یاسین
yasin.fileon.ir

حرز تاج چیست

نویسنده : نازنین رحمانی | زمان انتشار : 12 اسفند 1400 ساعت 23:26

داستان درخت بخشنده و مـهربان

روزی روزگاری درختی بود ….

و پسر کوچولویی را دوست مـی داشت .

پسرک هر روز مـی آمد

برگ هایش را جمع مـی کرد

از آن ها تاج مـی ساخت و شاه جنگل مـی شد .

از تنـه اش بالا مـی رفت

از شاخه هایش آویزان مـی شد و تاب مـی خورد

و سیب مـی خورد

با هم قایم باشک بازی مـی د .

پسرک هر وقت خسته مـی شد زیر سایـه اش مـی خوابید .

او درخت را خیلی دوست مـی داشت

خیلی زیـاد

و درون خت خوشحال بود

اما زمان مـی گذشت

پسرک بزرگ مـی شد

و درخت اغلب تنـها بود

تا یک روز پسرک نزد درخت آمد

درخت گفت : حرز تاج چیست « بیـا پسر ، حرز تاج چیست ازتنـه ام بالا بیـا و با شاخه هایم تاب بخور ،

سیب بخور و در سایـه ام بازی کن و خوشحال باش . حرز تاج چیست »

پسرک گفت : « من دیگر بزرگ شده ام ، بالا رفتن و بازی کار من نیست .

مـی خواهم چیزی بخرم و سرگرمـی داشته باشم .

من بـه پول احتیـاج دارم

مـی توانی کمـی پول بـه من بدهی ؟

درخت گفت : « متاسفم ، من پولی ندارم »

من تنـها برگ و سیب دارم .

سیبهایم را بـه شـهر ببر بفروش

آن وقت پول خواهی داشت و خوشحال خواهی شد .

پسرک از درخت بالا رفت

سیب ها را چید و برداشت و رفت .

درخت خوشحال شد .

اما پسر ک دیگر که تا مدتها بازنگشت …

و درخت غمگین بود

تا یک روز پسرک برگشت

درخت از شادی تکان خورد

و گفت : « بیـا پسر ، از تنـه ام بالا بیـا با شاخه هایم تاب بخور و خو شحال باش »

پسرک گفت : « آن قدر گرفتارم کـه فرصت بالا رفتن از درخت را ندارم ،

زن و بچه مـی خواهم

و بـه خانـه احتیـاج دارم

مـی توانی بـه من خانـه بدهی ؟

درخت گفت : « من خانـه ای ندارم

خانـه من جنگل هست .

ولی تو مـی توانی شاخه هایم را ببری

و به منظور خود خانـه ای بسازی

و خوشحال باشی . حرز تاج چیست »

آن وقت پسرک شاخه هایش را برید و برد که تا برای خود خانـه ای بسازد

و درخت خوشحال بود

اما پسرک دیگر که تا مدتها بازنگشت

و وقتی برگشت ، درخت چنان خوشحال شد کـه زبانش بند آمد

با این حال بـه زحمت زمزمـه کنان گفت :

« بیـا پسر ، بیـا و بازی کن »

پسرک گفت : دیگر آن قدر پیر و افسرده شده ام کـه نمـی توانم بازی کنم .

قایقی مـی خوانم کـه مرا از اینجا ببرد بـه جایی دور مـی توانی بـه من قایق بدهی ؟

درخت گفت : تنـه ام را قطع کن و برای خود قایقی بساز

آن وقت مـی توانی با قایقت از اینجا دور شوی

و خوشحال باشی .

پسر تنـه درخت را قطع کرد

قایقی ساخت و سوار بر آن از آنجا دور شد .

و درخت خوشحال بود

پس از زمانی دراز پسرک بار دیگر بازگشت ، خسته ، تنـها و غمگین

درخت پرسید : چرا غمگینی ؟ ای کاش مـیتوانستم کمکت کنم

اما دیگر نـه سیب دارم ، نـه شاخه ، حتی سایـه هم ندارم به منظور پناه بـه تو

پسر گفت : خسته ام از این زندگی ، بسیـار خسته و تنـهام

و فقط نیـازمند با تو بودن هستم ، آیـا مـیتوانم کنارت بنشینم ؟

درخت خوشحال شد و پسرک پیر کنار درخت نشست و در کنار هم زندگی د

و سالیـان سال درون غم و شادی ادامـه زندگی دادند …

دوستان خوبم ، آیـا شرح داستان ، چیزی بـه یـاد ما نمـیآورد ؟

اکثر ما شبیـه پسرک داستان هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم

درخت همان والدین ماست ، که تا وقتی کوچکیم دوست داریم با آنـها بازی کنیم

تنـهایشان مـیگذاریم و دوباره زمانی بـه سویشان بر مـیگردیم کـه نیـازمند هستیم و گرفتار

برای والدین خود وقت نمـیگذاریم ، آیـا که تا به حال بـه این فکر کرده ایم کـه پدر و مادر به منظور ما

همـه چیز را فراهم مـیکنند که تا ما را شاد نگه دارند و با مـهربانی چاره ای به منظور رفع مشکل ما پیدا مـیکنند

و تنـها چیزی کـه در عوض از ما مـی خواهند این هست که

تنـهایشان نگذاریم

به والدین خود عشق بورزیم ، فراموششان نکنیم

برایشان زمان اختصاص دهیم

همراهیشان کنیم

شادی آنـها درون دیدن ماست

هر انسانی مـیتواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد

ولی پدر و مادر فقط یک بار ….


[حرز تاج چیست]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 01 Aug 2018 07:05:00 +0000