؛ امیرالمومنین(ع) را یاد نموده، روی زمین افتاد. پس از لحظه ای سواری نورانی رسید، سر او را گرفت و او را دلداری داده و چند سنگ فروزان به او داد و فرمود: این سنگها را بفروش و امرار معاش کن و هر شب جمعه ما را یاد نما. این بگفت و از نظر عبدالله پنهان شد. عبدالله شکر خدای به جا آورد و سنگها را در توبره نهاده و روانه شهر شد. چون به خانه رسید، سنگها را بیرون آورده روی طاقچه اتاق گذاشت و شرح حال آنچه دیده برای زن و فرزندان خود ذکر نموده به هریک وعده و دلداری می داد. چون تاریکی شب فرا رسید، کلبه عبدالله از نور آن سنگها چون روز، روشن شده بود. عبدالله دانست که سنگها گوهر شب چراغند. آن شب از شادی به خواب نرفتند. چون صبح شد، عبدالله سنگها را برداشته در محلی پنهان نموده و یک دانه از آنها را به بازار برد. جواهرفروشی آن پاره سنگ را به قیمت گزاف خرید. عبدالله شکر نمود و پوشاک و خوراک خریده برای زن و فرزندان خود آورد. کم کم زندگانی را توسعه داده و برای خود و سه دخترش قصرهای باشکوه مهیا نموده و از زحمت خار کندن در بیابان راحت شد و چون زندگانی آنها از ه�

نحوه نذر آجیل مشکل گشا مجموعه : دعاها

نحوه نذر آجیل مشکل گشا

اگر نذر آجیل مشکل گشا دارید و می خواهید خوب ادا شود این مطلب را کامل بخوانید.

صاحبِ نذر پس از بر آمدن حاجت خویش و خلاص شدن از محنت و مصیبت هر ماه یا هر هفته «سه سکه» نخود برشته یا آجیل مشکل گشا می خرد و به خانه می برد. بعد سفره یا دستمال تمیزی روی زمین پهن می کند و با چند نفر از اعضای خانواده دور سفره می نشیند و پوسته و آشغال آجیلها را می گیرد و در ضمن پاک کردن نخود یا آجیل، قصة مخصوصی را که به نام «پیرمرد خارکن» معروف است و اختصاص به نخود یا آجیل مشکل گشا دارد برای اشخاص یا اطفالی که دور سفره نشسته اند می گوید وقتی پاک کردن آجیلها و گفتن قصه به پایان رسید.

صاحب نذر پوسته های نخود و آشغال آجیل را به آب روان سر می دهد و آجیل را میان مردم تقسیم می کند. مراسم این نذر تقریباً در تمام شهرهای ایران یکسان و شبیه است و تنها اختلافی که وجود دارد در قصة آن است که در هر شهر و دهی به صورتی خاص بیان می شود.

البته این نکته قابل ذکر است که منظور از سه سکه، سکه های رایج در قدیم از قبیل: ده شاهی، یک ریالی، دو ریالی، پنج ریالی بوده و در زمان حال، بستگی به توانایی نذر کننده دارد

قصه ی پیرمرد خارکن

در زمان های قدیم پیرمرد خارکنی به نام بابا عبدالله بوده که از خارکنی زندگی می گذراند، وی در فصل گرما دو پشته خارجمع می کرد یکی را می فروخت و دیگری را در غاری مخفی می کرد. روزی برفی بارید و خاری نبود. رو به سوی غار نهاد، ولی دید اثری از خارها نیست. دلشکسته رو به سوی خدا نمود و از خدا طلب کمک می نمود که ناگهان بی هوش گردید.

در عالم بیهوشی سیدی سراغ آن آمد و جویای حالش گردید و بابا عبدالله ماجرا را تعریف کرد. سپس آن سید مشتی سنگ در دامن او ریخت و گفت: این جواهرات را فردا بفروش.

خارکن بیدار شد و سنگها را در دامن دید ولی آنها را ریخت و به خانه برگشت. فردای آن، یکی از آن سنگها که در لباس او جا مانده بود، مرواریدی گشته بود. خارکن سراسیمه برگشت و تمام سنگها که جواهر شده بودند را جمع کرد و شب مجدداً خواب دید آن سید نورانی را؛ آن سید این دفعه گفت برای جبران خوبیم، هر شب جمعه علی را یاد کن و سه سکه نخود مشکل گشا بخر و بین مردم تقسیم کن.

پیرمرد بعد از بیداری فهمید که آن سید مولا علی (ع) بوده است. پس از آن خارکن فردی متملک گردید و همسر و فرزندانش انیس خانواده ی پادشاه گردیدند.

در این بین روزی خارکن راهی مکه گردید و زن را توصیه به نذر دائمی خود نمود ولی پس از چند هفته زن دیگر آن نذر را ادا نکرد.

روزی گردنبند زن پادشاه گم گردید و زن خارکن را مقصر نامیدند. و او را زندانی و تمام اموالشان را غصب نمودند.

پیرمرد پس از برگشت از مکه از ماجرا آگاه و فوراً نذرش را در شب جمعه ادا کرد و در همان شب زن پادشاه گردنبند خود را پیدا و دستور به رهایی زن خارکن و بازگرداندن دارایی آنها داد

اینم خدمت شما ولی یادت نره منم دعاکن تو دعای مشگل گشا ??

چه جالب
من تا حالا نشنیده بودم

چه جالب منم نشنیده بودم .

ممنون عزیزم انشاالله حاجت روابشیم همگی




ارسال نظر

نام


ایمیل


نظر