یاسین
yasin.fileon.ir

دعا برای مرگ مادر شوهر

نویسنده : علی بجنوردی | زمان انتشار : 31 اردیبهشت 1400 ساعت 17:53

سلام خدا

سلام دوست جونا  امروز عصبانیم  این متنو فقط واسه دل خودم می نویسم  فقط خواهشا کسی نصیحت نکنه  که خودم اوستای نصیحت کردنم ولی هر چی حدی داره

من خسته اممممممممممممممم   خیلی زیادددددددددددددد

الان که دارم تایپ می کنم اشکام تو چشام جمع شده

نمی خوام تو دل خیلی از دوستام  مثل سپیده و ساره که مثل خودم از دست خانواده شوهر خون دل خوردن و رنج کشیدن رو خالی کنم  و اینو می دونم که هممون باید صبوری کنیم  گذشت کنیم  و تو دلمون 4 تا فحش آبدار بهشون بدیم و بگیم گور باباشون

 و حیف اعصاب خودمون

یا منتظر باشیم غضب الهی گریبان گیرشون بشه و یا فوقش از حرص هی بگیم خدا همون بالایی که سر من  آوردن تو سر خودشون بیار

و بعد مثل یه خانوم خوب بگیم عیب نداره به خاطر زندگیمون صبر می کنیم گذشت می کنیم   روزهای سخت می گذره  تموم میشه

ولی پس عمرمون چی؟؟؟؟؟؟؟؟بهترین سالهای جوونیمون چی؟بر می گرده؟؟؟؟؟؟

آیا ساره اعصابش  همون اعصاب فولادین چند سال پیشه  یا سپیده سالمه ؟مگه سپیده کمر دردشو سر جهازش گذاشته بود با خودش آورده بود  و خیلی از اتفاقهای دیگه؟؟؟؟نه به خدا ما هیچ کدوممون دیگه سالم نیستیم  از بس که این قوم اذیت کردن و حرصمون دادن

من از 1 ماه بعد عروسیم که یادم میاد تا همین الان همش دارو مصرف کردمو و پول دکتر دادم   تا الان چند تا دفترچه بیمه تموم کردم و این درحالیه که در زمان مجردیم  سال به سال از کنار مطب دکتر رد نمی شدم

این انصاف نیست  این عدل نیست وقت یاد روزهایی میافتادم که باید هی امپول می زدم و مشت مشت قرص بخورم تنم می لرزه...نتیجه این همه قرص خوردنها باعث شده من معده درد بگیرم  هم به خاطر مصرف زیاد دارو هم به خاطر اون همه استرس و اضطراب   و حالا نتیجش اینه که من شدم یه توپ قلقلی چاق  چون از بس معده دردم شدیده که مجبورم هی یه چیزی بخورم تا یه کم از درد معدم  کم بشه

آخه انصافه؟؟؟؟؟گیرم که خدا اونا رو به زمین گرم بنشونه  اونا رو بدبخت کنه   منکه واسه بدبختتی کسی نیومده بودم و فرضا بدبخت شدن آیا با بدبخت شدنشون  سلامتیمو بر می گرده 

نه به خدا بر نمی گرده  روزهایی که می تونست بهترین باشه بدترین شد  مگه دیگه زمان بر می گرده؟؟؟؟؟؟

بعضی وقتا آقای همسر میگه صبوری کن  تحمل کن همه چی درست میشه  اوضاع خوب میشه

واسش مثال زدم گفتم  آدم هر چیزی رو تو سن خاصی می خواد  نیازش  تو سن خاصیه  مثلا وقتی من بچه بودم  عشقم این بود که یکی منو ببره پارک تا سرسره بازی کنم  ولی الان دیگه نیاز من سرسره نیست  من هیچ رغبتی به پارک ندارم

من تو زندگیم  بد کسی رو نخواستم حتی کربلا هم رفتم دلم نیومد دعای بد براشون بکنم ولی امروز نمی دونم چم شده تنها چیزی که می دونم اینه که امروز فقط  بدیشونو می خوام  دلم می خواست الان سر کار نبودم و می رفتم سجاده پهن می کردم و تا می تونستم نفرینشون می کردم

شاید بگید چقدر این دختر بیرحمه  ولی می خوام یه چیزی بگم  من فقط به مرگ مادرشوهرم راضی میشم تا شاید یه کمی به ارامش برسم  فقط    مرگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ و شاید ددددددددد

پی نوشت:البته الان من عصبانیم  ممکنه فردا بیام بگم  نه من عرضه نفرین ندارمو به مرگ هیچ کس  هم راضی نیستیم