یاسین
yasin.fileon.ir

شعر ترکی ساقی

نویسنده : سمانه KZ | زمان انتشار : 20 اسفند 1400 ساعت 00:38

شب و ساقی ...

شاعر ساقی

شب وساقی ...
(ساقی) مرداد ماه 85 ساحل خزر

شب است و ساقی و مهتاب و دریا


گرفتند محفلی خوش
در کنار خوان دریا
ستادند هرکدام ازدست ساقی باده ای نوش
بگفتند وصف جانان
در شب آرام دریا
مه تابان بگفت از صافی و پاکی امواج
خجل ماند و بشد گلگون
رخ زیبای دریا
بگفتا شمه ای دریا ارآن اوصاف مهتاب
که رخسارت ببرد تاب و توان
از صبر دریا
خوشا برآسمان بیکران و اختران تابناکی
که هردم می شوند مست ازرخت
شیدا چو دریا
...

(( ساقی گوزلر )) ترکی غزل

شاعر علی رحمانی ( درویش )

(( ساقی گوزلر ))

هر قاشین بیر مصرع دیر , من شعر نابی نی نیرم


خالقین شاه بیتینه , باخ گور , کتابی نی نیرم
تل لرین بیر مثنوی , سوزدور یازیلسا دفتره
قوی چالیم او تل لری , سازی ربابی نی نیرم
گوزلرین بیر ساقی تک الده توتوبلار باده نی
سن باخاندا مست لییم , آرتیر شرابی نی نیرم
بال دوداق لار غنچا تک , زینت وئریر رخساریوه
او گولون عطری اولان , یئرده گلابی نی نیرم
باغلار ایچره سوز لشن , چوخدور بیزیم تک ساقیا
جنت رضوان ایده , توری نقابی ن ...

(( دین سوداسی = معامله دین )) غزل ترکی

شاعر علی رحمانی ( درویش )

(( دین سوداسی - ترکی غزل ))

نیه اصرار ائدیسن من ده کلیسایه گلیم ؟


غسل تعمید ائلییب مذهب عیسایه گلیم .
منی آند وئرمه گیلن مسجده قرآنه گوزه ل.
سیخیشام توراتا بلکه دین موسایه گلیم .
منه اولماز بو روا ترک ائلییم مسلکیمی
حاضیرام ترک ائلییم شهریمی صحرایه گلیم .
بو قه در ناز ائلمه گل ائله لطف ایله کرم
قدمین قوی مسجده منده مصلایه گلیم .
سن بیزیم مذهبه گل باغ جنان حوری سی اول
بلکه منده سن ایله جنت ماوایه گلیم .
یاپیشاق ال اله جنتّده ائدک راز و نیاز
...

ساقی میکده

شاعر سید مصطفی سائس

مخمس بر غزل حافظ شیرازی

آمدم یاد بهاری که شدم بر سر کــــــوی


روی خود جانب آن پیر مغان کـردم و جوی
محفل آرا و صلا زن بحریفان و بگـــــــوی
ساقیا سایه ابر است و بهار و لـــب جوی
من نگویم چه کن ازاهل دلی خود تو بگوی

ای که از حسن جمالت شـــرری آید خیـــز


مهــــری اندر دلم از سـوی دری آید خیز
جانم آمد به لب و سرو خمـی آید خیــــز
بوی یک رنگی ازین نقـش نمــی آید خیز
دلق آلوده صـــــوفی به می ناب بشوی

این قدر عشوه و نازم بدل خســته مکن


...

*ساقی*

شاعر ناصر باقرپور تهمتن


*ساقی*
من می پرستم
می می پرستم
ساغر به دستم
ساقی نشستم

هر می که خوردم اتش گرفتم


هر می که دادم اتش گرفتند
بلبلان مستند
ساغر بدستند
غم را شکستند

غم بیابان است


می چو باران است
ساغر که ابر است
ساقی کجا رفت؟

ساغر تو دانی ساقی کجا رفت؟


ساقی همین جاست
گریه می کند
ساقی غمگین است
ساغر می بده
من می بدستم
می شده هستم
ساقی می نو شد
یک لحظه مست است
لحظه ای خراب
ساغر عزیزم
اخر چگونه؟!!
ساقی خراب است
دیشب این هنگام
دختر مهتاب از کوچه گذ ...

ساقی محفل

شاعر سلماز شجاعیان


چه شبها رابه یادت من سحر کردم

چه روزها را به انتظارت سفرکردم

به پاهای خسته ام زجری کشاندم

ناله را میهمان لحظه ها کردم

امید داشتم به روز آمدن تو

خانه ام را ز عطر آگین کردم

به دل هردم وعده دادم که تو بازایی

وجودم را ز عشقت لبریز کردم

هیهات ! که شبهایم بیهوده گذشت

انتظار را قاب فرسوده دیوار کردم

هیهات ! که پاهایم دگر پیر شد


...

آذری، ترکی نباشد از چه اغوا کرده اند

شاعر عاکف-م

سینه چاکان مغول در خاک ما جا کرده اند
انحطاط ملک ما را هم تماشا کرده اند

ترکمانان بیابانگرد بی اصل و نسب


حکم بر نابودی جام جم ما کرده اند

صد هزاران کشته ما دادیم در راه وطن


کوهها از کشته ی ما بس که بر پا کرده اند

بر زبان آذری هم آتشی افکنده اند


جای آن، بیگانه ترکی را مهبا کرده اند

فرق مس را ساده اندیشان ندانند از طلا


از قضا خود را بدین اوصاف رسوا کرده اند

رهزنان را آذری پنداشتن خود رهزنیست


ظلم از این بالا نباشد آنچه آنها کرده اند

هم ...

غزل ۰۱- ساقی

شاعر فربود شکوهی - جلوه

ساقی

الا یا ایها الساقی به می حل کن تو مشکلها


کز آن افسون افسونگر، به خوان افسانه بر دلها

همی من روی او خواهم میان جمله صورتها


کجا نقاش چینی را توان خلق سلاسلها

بیا بستان تو این جانم ، ولی بگشای روی خود


ازیرا مهر خوبان بوده انجام مقابلها

ز خود دیدن حذر باید ، تمامی جمله او دیدن


چنین گفته است پیر ما ، نشیند بر سر دلها

شب و روزم شده فکرت, به هر جا می‌روم ذکرت


نگاهی ، از سر مهرت نما ، مهتر شمائلها

سلامت بادت ای جلوه ، که در گلزار روی او


...

ترکی به وسعت تمام اهستگی ها

شاعر شکوه

از نگاه اهسته بگو
اهسته بخوان
تا دست بی نگاهان به این مهم نرسد
اهسته بگو
گوش هایم زیبایی را لب خوانی می کند
و چشم هایم همه را از نگاهت می خواند

اهسته بنواز ای نی


که در نیزار خواهش ها
خواهش را هر چند اهسته،ولی باید گفت
اهسته اما فریادگونه بنواز
تا از فریادت اهسته خواهش ها به انجام رسد

اهسته قدم بر ندار


تا نکند قلبی از اهستگی قدم هایت
ترکی بردارد به وسعت تمام اهستگی های عالم... ...

دیدی آخر ...

شاعر ساقی

دیدی آخر...

انوش (ساقی)

دیدی آخر دل مارا به نگاهی بردی


چشم بر هم زدی وچون پر کاهی بردی

دل سر گشتة من مست کدام جام تو شد


که به این راحتی از خانه به آهی بردی

آن همه شعر و غزل کز لب من جاری بود


تو به یک نازنگاه قدرت شاهی بردی

دل آوارة من بسته به زنجیر تو شد


رحمی ای دوست که درماندة راهی بردی

چون گریزد دلم از بند دو تای زلفت


دام گستردی و دل را به تباهی بردی

خم ابروی هلالت چو بدید این دل من


عقل و دین باخته تا مرز سیاهی بردی