یاسین
yasin.fileon.ir

معجزه سوره کهف

نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 22 آبان 1399 ساعت 01:23

                                                    بسم الله الرّحمن الرّحيم

وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ ﴿48﴾

و تو هيچ كتابى را پيش از اين نمى‏خواندى و با دست [راست] خود [كتابى] نمى‏نوشتى و گر نه باطل‏انديشان قطعا به شك مى‏افتادند (48)

78 يعني تعداد حروف مقطعه قرآن كريم ،

78 يعني تعداد حروف 5 آيه اول سوره الحمد كه ما نمازهايمان را با توجه به كلمات آن مي خوانيم ،

78 يعني تعداد حروف 5 آيه اول سوره علق كه اولين بار بر رسول اكرم نازل شد ،

78 يعني تعداد استخوانهاي سمت راست بدن كه قرينه 78 استخوان سمت چپ است ،

و ...

* 1 اولین 78 قرآن کریم تعداد حروف مقطعه است .

ردیف

حروف مقطعه

تعداد

1

الم

3

2

الم

3

3

المص

4

4

الر

3

5

الر

3

6

الر

3

7

المر

4

8

الر

3

9

الر

3

10

کهیعص

5

11

طه

2

12

طسم

3

13

طس

2

14

طسم

3

15

الم

3

16

الم

3

17

الم

3

18

الم

3

19

یس

2

20

ص

1

21

حم

2

22

حم

2

23

حم * عسق

5

24

حم

2

25

حم

2

26

حم

2

27

حم

2

28

ق

1

29

ن

1

جمع

78

* 2 دومین 78 قرآن کریم تعداد حروف 5 آیه اول سوره الحمد است که در مقاله نماز آن را توضیح دادیم . و در بحث نزول آوردیم که این 5 آیه تنها آیاتی است که 2 بار نازل شده اند یک بار در مکه مکرمه و یک بار در مدینه منوره خلاصه این که توضیحات آن در وب سایت http://www.quraneazim.blogfa.com/       

آورده شده است . حال اصل آیات :

تعداد حروف

19

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿1﴾

17

الْحَمْدُ للّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ ﴿2﴾

12

الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ﴿3﴾

11

مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ ﴿4﴾

19

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ ﴿5﴾

78

*3 البته یک 78 دیگر در قرآن کریم وجود دارد یعنی همان اولین آیات نازل شده بر پیامبر اکرم ( ص ) :

تعداد حروف

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿1﴾

18

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿2﴾

15

اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ﴿3﴾

14

الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿4﴾

13

عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ ﴿5﴾

18

78

***   بحث اصلی ما روی حروف مقطعه است و تعداد عجیب آن که 78 است و برابری آن با استخوانهای سمت چپ و راست که هر کدام 78 و 78  است

وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَّزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَّقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِدًا ﴿17﴾

و آفتاب را مى‏بينى كه چون برمى‏آيد از غارشان به سمت راست مايل است و چون فرو مى‏شود از سمت چپ دامن برمى‏چيند در حالى كه آنان در جايى فراخ از آن [غار قرار گرفته]اند اين از نشانه‏هاى [قدرت] خداست‏خدا هر كه را راهنمايى كند او راه‏يافته است و هر كه را بى‏راه گذارد هرگز براى او يارى راهبر نخواهى يافت (17)

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُم بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبًا ﴿18﴾

مى‏پندارى كه ايشان بيدارند در حالى كه خفته‏اند و آنها را به پهلوى راست و چپ مى‏گردانيم و سگشان بر آستانه [غار] دو دست‏خود را دراز كرده [بود] اگر بر حال آنان اطلاع مى‏يافتى گريزان روى از آنها برمى‏تافتى و از [مشاهده] آنها آكنده از بيم مى‏شدى (18)

در اين دو آيه سوره كهف دقيقا به سمت راست و چپ بدن اشاره شده  است و ما در مقالات بدن انسان تعداد استخوانهاي سمت راست و چپ را كه قرينه اند مثل خود بدن كه دارايسمت راست و چپ قرينه است مورد بررسي قرار داديم و ديديم كه در سمت راست بدن 78 استخوان وجود دارد كه قرينه 78 استخوان سمت چپ است  و اين 78 يا 7 و 8 نشانه ديگري از اصحاب كهف در قرآن كريم است و نشانه ديگري براي اثبات حقانيت عدد 78 در قرآن كريم .

ويكي ديگر از آيات اين سوره سالهاي خوابيدن آنها در غار است كه بر عدد 103 قابل قسمت است يعني 309 و جالب اينجاست كه تعداد كل استخوانهاي بدن نيز بر اين عدد عجيب قابل قسمت است يعني 206 :

103÷309 = 3

103÷206= 2

البته نكته جالب ديگري از لحاظ پزشكي را در اين جا نيز مي توان قلم داد كرد و آن اين كه نوزادان داراي بيش از 300 استخوان هستند ( شايد 309 ) كه به مرور زمان تكامل يافته و در سن بلوغ به 206 استخوان كامل مي رسد . رجوع شود به كتابهاي مرجع اسنل و ..

وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلَاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعًا ﴿25﴾

و سيصد سال در غارشان درنگ كردند و نه سال [نيز بر آن] افزودند (25)

وبلاگ سعیدیه:

در قرآن كريم دربارۀ تعداد اصحاب كهف آمده است:

« سَيَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا » (كهف / 22).

به زودى خواهند گفت: [يارانِ غار]‏ سه تن بودند [و] چهارمين آنها سگشان بود و مى‏گويند: پنج تن بودند [و] ششمين آنها سگشان بود. تير در تاريكى مى‏اندازند(بي‌دليل سخن مي‌گويند) و [عده‏اى] مى‏گويند: هفت تن بودند و هشتمين آنها سگشان بود؛ بگو: پروردگارم به تعداد آنها آگاه‏تر است، جز اندكى [كسى شمارۀ] آنها را نمى‏داند؛ پس در بارۀ ايشان ـ جز به صورت ظاهري و سطحي ـ جدال مكن و در مورد آنها از هيچ كس از آنان (: اهل كتاب) جويا مشو.

در اين آيۀ شريفه به اختلاف اهل كتاب دربارۀ تعداد اصحاب كهف اشاره شده و نظر افرادي كه اصحاب كهف را سه يا پنج نفر دانسته‌اند بي‌‌پايه اعلام شده اما در مورد نظر گروهي كه ايشان را هفت تن دانسته‌اند، سكوت شده است. همين موجب شده است كه مفسرين، نظر گروه سوم را صحيح بدانند، در تفسير جلالين آمده است: « ...  وصف الأولَين بالرّجم دون الثالث دليلٌ على أنه مرضي و صحيح » يعني: توصيف دو ديدگاه اول به تير انداختن در تاريكي و استثناي ديدگاه سوم ،دليل است بر اينكه آن ديدگاه، مورد رضايت و صحيح است» شيخ بيضاوي نيز چنين گفته است.

ـ در تفاسير بيضاوي، بغوي، جلالين و برخي كتابهاي ديگر رواياتي از حضرت علي(رض) و حضرت ابن‌عبّاس(رض) نقل شده است مبني بر اينكه يارانِ غار هفت تن بوده‌اند.

ـ ابواسحق نيشابوري در قصص‌الأنبياء نوشته است: «... و در عدد ايشان كس از اهل تفسير خلاف نكرده است، و گفتند ايشان هفت تن بودند و هشتم ايشان سگ بود. و اين اختلاف كه حق تعالی ياد كرد از اهل انجيل ياد كرد كه ايشان مشركان عرب را آموخته بودند كه ايشان مختلف بودند... و محمّد بن جرير گفته است كه ايشان نه تن بودند... لكن اهل تفسير اين را درست ندانند».

ـ در اسامي اصحاب كهف اختلاف وجود دارد، بر اساس روايتي از حضرت ابن عباس(رض) اسامي آنان چنين ذكر شده: مكسلمينا ، يمليخا ، مرطونس ، بينونس ، سارينونس ، ذو نوانس ،كشفيططنونس و اسم سگ ايشان قطمير بوده است.

بر اساس روايت منقول از حضرت علي(رض): يمليحا،مكشينيا،مشلينيا، مرنوش، دبرنوش،شاذنوش، هفتمين ايشان چوپان بوده و اسم سگ قطمير و اسم شهرشان افسوس.

در ترجمۀ تفسير طبري نام آنان چنين ضبط شده:تكسينا،محليشا،مسليحا،بطوش،يمليخا،فرياش و شارش و در  قصص‌الأنبياء ثعلبي اينچنين: مكسلمينا ، تمليخا ، محسلمينا، مرطليوس ، كنسطوس ، وسادنيوس.

نتيجه: بر اساس آنچه گذشت و بر پايۀ رأي اكثر مفسّران ـ كه مؤيّد به روايات مزبور است ـ ، اصحاب كهف، هفت تن بوده‌اند و هشتمين ايشان سگ بوده و ديدگاه كساني كه جز اين را گفته‌اند قابل اعتنا و اعتماد نيست ـ والله اعلم

موسسه جام معارف آسماني :

کهف، شکاف و نقبی است که در کوه قرار دارد و از مغاره و غار وسیعتر است، بطوریکه انسان و حیوان می توانند به خوبی در آن جا گیرند و زیست کنند. و رقیم، به معنای مرقوم (چون جریح به معنای مجروح) است. و به علت آنکه نام اصحاب کهف را در لوح مسین یا زرین نگاشته و در خزانة پادشاه نصب کرده اند، و یا به علت آنکه نام آنانرا بر داخل غار نقش کرده اند لذا اصحاب کهف به «اصحاب رقیم» نیز موسوم شدند. پس اصحاب کهف و اصحاب رقیم جماعت واحدی هستند.

و اما بعضی از روایات ضعیفه که دلالت دارد بر آنکه اصحاب رقیم غیر از اصحاب کهفند، و داستان آنان را بدین طریق ذکر میکند که سه نفر از مؤمنان که در صحرا رفته بودند و بواسطة طوفان به غاری پناهنده شدند و سنگی بزرگ حرکت کرده و در غار را بکلی گرفت، و به برکت دعای هر یک از آن سه نفر که خدای را به اعمال صالحة خود یاد کردند ثلثی از آن سنگ کنار رفت و ثلثی از در غار نمایان شد؛ قابل قبول نیست. چون از سیاق آیات مبارکات قرآن کریم دور است که دو داستان مختلف را گوشزد کند و یکی را مفصلا شرح دهد واز بیان شرح دیگری بکلی چشم بپوشد. و بعضی گفته اند که رقیم اسم کوهی است که کهف در آن قرار دارد؛ یا اسم آن صحرائی است که کوه در آن قرار دارد؛ یا اسم شهری است که اصحاب کهف از آنجا به خارج کوچ کرده و به کهف وارد شدند؛ و یا اسم سگی است که با اصحاب کهف بوده است. ولیکن شاهدی بر این دعاوی نیست؛ بلکه شاهد، بر آن است که رقیم به معنای نوشته است؛ و چون نام آنان را نوشته اند به اصحاب رقیم معروف شده اند.

اما تعداد اصحاب کهف چند نفر بودهاند:


در قرآن کریم وارد است که:
سیقولون ثلاثة رابعهم کلبهم ویقولون خمسة سادسهم کلبهم رجمـا بالغیب و یقولون سبعة و ثامنهم کلبهم قل ربی ´ أعلمبعدتهم ما یعلمهم إلا قلیل فلا تمار فیهم إلا مرآء ظاهرا و لا تستفت فیهم منهمأحدا. (کهف/22)؛ «میگویند که: تعداد آنها سه نفر بوده است و چهارمی آنان سگ آنهاست؛ و میگویند که: تعداد آنان پنج نفر بوده است و ششمی آنان سگ آنهاست؛ اینها همه گفتاری است رجما بالغیب و بدون دلیل؛ و میگویند که: تعداد آنان هفت نفر بوده است و هشتمین آنها سگ آنهاست. (ای پیغمبر!) بگو: پروردگار من به تعداد آنها داناتر است؛ تعداد آنها را کسی نمیداند مگر اندکی.»

علامه طباطبائی مدظله از چند جهت استفاده می کنند که تعداد آنان هفت نفر بوده است: اول آنکه: چون دو قول اول را قرآن بیان میکند به دنبالش میگوید: رجمـا بالغیب؛ یعنی این تیری است که بدون هدف پرتاب می کنند، و کنایه از آنکه گفتاری بدون دلیل است؛ ولی چون میفرماید: «و بعضی میگویند: تعداد آنان هفت نفر است.» چیزی را به دنبالش بیان نمی کند. دوم آنکه: در سبعة و ثامنهم کلبهم با «واو» ذکر کرده است و در دو فقرة اول «واو» را نیاورده است، و این دلالت بر ثبات و استقرار امر دارد.

و در «کشاف» فرموده است: این واوی است که بر سر جمله ای که صفت برای نکره آورده ایم یا حال از معرفه قرار داده ایم داخل میگردد؛ چون گفتار تو که میگوئی: جآءنیرجل و معه ءاخر و مررت بزید و بیده سیف، و از همین قبیل است قول خداوند تعالی: وما´ أهلکنا من قریة إلا و لها کتـ'ب معلوم.


و فائدة این واو، تأکید اتصال صفت است به موصوف، و دلالت میکند بر آنکه اتصاف موصوف به این صفت امر ثابت و با استقراری است. و این واو اعلام میکند که آن کسانی که گفتند: آنها هفت نفرند و هشتمین آنها سگ آنهاست، این مطلب را از روی ثبات علم و اطمینان خاطر گفته اند و به ظن و تخمین اکتفا ننموده اند؛ کما آنکه غیر آنها اکتفاء به گمان نموده و لذا رجمـا بالغیب برای آنان گفته شده است.

ابن عباس گوید: چون واو در اینجا ذکر شد دیگر تعداد و شمارش به پایان رسید، و بعد از آن دیگر شمارش کنندة قابل توجهی نخواهد بود؛ و ثابت شد که بنا بر قطع و ثبات، آنها هفت نفر و هشتمی آنها سگ آنان بوده است.


و سوم آنکه: آیة مبارکة: و کذ'لک بعثنـ'هم لیتسآءلوا بینهمقال قآنءل منهم کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم قالوا ربکم أعلم بمالبثتم. (کهف/19) دلالت دارد بر آنکه چون خداوند آنان را بیدار نمود یک نفر از آنها گفت: چقدر درنگ کرده اید؟ گفتند: ما یک روز یا بعضی از یک روز درنگ کرده ایم! گفتند: پروردگار شما به مقدار درنگ شما داناتر است. و چون فاعل گفتند، دو جماعت هستند، و جماعت از سه نفر کمتر نیستند؛ پس مجموع این دو جماعت با آن یک نفر پرسش کننده نمی تواند از هفت نفر کمتر باشد. (المیزان ج13 ص278)

اسامی اصحاب کهف: علامه طباطبائی گفته اند: در روایات یونانیه و سریانیه که روایات اسلامیه به آنها منتهی میشود، اسامی آنها را چنین گفته اند:


مکس منیانوس (میلیانوس ) Maxi milianos (اول )
امیلخوس ـ ملیخا Iamblichos (دوم )
مرتیانوس ـ مرطلوس ـ مرطولس (Martelos) ـ Martinos (سوم )
ذوانیوس ـ دوانیوانس ـ دنیاسیوس Dionysios (چهارم )
ینیوس ـ یوانیس ـ نواسیس Joannes (پنجم )
اکساکدثو دنیانوس ـ کسقسططیونس ـ اکسقوسطط ـ کشفوطط Exakoustodianos (ششم )
انطونس (افطونس ) اندونیوس ـ انطینوس Antonios (هفتم )
و سگ آنها قطمیر نام داشته است.
و بعضی گفته اند: اسماء عربی آنها از قبطیه اخذ شده و قبطیه از سریانیه گرفته شده است.
(المیزان ج13 ص309 و 310)

نقادی و دقتاصحاب کهف


«انهمفتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی و ...»؛ آنها جوانانی بودند که به پروردگار خود ایمان آوردند و ما نیز بر هدایتشان افزودیم و ... (سوره کهف/ آیه 13و14) معروف است که اصحاب کهف صراف بودند صیرفی بوده اند. این سخن را به این معنی گرفته اند که کار آنها صرافی بوده است. ائمه ما علیهم السلام فرموده اند: در این نسبت که می گویند اصحاب کهف صراف طلا و نقره بوده اند اشتباه شده است. نه «کانوا صیارفة الکلام» بلکه صراف کلام بوده اند صراف سخن، یعنی مردمان حکیمی بوده اند، مردمانی دانا بوده اند، نه صراف طلا و نقره، وقتی حرفی به آنها عرضه می شد، آن حرف را می سنجیدند.

تجزيه وتحليل ديگر :

خصوصیات داستان را ارباب احادیث و تفاسیر، مختلف ذکر کرده اند. و ما شرح این قضیه را در اینجا طبق روایت وارده در «تفسیر علی بن إبراهیم قمی » ذکر می کنیم:
‎علی بن ابراهیم میگوید: حدیث کرد برای من پدرم از ابن ابی عمیر از ابوبصیر از حضرت امام صادق علیه السلام که آن حضرت فرمود: سبب نزول سوره کهف این است که طائفة قریش، سه نفر را بسوی نجران فرستادند تا از یهود و نصاری مسائلی را یاد بگیرند، تا آن مسائل را از رسول الله سؤال کنند.
آن سه تن عبارت بودند از نضربن حارث بن کلده و عقبة بن ابی معیط و عاص بن وائل.

این سه نفر حرکت کردند بسوی نجران، و به نزد علماء یهود در آنجا رفتند و در خواست تعلم مسائلی را از آنها نمودند.


علماء یهود گفتند: شما از محمد از سه مسأله پرسش کنید؛ اگر طبق مدارکی که در نزد ماست به شما پاسخ گفت، پس بدانید که او صادق و راستگو است؛ و سپس از یک مسألة واحد دیگری نیز سؤال کنید؛ اگر مدعی شد که میداند، بدانید که او کاذب و دروغگو است!
آن سه تن قرشی گفتند: آن مسائل چیست ؟

علماء یهود گفتند: از محمد بپرسید که آن جوانان و جوانمردانی که در زمان پیشین بوده اند، و از میان قوم و اهل شهر خود خارج شدند و غیبت نمودند و خوابیدند؛ چقدر خوابشان به طول انجامید تا آنکه از خواب بیدار شدند؟ و تعداد آنها چند نفر بوده است؟ و با آنها از غیر آنان چه بوده است؟ و داستان و قصة آنها چیست ؟


و دیگر بپرسید از موسی علیه السلام در وقتی که خداوند او را امر کرد که از آن عالم پیروی کند، و از او تعلم کند و فرا گیرد؛ آن عالم که بود؟ و چگونه از او تبعیت کرد؟ و داستان او با آن عالم چیست؟
و دیگر بپرسید از مردی که در گردش بود، و از محل غروب خورشید تا محل طلوع آنرا بپیمود تا به سد یأجوج و مأجوج رسید؛ آن مرد که بود؟ و داستان و قصة او چیست ؟

و سپس مفصلا آنها شرح این سه مسأله را برای آن سه نفر املاء کردند و گفتند: اگر محمد پاسخ شما را طبق آنچه ما برای شما شرح دادیم بیان کرد پس بدانید که او صادق است، و اگر بر خلاف این بیان کرد بدانید که کاذب است و تصدیق او را ننمائید!


قریش پرسیدند: پس آن مسأله چهارم کدام است ؟
یهود گفتند: از او بپرسید که قیامت چه موقع بر پا خواهد شد! اگر مدعی شد که من هنگام فرا رسیدن قیامت را میدانم، بدانید که دروغگو است! چون وقت قیامت را غیر از ذات خداوند تبارک و تعالی هیچکس نمیداند.
آن سه تن از نجران باز گشتند، و به نزد ابوطالب در مکه آمدند و گفتند: ای أبوطالب! فرزند برادر تو چنین می پندارد که از أخبار غیبیة آسمان بر او نازل میشود، و ما مسائلی داریم؛ اگر پاسخ ما را داد میدانیم که در دعوای خود صادق است، و اگر پاسخ نداد میدانیم که کاذب است!
أبوطالب گفت: از هر چه میخواهید از این مسائلی که مورد نظر شماست از او سؤال کنید. قریش از آن سه مسأله از رسول الله سؤال نمودند.

رسول الله بدون آنکه جواب را مقرون به اراده و مشیت خدا کند و «إن شاء الله » بگوید فرمود: من فردا جواب شما را میدهم. (به امید آنکه تا فردا جبرائیل امین می آید و پاسخ این مسائل را از ناحیة مقدس ذات حق تعالی می آورد.)


در این حال مدت چهل روز، وحی از رسول خدا منقطع و مختفی شد، تا به سرحدی که رسول خدا را غم و اندوه فرا گرفت، و صحابه که ایمان آورده بودند و پیوسته با آن حضرت بودند، در شک و تردید افتادند. و قریش خوشحال شدند، و پیامبر و مؤمنین را مسخره و اذیت میکردند. و حزن و اندوه أبوطالب فزونی گرفت.
چون چهل روز به پایان رسید، بر پیامبر اکرم سوره کهف نازل شد.
رسول خدا از جبرئیل پرسید: درنگ کردی! و در پاسخ این سؤالات کندی و تأمل کردی!
جبرائیل گفت: ما ابدا چنین توانائی را در خود نداریم که بدون اذن و فرمان خدا فرود آئیم! در این حال خداوند این آیات را فرستاد:
أم حسبت أنأصحـ'ب الکهف و الرقیم کانوا من ءایـ'تنا عجبا.

و سپس قصه و داستان را برای رسول الله بیان کرد و گفت:


إذ أوی الفتیة إلی الکهف فقالواربنآ ءاتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من أمرنا رشدا.
پس حضرت صادق علیه السلام فرمودند: اصحاب کهف و رقیم در زمان پادشاه جابر و سرکشی بودند که تمام اهل مملکت خود را به پرستش بتها فرا میخواند، و کسی که دعوت او را اجابت نمی نمود او را می کشت.
و آن جوانان گروهی از ایمان آورندگان به خدای تعالی بودند که پیوسته خداوند عز وجل را عبادت میکردند. و پادشاه در دروازة شهر افرادی را گماشته بود که نمی گذاشتند کسی از شهر خارج شود مگر آنکه برای بت ها سجده کند.
آن جوانان به بهانة صید خارج شدند. و در راه، عبورشان به چوپانی افتاد و او را به طریقه و آئین خود و به مرام و مقصود خود دعوت کردند.
آن چوپان دعوت آنانرا اجابت نکرد؛ لیکن سگ آن چوپان دعوت را اجابت نمود، و با آنان به راه افتاد.
حضرت صادق علیه السلام فرمودند: هیچکدام از بهائم داخل بهشت نمی شوند مگر سه عدد از آنها که عبارتند از: خر بلعم باعورا و گرگ یوسف و سگ اصحاب کهف.

باری، اصحاب کهف از شهر خود به بهانة شکار خارج شدند؛ چون از دین و آئین پادشاه در ترس و هراس بودند. و چون شب فرارسید، داخل در غاری شدند؛ و آن سگ نیز با آنان معیت داشت.


خداوند پینکی و حالت خواب آلودگی را بر آنان مستولی ساخت؛ همچنانکه فرماید: فضربنا علی '´ ءاذانهم فی الکهفسنین عددا.
آنان در آن غار آرمیدند و به خواب عمیق فرو رفتند؛ تا زمانی که خداوند آن پادشاه طاغی و یاغی و باغی را هلاک نمود؛ و تمام افراد آن مملکت را نیز بمیرانید، و اهل آن زمان منقرض شدند و زمان دیگری پدید آمد و اهل دیگری در آن زمان به ظهور رسیدند.

در این حال اصحاب کهف از خواب بیدار شدند، و بعضی از آنان به بعضی دیگر گفتند: چقدر زمان گذشته است که ما در اینجا خوابیده ایم ؟


دیگران نگاهی به خورشید افکندند و دیدند که بالا آمده است، لذا در پاسخ گفتند: درنگ ما در اینجا یک روز یا مقداری از یک روز بوده است.
و سپس به یک نفر از میان خود گفتند: که این ورق پول را بگیر، و بطوری وارد شهر شو که کسی تو را نشناسد، و متنکرا برای ما طعامی خریداری کن و بیاور! چون اهل شهر اگر ما را بشناسند و از احوال ما مطلع شوند، بدون شک ما را خواهند کشت، یا به دین و آئین خود وارد خواهند ساخت.
آن مرد برای خریداری غذا از کهف بسوی شهر رهسپار شد. دید شهر غیر از آنی است که در خاطر خود معهود داشت، و جماعتی را دید که همه به خلاف زی و عادت سابقین هستند.
او آنها را نشناخت و با زبان و تکلم آنها نیز آشنا نبود، و آنان نیز از زبان او خبری نداشتند.
بدو گفتند: تو که هستی؟ و از کجا آمده ای ؟
آن مرد، آنان را از قضیه و داستان خود آگاه کرد.

پادشاه آن شهر با تمام یاران و اعوان خود برای کشف این قضیه به خارج شهر حرکت کردند، و آن مرد نیز همراه آنان بود. و آمدند تا به در غار رسیدند. و میخواستند که وارد شوند و از خصوصیات باخبر شوند.


بعضی از آنان می گفتند که: این جماعت سه نفر هستند و چهارمی آنان سگ همراه آنهاست. و بعضی دگر می گفتند: ایشان مجموعا پنج نفر هستند و ششمی آنان سگ آنهاست. و بعضی دیگر می گفتند: ایشان هفت نفرند و هشتمین آنها سگ آنهاست.
و چنان خداوند عز وجل به حجابی از رعب و ترس آنانرا پوشانیده بود که ابدا قدرت بر دخول و ورود در غار را نداشتند، و غیر از همان یک نفر که از خود اصحاب کهف بود احدی قادر بر دخول نبود.
آن یک تن چون وارد شد، دید که یاران خود که در غارند همه در خوف و هراسند و چنین پنداشته اند که جماعتی که در غار اجتماع نموده اند، یاران همان پادشاه طاغی و سرکش سابق یعنی دقیانوس هستند (و اینک قصد دارند آنها را بکشند).

آن یک نفر رفقای خود را مطمئن ساخت که چنین نیست؛ بلکه دقیانوس و تمام اهل شهر مرده اند، و اینان جماعت دگری هستند. و متوقفین در کهف که یاران او هستند در این مدت طولانی همگی به خواب عمیق فرو رفته اند؛ و خداوند آنانرا آیه و نشانة توحید و قدرت برای مردم قرار داده، و برای معاد و روز بازپسین شاهد صادقی مقرر داشته است.


در این حال همگی به گریه در آمدند، و از خدای خود مسألت نمودند که آنانرا به خوابگاه هایشان برگرداند؛ و آنان بار دیگر نیز به خواب روند.
پادشاه آن زمان که از مؤمنین بود گفت: سزاوار است که اینک ما در این محل مسجدی بنا کنیم، و برای دیدار و زیارت مسجد بدین نقطه بیائیم؛ چون این جماعت کهف از مؤمنان هستند.
و از برای اصحاب کهف در هر سالی دوبار انتقال و از پهلو به پهلو شدن است؛ شش ماه بر پهلوی راست خود میخوابند، و شش ماه دیگر بر پهلوی چپ. و سگ آنان نیز همیشه ملازم آنهاست بطوریکه دو دست خود را در آستانة غار گسترده است. (تفسیر علی بن ابراهیم قمی طبع سنگی از ص392 تا 394)

علامه طباطبایی بعد از نقل این روایت گفته اند: ‎ این روایت از نقطة نظر متن از واضحترین روایات واردة در این مقام است، و نیز از سالمترین و دورترین آنهاست از اضطراب و تشویش؛ لیکن معذلک دلالت دارد بر آنکه آن کسانی که در تعداد اصحاب کهف اختلاف کردند همان افرادی هستند که بر در کهف اجتماع کرده بودند، و این خلاف ظاهر آیه است.


و دیگر دلالت دارد بر آنکه اصحاب کهف برای بار دوم نمرده اند، بلکه به خواب اولیة خود برگشتند. و نیز سگ آنان زنده و در خواب است؛ و در هر سال دو بار پهلو به پهلو می شوند از راست به چپ و از چپ به راست؛ و آنان فعلا بر همان هیئت و قیافة خود در غار هستند؛ و ما فعلا در روی زمین غاری را سراغ نداریم که در آن جماعتی بدینگونه و به این هیئت خوابیده باشند. (المیزان ج13 ص300)

دانش نامه موضوعي قرآن  ، مركز فرهنگ و معارف قرآن :

قبل از پرداختن به اصل پاسخ، ذكر چند مقدمه، لازم است:
1 ـ داستان اصحاب كهف، يكي از سه پرسشي بود كه يهود به مشركين ياد دادند تا از رسول اكرم ـ صلي الله عليه و اله ـ بپرسند، تا به اين وسيله ادعاي نبوت آن حضرت را مورد آزمايش قرار دهند.
امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود: سبب نزول سورة كهف اين بود كه قريش سه نفر را به قبيلة نجران فرستادند تا از يهوديان آن ديار مسايلي را بياموزند و با آن رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ را بيازمايند و آن سه نفر نضر بن حارث بن كلده و عقبهَ بن ابي معيط و عاص بن وائل سهمي بودند. اين سه نفر به سوي نجران رفتند و جريان را با علماي يهود در ميان گذاشتند؛ يهوديان گفتند: سه مسأله از او بپرسيد اگر آن طور كه ما مي دانيم پاسخ داد در ادعايش راستگو است. گفتند: آن مسايل چيست؟ جواب دادند كه از احوال جواناني بپرسيد كه در زمان‌هاي قديم بودند و از ميان مردم خود غايب گشتند و در مخفي گاه خود خوابيدند، چقدر خوابيدند؟ و تعدادشان چند نفر بود؟ و از غير جنس خود ، چه چيزي همران آنان بود؟ و داستانشان چه بود؟ فرستادگان قريش به مكه برگشتند و آن مسايل را مطرح كردند.[1]
2 ـ از سياق آيات قرآن كريم مي توان فهميد كه قصة اصحاب كهف ميان مردم در گذشته به صورت اجمالي مطرح بوده است، چنان كه قرآن كريم مي فرمايد: «اَمْ حَسِبْتَ اَنّ اَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالْرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً»[2]
آيا گمان كردي اصحاب كهف و رقيم از آيات عجيب ما بودند؟!.
3 ـ هم چنين آيات قرآن كريم دلالت دارد كه در كيفيت داستان اصحاب كهف به خصوص در تعداد آن‌ها، بين مردم آن زمان اختلاف وجود داشته و قرآن كريم قول صحيح و نظر حق را بيان كرده است چنان‌كه مي‌فرمايد: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نباءهم بالحق...»[3] ما داستان آنان را براي تو به حق بازگو مي‌كنيم...» اين آيه دلالت دارد كه خداوند قول صحيح را در تعداد آنان را ذكر فرموده و باز در آية ديگر مي‌فرمايد: « قل ربي اعلم بعدّتهم ما يعلمهم الاقليل....؛ [4] بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاه‌تر است، جز گروه كمي تعداد آن‌ها را نمي دانند....». در اين آيه نيز خداوند به پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ دستور مي دهد كه در بارة عدد اصحاب كهف، صحيح‌ترين نظريه را اعلام كند و آن اين كه خدا به عدد آنان داناتر است، از تعبير در آيه مذكور فهميده مي شود كه آن عدة قليل كه به تعداد اصحاب كهف علم داشتند از اهل كتاب بوده اند.[5]
4 ـ بنابراين، با توجه و با درنظر گرفتن نكات مذكور، اگر قرآن كريم نظريه صحيح و حق را ـ كه نظر خودش بود ـ نقل مي كرد، با توجه به اين كه آن‌ها مي‌خواستند پاسخ مطابق علم آنان باشد، به طور يقين قول پيامبر ـ كه همان نظريه حق مي باشد ـ را تكذيب مي كردند و نسبت جهل به آن حضرت مي دادند و از طرفي، اگر قرآن كريم، تنها نظريه آن ها را نقل مي كرد ـ كه البته خلاف واقع و بي‌اساس بود ـ بعدها به عنوان نظريه قرآن معروف مي‌شد و آثار و پي‌آمدهاي منفي در پي داشت كه ساحت مقدس قرآن كريم از آن منزه و مبراست. به همين دليل، قرآن كريم ابتدا نظريه آن ها ( مردم) را به عنوان ترديد بيان كرده و سپس به عنوان «رجم به غيب» بي‌اساس بودن آن را روشن ساخته تا آنان بدانند كه قرآن كريم از نظريه آن‌ها خبر دارد و سپس قول حق و نظريه صحيح را بيان داشت.[6]
5 ـ بيان نظرية حق از جانب قرآن كريم ضروري بود، زيرا قرآن كريم با اهميت دادن به تاريخ واقعي در واقع اهميت «زمينة شناخت تاريخ» را مي رساند و قرآن كريم به تاريخ اهميت زيادي داده و تاريخ را زمينة شناخت مي‌داند به همين دليل قرآن كريم در مسايل هدايتي و تربيتي، همواره به تاريخ و سرگذشت ديگران تكيه مي كند. مطالعه و دقت در تاريخ و عبرت گرفتن از آن و توجه به علل حوادث آن، بزرگترين آزمايشگاه سعادت‌ها و شقاوت‌ها و پيروزي‌ها و شكست‌هاي اقوام است.
بهترين نوع تاريخ و شيوة بيان آن، وحي الهي مي باشد، زيرا هيچ‌گاه بر خلاف تاريخ‌نويسان فرمايشي دستخوش تحريف، دروغ پردازي و مورد اغراض سياستمداران قرار نمي‌گيرد و از طرفي، احاطه و تسلط علم الهي به تمام جوانب و جزئيات تاريخ ـ كه نقش مؤثري در هدايت، رشد و تكامل جامعه دارد ـ مسلم است و ارادة الهي بر اساس انگيزه‌هاي توحيدي است كه همواره در مقابل اراده‌هاي طاغوتي و شيطاني قرار دارد و سرانجام آن پيروزي و سعادت است، افزون بر اين، تنظيم، ترسيم و نقل حوادث تاريخي كه مي تواند داراي انگيزه باشد، سخت تأثير هواي نفس و غرايز نفساني نويسنده و فشار فرهنگ محيط، قرار نمي‌گيرد.
بنابراين، با توجه به آن چه كه گذشت، قرآن كريم، به دنبال بحث از تعداد واقعي اصحاب كهف، علم الهي آن را منتسب به خدا و افراد خاص و محدودي از بندگان خدا مي داند و توجه‌ي همگان را به كلام وحي جلب مي كند و با اقوال و جدال ديگران ـ كه با اغراض گوناگون همراه است ـ نهي كرده و مي‌فرمايد: «... قل ربي اعلمُ بعدتهم مايعلمهم الاقليل فلا تمار فيهم الامراءً ظاهراً ولا تستفت فيهم منهم احداً،؛[7] ... بگو:« پروردگار من از تعدادشان آگاه تر است جز گروه كمي، تعداد آن ها را نمي دانند. پس در بارة آنان جز با دليل سخن مگو، و از هيچ كس درباره‌ي آن‌ها سؤال مكن»[8] پس، قرآن كريم به اين شيوه، نظريه حق را تبيين فرمود و قول صحيح نيز همان هفت نفر است كه مورد پذيرش قرآن قرار گرفته كه علامه طباطبايي (ره) نيز بر اين قول توجه كرده و گفته اند: «اين صيغه‌هاي جمع و آن يك صيغة مفرد، نه تنها اشعار دارد؛ بلكه دلالت و صراحت دارند كه حداقل عدد ايشان هفت نفر بوده، و كمتر از آن نبوده است.[9]

 [1]-ر.ك: سيد هاشم حسيني بحراني، البرهان في تفسير القرآن (مؤسسه البعثْهَ)، ج 3، ص 617 و 618.
[2] ـ سورة كهف، آية 9.
[3] - سورة كهف، آية 13.
[4] - سورة كهف، آية 22.
[5] - ر.ك: محمد حسين طباطبايي (ره) الميزان في تفسير القرآن، (انتشارات اسلامي) ج 13، 14، ص 244 تا 299.
[6] - ر.ك: الميزان، همان.
[7] - سورة كهف، آية 22.
[8] - آيت الله مكارم شيرازي و جمعي از نويسندگان، تفسير نمونه، ج 12، ص 401 الي 412.
[9] - محمد حسين الطباطبايي (ره)، الميزان في تفسير القرآن، ج 13، 14، ص 244 الي 299.

نتيجه :

اصحاب كهف نيز دليل ديگري بر حقانيت عدد78 است كه ما آن را در چندين مقاله بررسي كرديم .

الله اعلم .