یاسین
yasin.fileon.ir

خاطرات نماز شب خوانها

نویسنده : Ramin | زمان انتشار : 22 بهمن 1400 ساعت 14:48

داستانهاي شب زنده‏داران

ابودرداء مي‏گويد علي ابن ابيطالب عليه‏السلام را در نخلستان بني نجار ديدم که از دوستانش کناره گرفته و از همراهانش مخفي شده در ميان انبوه نخله‏هاي خرما پنهان شده، جوياي آن حضرت شدم ناگاه صداي حزيني شنيدم و نغمه‏ي اندوهگيني که او مي‏گفت: بارالها چقدر از خطاها را ناديده گرفتي از مقابله کردن با کينه توزي، چقدر گناهان را به کرمت پوشاندي، بارالها عمر من در نافرماني طولاني شد و بزرگ شد در نامه‏ي عمل من گناهانم، پس به جز بخشش تو به چيزي اميدوار نيستم، و من جز از رضوان و خوشنودي تو اميدي ندارم، ابودردا گفت صدا مرا سرگرم کرد و دنبال صدا رفتم ناگاه ديدم علي ابن ابيطالب عليه‏السلام است خود را پنهان کردم، درختان زياد حرکت مرا پنهان کرد، پس حضرت چند رکعت نماز خواند در دل شب تاريک بعد سرگرم دعا شد و از مناجاتي که مي‏کرد اين بود که مي‏گفت: بارالها فکر در بخشش تو مي‏کنم گناهان در نظرم آسان مي‏شود بعد بزرگي و سختگيري ترا يادآور مي‏شوم بلاهايم بر من بزرگ مي‏شود، بعد گفت: آه اگر من بخوانم در نامه‏ي عملم گناهاني را که فراموش کردم و تو آنها را نوشته‏اي، مي‏گوئي بگيريد او را پس واي بر حال گرفتاري که فاميل و خويشانش نمي‏توانند او را نجات دهند و قبيله‏اش هم نمي‏توانند نفعي به او برسانند، بعد فرمود: آه از آتشي که کبدها و کليه‏ها را پخته مي‏کند، آه آه از آتشي که دست و پا و پوست سر را مي‏کند و مي‏برد، آه از شدت حرارت جهنم، بعد گريه‏ي زياد کرد نه از او صدائي شنيدم و نه حرکتي در وي ديدم، با خود گفتم به واسطه‏ي بيداري خواب بر او چيره شده خوبست او را براي نماز صبح بيدار کنم حرکتش دادم تکان نخورد دورش کردم دور نشد گفتم (إنا لله و إنا إليه راجعون) به خدا علي ابن ابيطالب در گذشت، با حال گريه به طرف خانه‏اش آمدم، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود ابودردا در چه حالي علي را ديدي داستانش چيست؟ قصه را عرض کردم، فرمود به خدا اي ابي‏دردا آن حالت غشوه‏ي از خوف خدا است بعد آب آوردند به صورتش پاشيدند بهوش آمد به من نگاه کرد ديد گريه مي‏کنم، پرسيد چرا گريه مي‏کني اي ابي‏درداء؟ گفتم: براي تو، فرمود چگونه‏اي ابي‏درداء اگر مرا ببيني خوانده مي‏شوم به سوي حساب، و اهل گناه يقين دارند به عذاب، و برانند مرا فرشتگان درشتخو به سوي شراره آتش سخت و در برابر پادشاه قهار بايستم، الي آخره.[1] .

در کتاب أمان الأخطار است که پيغمبر اکرم صلي الله عليه و اله طائفه‏اي از يهود را شکست داد و گروهي از آنان را اسير کرد، از جمله‏ي اسيران تازه عروسي بود همسر جوانش دنبال سپاه براي نجات همسرش روان شد، شب فرا رسيد، حضرت رسول صلي الله عليه و اله به عمار ياسر و عباد ابن شبر دستور پاسداري سپاه را داد، آن دو شب را تقسيم کردند، عمار خوابيد، عباد مشغول پاسداري شد و مشغول نماز شب گرديد، مرد يهودي که زنش اسير شده بود از دور سياهي ديد تيري رها کرد تير بر پيکر عباد اصابت کرد چند تير پي در پي رها کرد بر بدن عباد آمد عباد نمازش را سبک شمرد و عمار را بيدار کرد چشم عمار بر تيرهاي پيکر عباد افتاد او را نکوهش کرد که چرا مرا بيدار نکردي؟ عباد گفت در نماز بودم بعد از حمد مشغول خواندن سوره‏ي کهف شده نخواستم نماز را قطع کنم، اگر ترس خطر براي جان پيامبر نبود نماز را نمي‏شکستم اگر چه خودم هلاک و نابود مي‏شدم سپس يهودي را تعقيب کردند اما او فرار کرد.[2] .

[1] بحارالانوار ج 41 ص 11. / بحار ج 87 ص 195.

[2] خزينة الجواهر ص 281.

عاشق و معشوق

گويند: معشوقي در شب وعده وصل به عاشق داد عاشق پاسي از شب را بيدار ماند و هر چه انتظار کشيد معشوق نيامد به ناچار خوابيد معشوق وقتي رسيد که عاشق در خواب گرم و عميقي رفته او را بيدار نکرد و چند دانه گردو در جيب او گذارد و رفت چون صبح شد عاشق بيچاره به معشوق پيغام فرستاد که چرا به وعده‏ي خود وفا نکردي و نيامدي؟ پاسخ داد من آمدم تو در خواب بودي گواه صدق گفتارم چند دانه گردوست که در جيب تو گذاشتم و رفتم يعني ترا به عاشقي چه کار، تو طفلي، بايد با اطفال گردو بازي کني.[1] .

 [1] خزينة الجواهر ص 341.

داستان بنده و آقا

معروف است يکي از بزرگان کنيزي براي خدمت خريداري کرد چون شب فرا رسيد به کنيز دستور داد که بستر خواب مرا پهن کن کنيز گفت شما بنده‏اي يا مولا؟ گفت: بنده‏ام، مولاي من خداست، کنيز گفت: عجب بنده‏ي بي‏شرمي هستي مگر مولاي تو مي‏خوابد که تو مي‏خواهي بخوابي؟

عجبا للمحب کيف ينام

کل نوم علي المحب حرام

جاي تعجب است که دوست چطور مي‏خوابد، تمام خوابها براي دوست حرام است.[1] .

[1] خزينة الجواهر ص 341.

خلوت چيست

نقل کلام بعضي از اهل حال در معني خلوت با خداي متعال:

سيد عليخان در روضه‏ي بيست و هفتم از شرح صحيفه‏ي سجاديه مي‏فرمايد: خلوت با خدا عبارت از تنهائي بنده در جائي که خلوت مي‏کند در آن جا از تمام کارها سواي خدا از محسوسات ظاهري و باطني، همت و نيتش را صرف مي‏کند به رو آوردن به سوي خدا و از همه چيز جز او جدا مي‏شود با خدا انس پيدا مي‏کند و از غير خدا وحشت دارد، از بعضي از عابدان پرسيدند چطور به تنهائي خو گرفته‏اي؟ گفت: من تنها نيستم من همنشين خداي عزوجل هستم هرگاه بخواهم خدا با من سخن بگويد کتابش را مي‏خوانم و هرگاه بخواهم من با او حرف بزنم نماز مي‏خوانم.[1] .

واعظ کم‏نظير و خطيب توانا مرحوم حسينعلي راشد که سالها سخنرانيهايش از دستگاه فرستنده‏ي ايران پخش مي‏شد و قسمتي از آن سخنرانيها در شش مجلد چاپ شده، مورد استفاده‏ي عموم قرار گرفته، در شرح حال پدرش مرحوم آخوند ملا عباس تربتي نوشته که شب بسيار سرد زمستاني از کاريزک زادگاه آن مرحوم به تربت مي‏رفتيم مريدي داشت به نام شيخ حبيب همراه ما بود يک ساعت به اذان صبح مانده بود پدرم همانطور که راه مي‏رفت نماز شبش را مي‏خواند[2] شيخ حبيب هم با او همراهي مي‏کرد چون به روستاي حاجي آباد رسيديم صبح شد در آن هواي سرد تندبادي مي‏وزيد روي آن زمينهاي يخ زده بدن انسان را خشک مي‏کرد مرحوم حاج آخوند جلو ايستاد رو به قبله اذان گفت همراهش به او اقتدا کرد او نماز صبح را با همان طمأنينه و خضوع و خشوعي خواند که هميشه مي‏خواند در حالي که از چشمان من از شدت سرما اشک مي‏ريخت و دانه‏هاي اشک روي گونه يخ مي‏بست و من در آن زمان نه يا ده سال داشتم.[3] .

 [1] شرح صحيفه‏ي سجاديه ص 341.

[2] نوافل را در حال راه رفتن هم مي‏توان خواند.

[3] فضيلتهاي فراموش شده.

داستان نهرواني

نه هر که چهره برافروخت دلبري دارد

نه هر که آينه سازد سکندري دارد

أميرالمؤمنين عليه‏السلام شبي از مسجد کوفه به سوي خانه‏ي خويش حرکت کرد در حالي که کميل ابن زياد که از دوستان خاص آن حضرت بود او را همراهي مي‏کرد در بين راه از کنار خانه‏ي مردي گذشتند که صداي تلاوت قرآنش بلند بود و اين آيه را (امن هو قانت آناء الليل...)[1] با صداي دلنشين و آهنگ حزين مي‏خواند، کميل از حال اين مرد لذت برد و از روحانيت او خوشحال شد بي‏آنکه بر زبان چيزي براند، امام عليه‏السلام رو به سوي او کرد و گفت: سر و صداي اين مرد مايه‏ي اعجاب تو نشود، او اهل دوزخ است، به زودي خبر او را به تو خواهم داد، کميل از اين مسأله در تعجب فرو رفت، نخست اين که امام عليه‏السلام به زودي از نيت او آگاه گشت، ديگر آن که شهادت دوزخي بودن آن مرد ظاهر الصلاح را داد، مدتي گذشت تا سرانجام کار خوارج به آن جا رسيد که در برابر اميرمؤمنان ايستادند و حضرت با آنها پيکار کرد و جنگيد در حالي که قرآن را آن گونه که نازل شده بود حفظ داشتند، رو به کميل کرد در حالي که شمشير در دست آن حضرت بود و سرهاي آن کافران طغيانگر بر زمين افتاده بود با نوک شمشير به يکي از آن سرها اشاره کرد و فرمود: اي کميل (امن هو قانت آناء الليل) يعني اين همان شخصي است که در دل شب تلاوت قرآن مي‏نمود و حال او و ياران او ترا برانگيخت، کميل حضرت را بوسيد و استغفار کرد[2] .

آري هر کس نماز شب خواند بهشتي نيست، پيش از نماز شب ولايت محمد و آل محمد است؛ زيرا که بدون ولايت، عملي قبول نيست، چه رسد که کافري قرآن و نماز شب بخواند.

[1] سوره زمر آيه 9.

[2] تفسير نمونه ج 19 ص 398.

داستان محدث قمي‏

حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ علي محدث زاده نقل کرده يک روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه کرد از وي پرسيدم چرا گريه مي‏کنيد؟ فرمود: براي اين که ديشب نماز شب را نخواندم، عرض کردم: پدر جان نماز شب که واجب نيست مستحب است، شما که ترک واجب نکرده‏ايد چرا اين طور گريه مي‏کنيد؟ فرمود: فرزندم نگراني من از اين است چه کرده‏ام که بايد توفيق نماز شب از من گرفته شود.

صفات ياران امام زمان

در بحارالانوار است در وصف ياران حضرت قائم عليه‏السلام از حضرت ابي‏عبدالله عليه‏السلام روايت شده که دلهاي آنان مانند پاره‏هاي آهن است هرگز در ذات خدا آميخته به شک نمي‏شوند، دلهايشان از سنگ سختتر است اگر بر کوهها حمله کنند از جا برکنند، با پرچمهايشان قصد بلاد و شهري را نکنند مگر اين که خراب نمايند، اسبهايشان تک ستور است، دست به صورت امامشان مي‏کشند با اين کار برکت را مي‏جويند، بدور امامشان مي‏چرخند، امامشان را با جانشان نگهداري مي‏کنند در جنگها مرداني هستند که شب را نمي‏خوابند، در نمازشان مانند زنبور زمزمه دارند، شب را قيام به شب زنده‏داري مي‏کنند، راهبان شب و شيران روزند، آنان بهتر از کنيزي که در فرمان مولايش است در فرمان امامشان باشند، مانند چراغهايند و دلهايشان قنديلهايند، آنان از خوف خدا در هراسند، دعا مي‏کنند براي رسيدن به شهادت، آرزو مي‏کنند که در راه خدا کشته شوند، شعارشان: «يا لثارات الحسين» است، هرگاه راه مي‏افتند ترس پيش رويشان به اندازه‏ي يکماه مي‏رود، به طرف مولا مي‏روند و به واسطه‏ي ايشان خدا امام حق را ياري کند.[1] .

[1] مکيال المکارم ج 1 ص 65.

يوسف چه مي‏کند

يکي از غلامان عزيز مصر که مورد خشم او واقع شده بود و با يوسف در زندان به سر مي‏برد درباره آن حضرت چنين مي‏گويد که پيوسته نماز شب مي‏خواند و روز روزه مي‏گرفت، بيماران را عيادت مي‏کرد براي آنان دارو مي‏خريد، غمگساران را دلجوئي، ستم ديدگان را تسلي مي‏داد، نااميدان را اميدوار و غذائي که در زندان داشت به نيازمندان مي‏داد، از زندان چون مسجدي استفاده مي‏کرد و به عبادت و راز و نياز مي‏پرداخت، زندانيان را به خداپرستي دعوت مي‏کرد، شادمان بود که در راه محبوبش گام برمي‏دارد به همين خاطر مي‏گفت: (رب السجن احب الي مما يدعونني اليه) پروردگارا زندان نزد من محبوبتر است از آنچه مرا به سوي آن دعوت مي‏کنند.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 178.

نوف بکالي گويد

نوف مي‏گويد: شبي در خدمت أميرالمؤمنين عليه‏السلام به سر بردم تمام شب را حضرت نماز خواند ساعت به ساعت بيرون مي‏رفت به سوي آسمان نگاه مي‏کرد و قرآن مي‏خواند پاسي از شب رفت، بر من گذشت و فرمود: نوف خوابي يا بيدار؟ عرض کردم: بيدارم شما را زير نظر گرفته‏ام، فرمود: اي نوف خوشا به حال زاهدان در دنيا و راغبان در آخرت آنانند که زمين را بساط خود قرار داده‏اند، خاک زمين را فرش خود قرار دادند، آبش را گوارا، قرآن نشانشان و دعا شعارشان، به کلي از دنيا جدا شدند به روش عيسي ابن مريم، خداي عزوجل وحي به حضرت عيسي فرستاد که به مردم بني‏اسرائيل بگو: خانه‏اي از خانه‏هاي من را وارد نشوند مگر با دلهاي پاک و چشمان خاضع و دستهاي پاک، به آنان بگو، بدانند که دعاي کسي را که حق و مظلمه‏اي از ديگران به گردنش باشد مستجاب نمي‏کنم.

محدث قمي

حجة الاسلام و المسلمين محدث زاده فرزند مرحوم ثقة المحدثين حاج شيخ عباس قمي مي‏گويد: پدرم شب جمعه بعد از نماز شب مشغول خواندن سوره‏ي يس شد چون به اين آيه رسيد (هذه جهنم التي کنتم توعدون) اين همان دوزخ است که شما را وعده داده‏اند مکرر مي‏گفت: اعوذ بالله من النار، پناه مي‏برم به خدا از آتش دوزخ به همان حال باقي مي‏ماند تا طلوع صبح که مشغول نماز صبح مي‏شد.

شب آخر عمر با نمازي سپري شد

چون امام حسين عليه‏السلام از دشمن براي شب عاشورا مهلت گرفت او و يارانش آن شب تا صبح مشغول عبادت و نيايش بودند، صدايشان مانند صداي زنبور عسل بلند و به گوش مي‏رسيد، گروهي در رکوع، بعضي در سجود، و بعضي ايستاده، و عده‏اي نشسته عبادت مي‏کردند و قرآن مي‏خواندند و نماز شب به پا داشتند، آن چنان ناله و راز و نيازشان اثر کرد که فرمانده‏ي پسر سعد را منقلب نمود، با سي و دو سرباز در دل شب به سپاه امام حسين عليه‏السلام پيوستند و عرض ادب کردند، فرداي آن روز هم تمام در رکاب حضرت اباعبدالله الحسين عليه‏السلام شهيد شدند.

هم دنيا و هم آخرت

از حضرت ابي‏عبدالله عليه‏السلام روايت شده که همسر عثمان ابن مظعون شرفياب محضر پيامبر صلي الله عليه و اله شد عرض کرد: اي رسول خدا همانا عثمان روزها را روزه مي‏دارد و شبها را به نماز مي‏ايستد، رسول خدا بيرون شد در حال غضب کفشهايش را به دستش گرفته بود تا بر عثمان وارد شد فرمود: اي عثمان خدا مرا براي رهبانيت و کناره‏گيري از زن و فرزند نفرستاده، بلکه مرا بر ديني سهل و آسان مبعوث کرده و برانگيخته، روزه مي‏گيرم، نماز مي‏خوانم، به زن و بچه هم مي‏رسم، اگر کسي دين مرا دوست داشته باشد بايد سنت مرا عمل کند، و از احکام سنت من نکاح و ازدواج است.[1] .

[1] بحارالانوار ج 22 ص 264.

علاج خواب

يکي از مريدها به استادش از طولاني بودن شب شکايت کرد و راه علاج خواب را خواست که چه حيله‏اي به کار برد که خوابش نبرد، استاد گفت: اي پسرک من همانا براي خدا نسيم‏هاي خوشبوئي است در شب و روز که به دلهاي بيدار مي‏وزد، و از دلهاي خوابيده اعراض مي‏کند، به هر جوري است متوجه اين نسيم‏ها شو، عرض کرد اي استاد کاري کردي نه شب بخوابم و نه روز، استاد گفت: بدان که اين نسيم‏ها را نيابي مگر در شب زنده‏داري و برطرف کردن سرگرمي‏ها و مشغله‏ها.[1] .

[1] محجة البيضاء ج ص 400.

نماز شب چه مي‏کند

رسول خدا صلي الله عليه و اله لشگري از مسلمانان را براي جنگ با کفار فرستاد مدتي از آنان بي‏خبر بود تا اين که پيک وحي آمد و بشارت پيروزي آورد هنگامي که مسلمانان برگشتند و خدمت پيامبر صلي الله عليه و اله رسيدند، حضرت فرمود داستان سفر را گزارش دهيد براي برادران مؤمنتان تا من گفتار شما را تاييد کنم، زيرا جبرئيل مرا از کار شما آگاه ساخته، به عرض رساندند که در يکي از شبهاي تاريک دشمن به ما شبيخون زد در حالي که همه خواب بوديم به غير از چهار نفر:

1 - زيد بن حارثة که در گوشه‏اي از سپاه نماز مي‏خواند و سرگرم خواندن قرآن بود در نماز.

2 - عبدالله بن رواحة که در جانب ديگري نماز مي‏خواند و در نماز قرآن مي‏خواند.

3 - قيس بن عاصم در جانب ديگر نماز مي‏خواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.

4 - قتادة ابن نعمان در طرف ديگر نماز مي‏خواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.

در اين حال باران تير دشمن بر سر ما باريدن گرفت با خود گفتيم گرفتار مصيبت بزرگي شديم، سرگرم دفاع از دشمن شديم، در گير و دار نبرد ناگاه ديديم نوري از دهان قيس بن عاصم خارج شد که صحنه‏ي پيکار را روشن کرد، و نيز نوري از دهان قتادة بن نعمان بيرون شد که مانند ستاره‏ي زهره و مشتري درخشيد، و نوري از دهان عبدالله بن رواحة که مانند شعاع ماه در شب تاريک تابيد، نوري که از دهان زيد بن حارثة طالع شد روشنتر از همه‏ي اين نورها از چهار طرف چنان ميدان نبرد را روشن کردند از وسط روز روشنتر شد، دشمن در ظلمت شديدي قرار گرفت ما آنان را مي‏ديديم آنان ما را نمي‏ديدند، در اين حالت بر آنان حمله کرديم جمعي را کشتيم و گروهي را مجروح کرديم و عده‏اي را اسير کرديم، اين است اموال و اسيراني که با خود آورديم.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 126.

انس علي با شب

ضرار بن ضمرة که از ياران با وفاي علي عليه‏السلام حتي بعد از شهادت آن حضرت بود بر معاويه وارد شد، معاويه گفت: از صفات برجسته‏ي علي براي من بگو، ضرار گفت: اي معاويه مرا معذور بدار، معاويه گفت: نمي‏شود بايد بگوئي، گفت: اي معاويه به خدا سوگند علي دور انديش و نيرومند بود، آشکار سخن مي‏گفت و بي‏پرده، به عدالت حکم مي‏کرد، از اطرافش دانش منفجر مي‏شد، از پيرامونش مرواريد حکمت مي‏ريخت، از دنيا و مظاهر فريبنده‏ي دنيا وحشت داشت، انس و الفتي با تاريکي و وحشت شب داشت، خدا را گواه مي‏گيرم او را در عبادتگاهش ديدم در حالي که شب پرده‏اش را گسترده بود و ستاره‏ها رو به غروب نهاده بودند، او در محرابش ايستاده و محاسنش را به دست گرفته، مانند مار گزيده به خود مي‏پيچيد و داد مي‏زد: اي دنيا ديگري را فريب بده، من به تو نيازي ندارم و ترا سه طلاقه کردم که رجوعي در آن نيست، اي دنيا عمر تو کوتاه، و شادماني تو اندک، و آرزويت کوچک، واي از کمي زاد و توشه و دوري سفر و وحشت و بيم راه.[1] .

[1] بحارالانوار ج 87 ص 156؛ خلاصه‏اي از فرمايشات مولا.

مناجات حسين بن علي

انس ابن مالک مي‏گويد: شبي با حضرت اباعبدالله الحسين عليه‏السلام راه مي‏رفتيم کنار قبر خديجه ام المؤمنين رسيديم حضرت فرمود: از من دور شو، در کناري خود را مخفي و پنهان کردم، حضرت شروع به نماز کرد نمازش طولاني شد ناگاه صدايش را شنيدم که در حال مناجات مي‏گفت:

يا رب يا رب أنت مولاه

فارحم عبيدا أنت ملجاه

 يا ذاالمعالي عليک معتمدي

طوبي لمن کنت أنت مولاه

طوبي لمن کان خائفا أرقا

يشکو إلي ذي الجلال بلواه

إذا اشتکي بثه و غصته

أجابه الله ثم لباه

اي پروردگاري که تو مولا و آقاي او هستي رحمي کن بنده‏ي کوچکي را که به تو پناه آورده.

اي خداي بلند پايه اعتماد من به تو است، خوشا به حال بنده‏اي که آقا و مولايش تو باشي.

خوشا به حال شب زنده‏داري که بيمناک است از عذاب، به سوي مولاي صاحب جلالش شکوه و درد دل مي‏کند.

هرگاه از غم و غصه شکايت کند خدا او را جواب مي‏دهد و لبيک مي‏گويد.

ناگاه هاتف و منادي غيبي او را پاسخ داد:

لبيک عبدي أنت في کنفي

و کل ما قلت قد علمناه

صوتک تشتاقه ملائکتي

فحسبک الصوت ما قد سمعناه

دعاک عندي يجول في حجب

فحسبک الستر قد سفرناه

سلني بلا خوف و لا رهب

و لا حساب إني أنا الله

جواب آمد: لبيک اي بنده‏ي من تو در پناه مني، هر چه در مناجاتت گفتي همه را دانستيم.

فرشتگان آسمان مشتاق و عاشق صداي تواند، کافي است اين که ما صداي ترا شنيديم.

دعاي تو در حجاب‏هاي آسمان در جولان است، پس کافي است اين که ما براي تو پرده‏ها را پس زديم. بخواه از من بدون ترس و بيم، و بدون حساب که همانا من خداي بخشاينده‏ام.[1] .

[1] بحارالانوار ج 44 ص 193.

با اين حال نماز شب خواند

حضرت سجاد عليه‏السلام فرمود: در سفر اسارت که ما را از کوفه به شام مي‏بردند عمه‏ام زينب نمازهاي واجب و مستحب را ايستاده مي‏خواند و گاهي نماز شبش را نشسته مي‏خواند، پرسيدم چرا نشسته مي‏خواني؟ گفت: به خاطر ضعف و گرسنگي نشسته مي‏خوانم، زيرا مقدار غذائي که به او مي‏دادند ميان کودکان تقسيم مي‏کرد، مأمورين در شبانه روز يک گرده نان به آنان مي‏دادند.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 225.

نماز شب، دزد را عوض کرد

فضيل ابن عياض از ولايت مرو است، در اوائل جواني قطاع الطريق و سارق مسلح بود، روزي از کنار روستايي مي‏گذشت چشمش به دختر جوان و زيبائي افتاد جلو رفت و آهسته گفت به پدرت بگو: فضيل گفته: ترا زينت و آرايش کند و حجله‏ي عيشي ترتيب دهد که من در دل شب خواهم آمد، دختر آمد قصه را براي پدر نقل کرد ولوله و غوغائي به پا شد چه کنيم اگر خواسته‏ي فضيل تأمين نشود، تمام روستا قتل عام خواهد شد، و اگر به حرف او اعتنائي نشود قدرت مبارزه با او را نداريم، سرانجام دختر را آرايش کردند و به حجله فرستادند در انتظار آمدن فضيل ابن عياض سارق مسلح مي‏باشند، شب از نيمه‏ها گذشت فضيل وارد روستا شد از ديوار بالا رفت که وارد حجله‏ي دامادي شود تا بر فراز بام قرار گرفت در خانه‏ي همسايه کسي مشغول نماز شب بود در نماز شبش قرآن مي‏خواند تا به اين آيه رسيد (الم يأن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله)[1] آيا نرسيده براي آنان که ايمان آورده‏اند که دلهايشان خاضع و خاشع شود به واسطه‏ي ياد خدا، همان ساعت توفيق جرقه زد، سويداي دل فضيل را روشن کرد و سوخت و او را به راه مستقيم راهنمائي کرد، جهالت و ناداني را از او دور کرد، با خود گفت: وقت آن نشد که آهن دل از آتش توبه چون موم نرم شود، فرياد زد آري رسيده رسيده وقت آن، همان شب از همان جا سر در بيابان گذاشت به رباطي آمد که لحظه‏اي استراحت کند جماعتي از کاروانيان آن جا فرود آمده بودند نيمه شب برخاستند گفتند: حرکت کنيم تا برويم، يکي از آنان گفت صبر کنيد تا روز شود که فضيل در اين سامان است، فضيل فرياد برآورد که فضيل با شما است، کار فضيل را يک آيه ساخت، دگر من آن فضيل سارق مسلح نيستم الي آخره.[2] .

[1] سوره حديد آيه 15.

[2] زينة المجالس ص 27.

راهنمائي رسول خدا

معاذ ابن جبل گويد: در جنگ تبوک شدت گرما بر ما زور آور شد و هر يک از سربازان به گوشه‏اي رفتند، من در کنار پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله بودم، به حضرتش نزديکتر شدم عرض کردم: اي رسول خدا مرا به کاري راهنمائي کن که وسيله‏ي بهشت باشد و از دوزخم وارهاند، فرمود: از چيز بزرگي پرسيدي ولي در عين حال اگر خدا بخواهد هر دشواري را آسان خواهد کرد، اي معاذ خداي را بپرست، و هيچ چيز را شريک او قرار مده، نماز را به پاي دار، زکات خود را بپرداز، ماه رمضان را روزه بدار، اينک اگر تو بخواهي از ابواب خيريه به تو خبر خواهم داد، به عرض رساندم آري اي پيامبر خدا، آنگاه فرمود: روزه سپر بازدارنده‏ي از آتش است، صدقه گناهان را مي‏پوشاند، شب زنده‏داري مرد در عبادت پروردگار موجب خوشنودي حضرت حق است، سپس حضرت اين آيه را تلاوت کرد: (تتجافي جنوبهم عن المضاجع) شرح اين آيه در باب آيات گذشت.[1] .

[1] نشاني از بي‏نشانها ص 425.

مي‏ترسم خواب بمانم

از ربيع ابن خيثم پرسيدند چرا شبها نمي‏خوابي؟ گفت: مي‏ترسم خواب بر من چيره شود و در خواب بمانم و از فيض نماز شب محروم بمانم.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 159.

سه تن پاهايشان ورم کرد

از خاندان پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله سه تن از کثرت نماز و عبادت پاهايشان ورم کرد:

اول آنان: وجود مقدس پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله، آن قدر شبها قيام به عبادت و نماز کرد که پاهايش ورم کرد آيه‏ي کريمه نازل شد (طه ما أنزلناه عليک القرآن لتشقي) اي پيامبر ما قرآن را فرو نفرستاديم که اين قدر خود را به مشقت و زحمت اندازي.

دوم: ملکه‏ي اسلام بانوي دو جهان حضرت زهرا عليهاالسلام است که «قامت في محرابها حتي تورمت قدماها» آن قدر در محراب عبادت ايستاد که پاهايش ورم کرد به طوري که خداوند متعال خطاب به فرشتگان آسمان کرد و فرمود: «انظروا يا ملائکتي إلي أمتي فاطمة کيف ترتعد فرائصها من خيفتي» آهاي فرشتگان من نگاه کنيد به کنيز من فاطمه که چگونه از خوف من بندهاي بدنش به هم مي‏خورد و صدا مي‏دهد.

سوم: حضرت زين العابدين عليه‏السلام آن قدر به پا ايستاد که پاهاي مبارک ورم کرد که فاطمه دختر امام حسن عليه‏السلام همسر آن حضرت به جابر گفت: به حضرت عرض کن قدري عبادت را تخفيف دهد مي‏ترسم جانش در خطر باشد[1] .

[1] مناقب ابن شهر آشوب.

انسانهاي تنبل چه مي‏کنند

رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: چون بنده‏اي در دل شب تار با مولايش خلوت کند و سرگرم مناجات شود خداوند نوري در دلش قرار دهد و به فرشتگان بگويد: ببينيد بنده‏ام را که در نيمه‏ي شب تاريک با من خلوت کرده است در حالي که انسانهاي تنبل سرگرم کارهاي بيهوده‏اند و غافلان و بي‏خبران در خوابند شما شاهد باشيد که من او را آمرزيدم.[1] .

 [1] هزار و يک نکته ص 165.

چه سان حور از انسان نور مي‏گيرد

بزرگي گويد: شبي برخاستم به عادتي که داشتم نماز شب بخوانم، مشغول نماز شدم قدري نماز خواندم مرا خواب فرا گرفت قدري خوابيدم در خواب ديدم حوري از در خانه‏ي من وارد شد که از او زيباتر نديده بودم، آن چنان از چهره‏ي او نور مي‏درخشيد که چشمانم را خيره کرده بود، حيران بودم که نزديک من آمد مرا حرکت داد و گفت: مرا براي تو آرايش کرده‏اند و تو در خوابي، چون اين کلام شنيدم عهد کردم تا زنده‏ام نخوابم، او از عهد و پيمان من خنديد و نوري از خنده‏ي او ساطع شد و درخشيد که تمام خانه را روشن کرد، گفتم: عجبا سر تا پاي تو همه نور است، او گفت مي‏داني نور من از کجاست؟ گفتم: نه، گفت: شبي در هواي سرد به پا خواستي وضو گرفتي مشغول نماز شدي، از خوف الهي اشک از ديدگان تو جاري شد من آن اشک را گرفتم و بر صورت خود ماليدم، اين نور صورت من از آب چشم تو است.[1] .

[1] انيس الواعظين ص 22.

مقام غلام سياه

عبدالله رازي گفت: سالي با گروهي سفر دريا کرديم، بادي وزيد و کشتي را به جزيره‏اي افکند، در آن جزيره غلام سياهي نشسته بود و بتي در دست داشت و ميموني را پرستش مي‏کرد، گفتم: اينها هيچ کدام خدا و قابل پرستش نيستند، غلام پرسيد: پس معبودي که سزاوار پرستش است کيست؟ گفتم: (الذي في السماء عرشه و في البر و البحر سبيله و لا يعزب عن علمه مثقال ذرة في الأرض و لا في السماء). خدا آن است که عرشش در آسمان، راهش در دريا و صحرا، به اندازه‏ي ذره‏اي چيزي از علم او پنهان نيست، پرسيد: اين معبود را نام چيست؟ گفتم: (هو الله الذي لا إله إلا هو الملک القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتکبر سبحان الله عما يشرکون) به مجرد شنيدن اين نام اشکش جاري شد و اسلام آورد و با ما در کشتي بود، روز و شب در رکوع و سجود و ذکر خدا بود، شب که ما مي‏خوابيديم با نظر تعجب به ما نگاه مي‏کرد و مي‏گفت: خداي شب مگر شب مي‏خوابد؟ گفتم: (لا تأخذه سنة و لا نوم) هرگز او را کسالت و خواب فرا نگيرد، گفت: بئس العبد أنتم تنامون و مولاکم لا ينام فأين أنتم في خدمة مولاکم، بد بندگانيد شما مي‏خوابيد و خداي شما نمي‏خوابد، کجا شما در خدمت مولا هستيد؟ چون صبح شد غلام در سکرات مرگ قرار گرفت و جان به جان آفرين تسليم کرد، شب او را خواب ديدند که در يکي از کاخهاي بهشتي که از ياقوت سرخ و زمرد سبز است نشسته، فرشتگان در برابر او صف کشيده‏اند، و صورت او چون ماه مي‏درخشد، خنده‏اي کرد و اين آيه را خواند: (و الملائکة يدخلون عليهم من کل باب سلام عليکم بما صبرتم فنعم عقبي الدار) غلام سياه به مجرد اين که قدم گذاشت در اين درگاه چنين خواب را بر خود حرام کرد و به اين مقام رسيد.[1] .

[1] انيس الواعظين ص 199.

شيخ جعفر و پسر

در حالات مرحوم شيخ جعفر کبير کاشف الغطاء که از بزرگان علماي قرن سيزدهم ساکن نجف اشرف بود آمده است که در يکي از شبها که براي تهجد و شب زنده‏داري برخاست فرزند خويش را از خواب بيدار کرد و فرمود برخيز به حرم مطهر مشرف شويم و در آن جا نماز بخوانيم، چون برخاستن در آن وقت شب براي فرزند دشوار بود در مقام اعتذار بر آمد و گفت: من فعلا آمادگي ندارم شما منتظر من نشويد بعدا مشرف مي‏شوم، فرمودند: نه من منتظر شما هستم برخيز آماده شو که با هم برويم، آقازاده ناچار از جا برخاست وضو گرفت با هم راه افتادند، جلو در صحن رسيدند، مرد فقيري را ديدند که نشسته دست نياز به سوي مردم دراز کرده، آن عالم بزرگوار ايستاد و به فرزندش فرمود: اين شخص در اين وقت شب براي چه اين جا نشسته است؟ گفت: براي تکدي از مردم، فرمود: چقدر از رهگذران عايد او مي‏شود؟ گفت: احتمالا يک تومان، مرحوم کاشف الغطاء گفت: فرزندم درست فکر کن ببين اين مرد براي مبلغ کمي از دنيا در اين وقت شب از خواب و آسايش خود دست برداشته و دست تذلل به سوي مردم دراز کرده، آيا تو به اندازه‏ي اين شخص درباره‏ي وعده‏هاي خدا درباره‏ي شب زنده‏داران اعتماد نداري که فرموده است: (فلا تعلم نفس ما اخفي لهم من قرة أعين)[1] هيچ کس نمي‏داند چه پاداشهاي مهمي که مايه‏ي روشني چشم است براي آنها نهفته است، گفته‏اند: که آن فرزند پاکدل جوان از شنيدن اين گفتار پدر زنده دل خود چنان تکان خورد که تا آخر عمر از شرف و سعادت شب زنده‏داري برخوردار بود و نماز شبش ترک نشد.[2] .

 [1] سوره‏ي سجده آيه 17.

[2] هزار و يک نکته ص 174.

علامت شيعه شب زنده‏داري است

روايت شده که اميرالمؤمنين عليه‏السلام شبي مهتابي از مسجد بيرون شد و قصد بيابان کرد، گروهي به دنبال حضرت راه افتادند. حضرت توقفي کرد و ايستاد، بعد فرمود: شما چکاره هستيد؟ گفتند: اي اميرالمؤمنين ما از شيعيان شما هستيم، نگاهي به چهره‏ي آنان کرد و فرمود: من در چهره‏ي شما نشاني شيعه نمي‏بينم، عرض کردند: نشاني شيعه چيست اي اميرمؤمنان؟ فرمود: چهره‏هايشان زرد از شب زنده‏داري و بيدار خوابي، ديدگانشان اشک آلود از گريه، از قيام به شب زنده‏داري پشتشان خم، از کثرت روزه شکمهايشان به پشت چسبيده، لبهايشان خشک از بسياري دعا، گرد خاشعين بر آنان نشسته.[1] .

[1] بحارالانوار ج 68 ص 151.

باز هم شب زنده‏داري‏

از ابن نباته روايت شده: روزي علي عليه‏السلام بيرون آمد ما دورش گرد آمديم، حضرت پرسيد: شما کيستيد، چرا جمع شده‏ايد؟ عرض کرديم: گروهي از شيعيان شما هستيم اي اميرمؤمنان، فرمود: پس چرا نشاني از شيعه در شما نمي‏بينم؟ عرض کرديم: نشاني شيعه چيست؟ فرمود: چهره‏هايشان از شب زنده‏داري زرد است، چشمهايشان از خوف خدا گريان، لبهايشان از روزه خشک، گرد خاشعين بر صورتشان نشسته است.[1] .

 [1] بحارالانوار ج 68 ص 151.

همه‏ي موجودات ذکر خدا مي‏گويند

يکي از طلاب مي‏گويد: شبي براي عبادت از خواب برخاستم ناگاه شنيدم در و ديوار مدرسه، سنگريزه‏ها و درختان ذکر مي‏گويند، سرگرم تحقيق شدم، هنگامي که نزديک حجره‏ي آخوند کاشي رسيدم ديدم محاسن شريفش را روي خاک گذاشته و از ديدگانش اشک مي‏ريزد و مي‏گويد: سبوح قدوس ربک الملائکة و الروح، در و ديوار مدرسه با او اين ذکر را مي‏گويند، فرداي آن شب خدمت استاد رسيدم و داستان شب گذشته را به عرض وي رساندم، گفتم: ماجراي ديشب سخت مرا به شگفت آورد، او در کمال سادگي گفت: تعجب از کار توست که به چه علت گوش تو باز شده و اين صداها را شنيدي تو چه کرده‏اي که اين توفيق را پيدا کردي؟[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 179.

علامه طباطبائي

علامه‏ي طباطبائي گفته است: که مرحوم آيت الله ميرزا علي آقاي قاضي به من گفت: اي فرزند اگر دنيا مي‏خواهي نماز شب بخوان، آخرت را هم اگر مي‏خواهي نماز شب بخوان[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 179.

ميرزا جواد ملکي چه مي‏کرد

مرحوم ميرزا جواد ملکي تبريزي هر شب که براي شب زنده‏داري از خواب بيدار مي‏شد ضمن اجراي آداب و دستورات برخاستن از خواب از قبيل سجده و دعا مدتي در بسترش گريه مي‏کرد سپس بيرون مي‏آمد به اطراف آسمان نگاه مي‏کرد و آيات (إن في خلق السموات و الأرض...) را مي‏خواند و سر به ديوار مي‏گذاشت و مدتي گريه مي‏کرد سپس براي وضو گرفتن آماده مي‏شد و در کنار حوض مي‏نشست و گريه مي‏کرد از هنگام بيدار شدن تا برگشتن به محل نماز چند جا مي‏نشست و بلند مي‏شد و گريه مي‏کرد، وقتي که وضو مي‏گرفت و به مصلايش مي‏رسيد و سرگرم شب زنده‏داري مي‏شد حالش خيلي منقلب مي‏شد، او در نمازها مخصوصا در دعاي قنوت گريه‏هاي طولاني داشت تا آنجا که بعضي ايشان را جزء بکائين و گريه کنندگان عصر به شمار آورده‏اند.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 226.

در حال جنگ هم نماز شب

ابن ابي‏الحديد در شرح نهج البلاغه مي‏نويسد: علي عليه‏السلام عابدترين مردم و از نظر نماز و روزه از همه بيشتر نماز مي‏خواند و روزه مي‏گرفت، مردم از او نماز شب را آموختند، و ملازمت به اوراد و اذکار و به پاداشتن نافله را از او ياد گرفتند، چه گمان خواهيد برد درباره‏ي کسي که سفره‏ي مرگ برايش ميان دو صف در جنگ صفين گسترده شد در ليلة الهرير يعني شبي که دشمن از ترس شمشير صداي سگ سر مي‏دادند در اين حال تير مثل باران به سويش پران بود از طرف راست و چپ گوشش تير مي‏باريد و براي اين کار آسايش نکرد، از جا بلند نشد تا از نمازش فارغ شد و انجام وظيفه کرد، چه گمان مي‏بريد به مردي که پيشانيش مانند سينه‏ي شتر پينه بسته بود به جهت سجده‏هاي طولاني، الي آخره.[1] .

[1] قادتنا کيف نعرف ج 4 ص 141.

حيله‏ي شيطان در او اثر نکرد

حضرت زين العابدين عليه‏السلام نماز شب مي‏خواند، شيطان به صورت اژدهايي آمد که آن حضرت را از عبادت باز دارد، امام توجهي به او نکرد، آمد شست پاي امام را در دهن گرفت، حضرت التفاتي نکرد، آني حضرت را از نماز باز نداشت، چون از نماز فارغ شد خداوند پرده را برداشت براي او، پس فهميد که او شيطان است او را دشنام داد و زد، و فرمود: دور شو اي ملعون، شيطان رفت، حضرت زين العابدين عليه‏السلام بلند شد ورد و ذکرش را تمام کرد، سپس صدائي شنيد که مي‏گفت: تو زينت عبادت کنندگاني، سه بار اين صدا تکرار شد، مشهور به لقب زين العابدين شد.[1] .

احمد ابن حجر هيثمي نقل کرده است که آن حضرت شبانه روزي يکهزار رکعت نماز مي‏خواند.

و در همان کتاب «قادتنا» شيخ محمد صبان نقل کرده است: شبانه روزي هزار رکعت نماز مي‏خواند تا زماني که از دنيا رفت، و ملقب به زين العابدين شد.

[1] قادتنا کيف نعرف ج 4 ص 162.

چهره از شب زنده‏داري زرد

حضرت عليه‏السلام فرمود: ابوجعفر بر پدرش عليهماالسلام وارد شد ديد از کثرت عبادت به جائي رسيده که احدي به آن نرسيده، چهره‏اش از شب زنده‏داري زرد و چشمانش از گريه آسيب ديده، پيشاني از سجود پينه بسته، پاهايش ورم کرده از شب زنده‏داري و قيام در نماز، حضرت ابي‏جعفر عليه‏السلام فرمود: از اين حال نتوانستم خود را نگاه دارم، پس گريه کردم ترحما بر آن حضرت، ناگاه ديدم به فکر فرو رفت، بعد از لحظه‏اي متوجه من شد فرمود: فرزند بياور بعضي از کتابهائي که در آن عبادت علي عليه‏السلام است، آوردم، اندکي از آنها را خواند، بعد آن را گذاشت و فرمود: چه کسي قدرت عبادت علي عليه‏السلام را دارد.[1] .

[1] قادتنا کيف نعرف ج 6 ص 165.

روش علي

از ابن‏عباس نقل شده که علي عليه‏السلام در ثلث اول شب مي‏خوابيد و در ثلث آخر شب بلند مي‏شد و مشغول به عبادت و تلاوت قرآن مي‏شد، در هر شبي هفتاد رکعت نماز مي‏خواند، و در تمام اين نمازها آيات قرآن مي‏خواند، و هنگام سحر ذکر خداي متعال بر زبانش بود.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 240.

جنيدي بغدادي

جنيد را که يکي از عرفا است در خواب ديدند از او پرسيدند خدا با تو چه کرد؟ و چگونه رفتار کرد؟ گفت: تمام آن اشارات و رموز عرفاني از دست رفت، آن عبادات در هم ريخت، آن علوم از دل ناپديد شد، آن رسوم از هم پاشيد جز نمازهايي که هنگام سحر به جا آوردم ما را چيز ديگري سود نبخشيد.[1] .

[1] هزار و يک نکته ص 96.

طاووس يماني چه ديد

از طاووس يماني روايت شده که در نيمه‏هاي شب ديدم کسي را که به پرده کعبه چسبيده و مي‏گويد:

ألا يا أيها المأمون في کل حاجة

شکوت إليک الضر فاسمع شکايتي

ألا يا رجائي أنت کاشف کربتي

فهب لي ذنوبي کلها و اقض حاجتي

فزادي قليل ما أراه مبلغني

أللزاد أبکي أم لبعد مسافتي

أتيت بأعمال قبيح ردية

فما في الوري خلق جني کجنايتي

أتحرقني بالنار يا غاية المني

فأين رجائي منک أين مخافتي

1 - آهاي کسي که نگهدارنده‏ي مني در تمام حاجتها، به سوي تو سختي‏ها را شکايت مي‏کنم بشنو شکايتم را.

2 - اي اميد من تو برطرف کننده‏ي غم من هستي، تمام گناهانم را ببخش و حاجاتم را برآور.

3 - زاد و توشه‏ي من کم، مرا به منزل نمي‏رساند، نمي‏دانم به کمي زاد و توشه گريه کنم يا دوري سفر.

4 - با کردارهاي زشت آمده‏ام که رد کننده است، و نيست در ميان خلق جنايت کننده‏اي مانند من.

5 - اي نهايت آرزوها آيا مرا به آتش مي‏سوزاني، اگر چنين باشد پس اميدواري من به تو چه مي‏شود.

طاووس يماني مي‏گويد: دقت کردم ببينم کيست در اين دل شب عاشقانه مي‏نالد، ناگاه ديدم علي بن الحسين عليه‏السلام است، جلو رفتم عرض کردم: يابن رسول‏الله شما چرا ناله مي‏کنيد؟ اين همه جزع و بيتابي يعني چه، تو پسر پيامبري، مضافا بر اين، تو داراي چهار خصلت هستي: يکي رحمت خدا، دوم: جدت پيامبر است، سوم: پسر اوئي، چهارم: تو بچه‏اي صغير بيگناهي، فرمود: اي طاووس من در کتاب خدا نگاه کردم از اين چهار تا چيزي نديدم، زيرا که خداي تعالي مي‏فرمايد: (و لا يشفعون إلا من ارتضي و هم من خشيته مشفقون) شفيعان شفاعت نمي‏کنند مگر آن چه را که خدا به شفاعتش راضي است، و هم ايشان از خوف خدا بيمناکند.

و اما بودن پسر رسول خدا همانا خداي تعالي مي‏فرمايد: (فإذا نفخ في الصور فلا أنساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون فمن ثقلت موازينه فأولئک هم المفلحون و من خفت موازينه فأولئک الذين خسروا أنفسهم في جهنم خالدون).

يعني هنگامي که در صور دميده شود حسب و نسب به درد نمي‏خورد، و از حسب و نسب کسي نمي‏پرسند، هر کس ميزان عمل خوبش سنگين بود آنان رستگارانند، و هر کس ميزان عملش سبک بود به نفسشان زيان رسانده‏اند براي هميشه در جهنم باشند.

و اما اين که گفتي من کودکم، من ديدم که هيزم‏هاي بزرگ نمي‏سوزد مگر به وسيله‏ي هيزمهاي کوچک، بعد چنان ناله زد که غش کرد.[1] .

[1] صحيفه‏ي جامعه‏ي سجاديه ص 514.

نماز شب امام هشتم

رجاء ابن ابي‏ضحاک گفت: مأمون مرا فرستاد تا علي بن موسي الرضا عليه‏السلام را از مدينه بياورم، و دستور داد که از راه بصره و اهواز و فارس بياورم نه از راه قم، و مرا مأمور کرد که شخصا حضرت را زير نظر بگيرم، شب و روز مواظب او باشم تا او را وارد طوس کنم، با او از مدينه تا مرو بودم، به خدا مردي پرهيزکارتر از او نديدم، و نديدم کسي از او ذکر و ورد در جميع حالات بيشتر داشته باشد، بيمناکتر از خوف خدا از او نديدم، رجاء ابن ابي‏ضحاک تمام حالات حضرت را حتي نمازهايش که چگونه خواند و در کجا خواند، اوقاتش چطور بود زير نظر داشت تا به اين جا مي‏رسد که داستان نماز شب و شب زنده‏داري آن حضرت را بيان مي‏کند، مي‏گويد: چون ثلث آخر شب مي‏شد از بسترش با ذکر تسبيح و تحميد و تکبير و تهليل و استغفار بلند مي‏شد مسواک مي‏کرد وضو مي‏گرفت بعد به طرف نماز شب مي‏رفت، هشت رکعت نماز مي‏گذارد، هر دو رکعت به يک سلام، در رکعتهاي اول در هر رکعتي حمد يک مرتبه و (قل هو الله احد) سه بار مي‏خواند، بعد نماز جعفر طيار[1] مي‏خواند چهار رکعت به دو سلام و در رکعت دوم دعاي قنوت مي‏خواندند، و نماز جعفر را به حساب نماز شب مي‏گذاشت، بعد بلند مي‏شد بقيه‏ي نماز شب را مي‏خواند، در رکعت اول حمد و سوره‏ي ملک را مي‏خواندند، و در رکعت دوم سوره‏ي حمد و سوره‏ي (هل أتي علي الإنسان) را مي‏خواندند، بعد بلند مي‏شد دو رکعت نماز شفع را مي‏خواند، و در رکعت اول حمد را يک مرتبه و سوره‏ي توحيد را سه مرتبه مي‏خواندند، و در رکعت دوم پيش از رکوع دعاي دست مي‏خواندند، و اين دعا را در دعاي دست مي‏خواندند:

اللهم صل علي محمد و آل محمد، اهدنا فيمن هديت و عافنا فيمن عافيت و تولنا فيمن توليت و بارک لنا فيما أعطيت و قنا شر ما قضيت فإنک تقضي و لا يقضي عليک إنه لا يذل من واليت و لا يعز من عاديت تبارک ربنا و تعاليت.

بعد هفتاد مرتبه استغفار مي‏کرد، وقتي که سلام مي‏داد براي تعقيب مي‏نشست آن چه مي‏خواست، آنگاه طلوع فجر نزديک مي‏شد بلند مي‏شد دو رکعت نماز صبح مي‏خواند، در رکعت اول حمد و (قل يا أيها الکافرون) و در رکعت دوم حمد و (قل هو الله أحد) مي‏خواندند.[2] .

[1] کيفيت نماز جعفر طيار به مفاتيح الجنان رجوع شود.

[2] قادتنا ج 6 ص 377.

راز و نياز شب‏ها

حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام دلهاي شب بلند مي‏شد و شب زنده‏داري مي‏کرد و به درگاه خدا عرض مي‏کرد:

إلهي طال ما نامت عيناي و قد حضر أوقات صلاتک و أنت مطلع علي تحلم عني يا کريم إلي أجل قريب فويل لهاتين العينين کيف تصبران علي تحريق النار إلهي طال ما مشت قدماي في غير طاعتک و أنت مطلع علي تحلم عني يا کريم إلي أجل قريب فويل لهاتين القدمين کيف تصبران علي تحريق النار إلهي طال ما رکبت نفسي ما نهيت عنه فحلمت عنها يا کريم إلي أجل قريب فويل لهذا الجسم الضعيف کيف يصبر علي تحريق النار.

خدايا خواب چشمانم طولاني شد در حالي که هنگام نماز تو رسيده و تو بر حال من آگاهي ولي چشم‏پوشي مي‏کني اي کريم تا مدتي نزديک، پس واي بر اين دو چشم چگونه بر سوختن در آتش صبر کنند، خدايا مدتي است که قدمهاي من در راه غير فرمانبرداري تو رفته‏اند و تو آگاهي ولي مدتي کوتاه چشم‏پوشي مي‏کني اي کريم، پس واي بر اين دو قدم از سوزش آتش، چگونه طاقت مي‏آورند در آتش، خدايا مدتي است که نفس من نافرماني ترا مي‏کند و تو چشم‏پوشي مي‏کني از آنها پس واي بر اين بدن لاغر و ضعيف چگونه صبر کند بر آتش سوزان تا به اين جا رسيد و عرض کرد:

إلهي ليتني لم أخلق لشقاوة جسدي، إلهي ليت أمي لم تلدني، إلهي ليتني لم أسمع بذکر جهنم و سلاسلها و تثقيل أغلالها، إلهي ليتني کنت طائرا فأطير في الهواء من خوفک، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان الي جهنم محشري، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان في النار مجلسي، الويل لي ثم الويل لي إن کان الزقوم طعامي، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان حميم فيها شرابي، إلهي الويل لي ثم الويل لي إن کان الشيطان و الکفار فيها أقراني، إلهي الويل لي إن أنا قدمت عليک و أنت ساخط علي، تا آخر مناجات.

خدايا کاش من براي بدبختي و شقاوت جسم آفريده نمي‏شدم، خدايا کاش مادر مرا نمي‏زاييد، الهي کاش من نام جهنم و زنجير و غلها و سنگيني آنها را نمي‏شنيدم، بارالها کاش من پرنده‏اي در آسمان بودم در هوا پرواز مي‏کردم از خوف و بيم تو در امان بودم، خدايا واي بر من پس واي بر من اگر جهنم جايگاه من باشد بارالها واي بر من پس واي بر من اگر در آتش جايگاه من باشد واي بر من پس واي بر من اگر زقوم جهنم غذاي من باشد، واي بر من پس واي بر من اگر حميم جهنم شراب آشاميدني من باشد، خدايا واي بر من پس واي بر من اگر شيطان و کفار نزديکان و رفيقان من باشند، خدايا واي بر من پس واي بر من اگر به سوي تو بيايم و تو بر من خشمناک باشي.[1] .

[1] صحيفه‏ي جامعه‏ي سجاديه ص 490.

مقدس اردبيلي چه کرد

ملامحسن تويسرکاني که از مشايخ بزرگ است نقل کرده است که مقدس اردبيلي رحمه‏الله در دوران تحصيلش در يک اطاق تک و تنها بود يکي از طلاب دوست داشت که با او در يک اطاق باشد ولي مقدس راضي نمي‏شد، طلبه اصرار کرد تا اين که راضي شد به شرط اين که هيچ کس را از حال او آگاه نکند طلبه راضي شد به آن شرط، مدتي با هم بودند، اتفاق افتاد که مدتي که به قوت لايموت قادر نبودند به طوري که آثار ضعف ناشي از گرسنگي در چهره‏ي هم اطاق مقدس آشکار شد در حال انکسار و ناتواني قرار گرفت، مردي بر او وارد شد و چهره‏ي او را بدان حال ديد، سبب پرسيد، او حالش را کتمان کرد و چيزي اظهار نکرد، چون آن مرد پافشاري زياد کرد که از حال او آگاه شود التماس و اصرار زياد کرد ناچار حال خود و رفيقش را گفت آن مرد رفت و ديري نپائيد برگشت غذا و قدري پول براي آنها آورد و گفت: اين پول نصفش مال تو و نصف ديگر را به رفيقت بده، چون مقدس اردبيلي وارد اطاق شد شيخ قصه را براي او نقل کرد، مقدس گفت: چرا به او جريان را گفتي و قرار داد را بهم زدي؟ طلبه از ملااحمد اردبيلي عذرخواهي کرد و گفت: آن مرد اصرار زياد کرد و مرا رها نکرد بناچار شرح حال را به او گفتم، مقدس گفت: دوران رفاقت ما تمام شد هنگام جدائي رسيد، اما پول و غذا چون روزي ما از طرف خدا رسيده، نصف آن مال من، و نصف ديگر مال تو باشد، در همان شب اتفاقا مقدس احتياجش به آب افتاد و محتلم شد براي نماز شب و شب زنده‏داري به سوي حمام رفت، چون هنگام باز شدن در حمام نبود حمامي در را باز نکرد مقدس مزد حمام را زياد کرد ولي او در را باز نکرد کم کم مزد را زياد کرد تمام پولي که آن مرد آورده بود داد به حمامي در را باز کرد وارد حمام شد و غسل کرد به منزل برگشت و مشغول تهجد و شب زنده‏داري شد، و آن چه که خدا از مقامات عاليه به او عطا کرد، در همين شب بود که از جمله‏ي آنها اين است که ملااحمد شاگردي از اهل تفرش داشت اسم او مير فيض الله بود، مرد با فضل و ورع بود حجره در قبه‏ي شريفه حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام داشت، گفت: شبي اتفاق افتاد که من از مطالعه فارغ شدم خيلي هم از شب گذشته بود از حجره‏ام بيرون شدم به اطراف حرم مطهر نگاه مي‏کردم، شب هم بسيار تاريک و ظلماني بود، ديدم مردي به طرف حرم مطهر مي‏آيد با خود گفتم شايد دزد است براي دزديدن قنديلها مي‏آيد پائين آمدم تا نزديک او رسيدم ولي او مرا نمي‏ديد، آمد به طرف در حرم توقف کرد ناگاه ديدم قفل در به زمين افتاد و در به رويش باز شد، در دوم و سوم بهمين حال باز شد به حرم مشرف شد کنار قبر آمد سلام داد جواب سلامش از قبر داده شد، من صدا را شناختم که او با امام صحبت مي‏کند در باب مسئله‏ي علميه، بعد از شهر خارج شد به طرف مسجد کوفه، من هم دنبال او راه افتادم و او مرا نمي‏ديد،

 چون به محراب مسجد کوفه رسيدم ديدم او با مرد ديگر صحبت مي‏کند راجع به همان مسئله، او راه افتاد من هم دنبالش راه افتادم چون به دروازه‏ي شهر رسيد صبح طالع شد به او فهماندم که پشت سرش هستم عرض کردم آقا من از اول شب تا الآن همراه تو بودم. بفرمائيد مرد اول کي بود که در قبه‏ي مطهره با او سخن گفتي و مردي که در مسجد بود کيست؟ از من پيمان گرفت که تا زنده است به کسي نگويم و سرش را فاش نکنم، بعد فرمود: اي فرزند من بعضي از مسائل بر من مشتبه مي‏شود در بعضي از شبها بيرون مي‏شوم به طرف قبر حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏روم با حضرت درباره‏ي آن مسئله صحبت مي‏کنم و جواب مي‏شنوم امشب مرا حواله‏ي حضرت صاحب الزمان عليه‏السلام کرد فرمود: فرزندم مهدي - عجل الله فرجه الشريف - امشب در مسجد کوفه است، شرفياب محضرش بشو اين مسئله را از او بپرس، آن مرد دوم حضرت بقيةالله الأعظم - عجل الله فرجه الشريف - بود، اين موهبت بزرگ از شب زنده‏داري آن شب بود.[1] .

[1] لئآلي الاخبار ج 1 ص 114.

آب مي‏خواهد نه زر

و از چيزهائي که در آن شب به وي عطا شد اين است که شب براي شب زنده‏داري بلند شد آماده‏ي وضو گرفتن شد دلو آب را سرازير چاه کرد که آب بکشد و وضو بگيرد تا دلو را از چاه کشيد ديد پر از طلاي ناب و مسکوک است دينار فراواني در آن دلو است دلو را دوباره سرازير چاه کرد و دينارها را در چاه ريخت عرض کرد احمد آب مي‏خواهد نه زر.

چهل سال شب‏ها نخوابيد

محمد ابن جعفر مؤدب روايت کرده که ابواسحاق عمرو ابن عبدالله سبيعي چهل سال تمام نماز صبح را با همان وضوي سر شب خواند، او در هر شبي يک ختم قرآن مي‏خواند، در زمان او عابدتر از او وجود نداشت، و از او در حديث موثق و مطمئن‏تر نبود، او در نزد خاص و عام محل وثوق بود، علاوه بر اين، مورد وثوق حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام بود، در شبي که حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به درجه‏ي رفيع شهادت رسيد متولد شد، و در سن نود سالگي بدرود حيات گفت، و اين روايت مرفوعه را از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و اله نقل کرده است که رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده: «ألا أدلکم علي خير أخلاق الدنيا و الآخرة؟ تصل من قطعک و تعطي من حرمک و تعفو عمن ظلمک» آيا شما را دلالت و راهنمائي کنم به بهترين اخلاق و خويها در دنيا و آخرت؟ پيوند کن با کسي که از تو بريده، و عطا کن و ببخش به کسي که ترا منع کرده، و در گذر از کسي که به تو ظلم کرده است.[1] .

[1] لئآلي الاخبار ج 1 ص 115.

از خدا چه خواست

آقا احمد سبط اکبر بهبهاني در کتاب مرآت الاحوال نقل کرده به توسط بعضي از اهل ثقه از ملامحمد تقي مجلسي که در بعضي از شبها بعد از فراغ از تهجد و شب زنده‏داري حالي براي من عارض شد دانستم که در آن حال اگر دعائي کنم مستجاب مي‏شود، فکر مي‏کردم که از خدا چه بخواهم، حيران و سرگردان ماندم براي کارهاي دنيا چيزي بخواهم يا براي امور آخرت که ناگاه صداي گريه‏ي محمد باقر از گهواره بلند شد و من عرض کردم الهي به حق محمد و آل محمد عليهم‏السلام اين فرزند مرا مروج دين و ناشر احکام سيد المرسلين قرار ده و او را توفيق بي‏نهايت عطا کن، خود آقا محمد باقر فرمود: خوارق عاداتي که از علامه‏ي مجلسي ظاهر شد شکي نيست که از آثار آن دعا است؛ زيرا تأليفات او بيش از دو کرور (يک ميليون) و يکصد و ده هزار بيت است، و اگر بر روزهاي عمرش تقسيم شود که هفتاد و سه سال بوده نصيب هر روزي بيش از پنجاه و سه بيت خواهد شد عرب و عجم، عالم و جاهل، عارف و عامي، و زنان و اطفال همه فيض مي‏برند، و از علامه بحرالعلوم رحمة الله عليه نقل شد که آرزو کرد تمام تأليفاتش در ديوان عمل مجلسي درج شود و در عوض در نامه‏ي عمل او يک کتاب از کتابهاي فارسي او که ترجمه‏ي متون اخبار است و در همه جا شايع است نوشته شود.[1] .

[1] فوائد الرضويه ص 411.

تمام عمر در يک سجده

از سهيل يمني يعني اويس قرني نقل شده که مي‏گفت: امشب شب رکوع است تمام شب را با يک رکوع به صبح مي‏رساند، و شب ديگر را مي‏گفت: امشب شب سجود است بايد تمام شب به يک سجده سپري شود، پرسيدند اي اويس چطور طاقت داري که اين طور اطاعت خدا را کني سبب چيست که شبهاي بدين درازي را با اين حال مي‏گذراني؟ گفت: شب دراز کجاست؟ کاش از اول عمر تا به آخر يک شب بود تا به يک سجده به آخر رساندمي و در آن سجده ناله‏هاي زار زار و گريه‏ي بي‏شمار کردمي، جاي تعجب نيست؛ زيرا اگر کسي لذت عبادت را مانند لذت هر چيز ديگر بچشد دگر آن را رها نمي‏کند.

به نيمه شب که همه مست خواب باشند

من و خيال تو و ناله‏هاي درد آلود[1] .

[1] تفسير روح البيان ج 7 ص 120.

چهره‏ي شبها

ابوسليمان داراني گفته است: شبي خوابم برد از نماز شب و اوراد و اذکارم ماندم، در خواب حوريه‏اي را ديدم که مي‏گويد اي اباسليمان تو در خوابي در حالي که پانصد سال است که من در ميان خيمه منتظر تو هستم.

از شيخ ابي‏بکر ضرار روايت شده که در همسايگي ما جواني بود خوش صورت، شبها شب زنده‏داري مي‏کرد و روزها را روزه مي‏گرفت، روزي پيش من آمد و گفت: اي استاد مرا خواب برد، از نماز شب و اذکار و اوراد ماندم، موفق به شب زنده‏داري نشدم، در خواب ديدم گويا محراب من شکافته شد کنيزاني از محراب بيرون آمدند که به زيبائي آنها نديده بودم، ناگاه کنيزي بدشکل و بدقيافه را ديدم که از او بد چهره‏تر نديده بودم، پرسيدم شماها از آن کي هستي و اين کنيز بد قيافه مال کيست؟ گفتند: ما شبهاي گذشته‏ي تو هستيم که تا صبح مشغول راز و نياز بودي، اين کنيز هم همان شبي است که در خواب ماندي و از شب زنده‏داري بازماندي، حظ و بهره‏ي تو امشب همين کنيز است که مي‏بيني، بعد اين اشعار را انشاء کرد:

اسأل لمولاک أرددني إلي حالي

فأنت قبحتني من بين أشکالي

لا ترقدن الليالي ما حييت و إن

نمت الليالي فهن الدهر أمثالي

به مولايت بگو: مرا به حال اول برگرداند، تو مرا در ميان هم شکلانم زشت جلوه دادي.

تا زنده‏اي شبها مخواب، و اگر نخوابي اينان تمام روزگار با تو خواهند بود.[1] .

[1] تفسير روح البيان ج 7 ص 120.

دو شب زنده‏دار

ابراهيم بن محمد حسن خراساني کاخکي کرباسي شيخي بزرگوار و فقيه، نقل شده که اين بزرگوار يک سال تمام شبها تا صبح مشغول عبادت و شب زنده‏داري بود براي اين که شب قدر را دريابد و از فيوضات کامل آن شب بهره مند شود.[1] .

احمد بن موسي بن جعفر داماد شيخ طوسي ملقب به طاووس بود؛ زيرا که از نظر زيبائي جمال و حسن صورت بي‏مانند بود، او در هر شبانه روزي هزار رکعت نماز مي‏گذاشت، پانصد رکعت براي خودش و پانصد رکعت براي پدرش.[2] .

[1] فوائد الرضويه ص 10.

[2] فوائد الرضويه ص 39.

حضرت بقيةالله دستور تهجد مي‏دهد

سيد رشتي نقل مي‏کند که در سال دويست و هشتاد به قصد حج بيت الله الحرام از دارالمرز رشت به تبريز آمدم و در خانه‏ي حاج صفر علي تاجر تبريزي معروف منزل کردم چون قافله نبود متحير و سرگردان ماندم تا آنکه حاجي جبار جلودار سدهي اصفهاني بار برداشت به جهت طرابوزن، تنها مالي از او کرايه کردم و رفتم چون به منزل اول رسيدم سه نفر ديگر به تحريص حاج صفر علي به من ملحق شدند يکي حاج ملاباقر تبريزي حجه فروش معروف به علما و حاجي سيد حسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي که خدمت مي‏کرد پس به اتفاق روانه شديم تا رسيديم به ارزنة الروم، و از آن جا عازم طرابوزن، و در يکي از منازل بين اين دو شهر حاجي جبار گفت: اين منزل که در پيش داريم خوفناک است، قدري زود بار کنيد که به همراه قافله باشيد، در ساير منازل از قافله به فاصله مي‏رفتيم، ما هم تقريبا دو ساعت و نيم به صبح مانده به اتفاق حرکت کرديم، نيم فرسخ يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم که هوا تاريک شد و برف شروع به باريدن کرد به طوري که رفقا سر خود پوشيدند تند راندند من هر چه کردم که تند با آنها بروم ممکن نشد تا اينکه آنها رفتند و من تنها ماندم، پس از اسب پياده شدم در کنار راه نشستم در حال اضطراب، چون قريب ششصد تومان براي مخارج همراه داشتم بعد از تأمل و تفکر بنا گذاشتم در همين موضع بمانم تا فجر طالع شود به آن منزل قبلي که از آن جا آمدم برگردم و چند نفر مستحفظ با خود بردارم و به قافله ملحق شوم در آن حال در مقابل خود باغي ديدم در آن باغ باغباني که بيلي در دست داشت بر درختان مي‏زد که برف آنها بريزد پس پيش آمد به مقدار فاصله‏ي کمي ايستاد و فرمود: تو کيستي؟ عرض کردم رفقا رفتند من مانده‏ام راه را گم کرده‏ام، به زبان فارسي فرمود: نافله بخوان تا راه را پيدا کني، مشغول نافله شدم بعد از فراغ از تهجد و شب زنده‏داري باز آمد و فرمود: نرفتي؟ گفتم: والله راه را نمي‏دانم، فرمود: جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم و تاکنون هم حفظ ندارم با آنکه مکرر به زيارت عتبات مشرف شدم، پس از جاي برخواستم و جامعه را تمام از حفظ خواندم، باز نمايان شد فرمود: نرفتي، هستي؟ مرا بي‏اختيار گريه گرفت، گفتم: هستم راه را نمي‏دانم، فرمود: عاشورا بخوان، عاشورا را هم از هم حفظ نداشتم، پس برخواستم و مشغول زيارت عاشورا شدم و از حفظ خواندم، تمام لعن و سلام و دعاي علقمه را خواندم، باز آمد و فرمود: نرفتي، هستي؟ گفتم: نه تا صبح هستم، فرمود: حال، من ترا به قافله مي‏رسانم، پس رفت و بر الاغي سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: در رديف من سوار شو، من سوار شدم و عنان و افسار اسب خود را کشيدم تمکين نکرد، بيل را به دوش چپ گرفت و عنان اسب را به دست گرفت به راه افتاد اسب در نهايت تمکين متابعت کرد پس دست خود را به زانوي من گذاشت فرمود: شما چرا نافله نمي‏خوانيد؟ سه مرتبه فرمود: نافله نافله نافله، سه بار فرمود، و باز فرمود: شما چرا عاشورا نمي‏خوانيد؟ عاشورا عاشورا عاشورا، سه مرتبه فرمودند، بعد فرمود شما چرا جامعه نمي‏خوانيد؟ جامعه جامعه جامعه، و در وقت حرکت دايره‏وار حرکت مي‏کرد، ناگاه فرمود: اينست رفقاي تو که در کنار نهر آبي فرود آمده‏اند مشغول وضو به جهت نماز صبح بودند، من از الاغ پائين آمده که سوار اسب خود شوم نتوانستم آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو کرد و مرا سوار کرد و سر اسب را به طرف رفقا گردانيد، در آن حال به فکر افتادم که اين شخص کي بود که به زبان فارسي حرف مي‏زد و حال اين که زباني جز ترکي و مذهبي جز عيسوي در آن حدود نبود و به چه سرعت مرا به رفقايم رساند، به پشت سر نظر کردم احدي را نديدم و از وي آثاري پيدا نکردم، سرانجام به رفقاي خود ملحق شدم.[1] .

[1] مفاتيح الجنان ص 551.

حسين فرزند جعفر بن حسين حسيني موسوي

محقق قمي صاحب کتاب قوانين چند سال شاگرد او بود، و فرموده‏اند: که اين بزرگوار از علماي بزرگ شيعه است، و کتابهائي پربار نوشته است، مانند تعليقات بر شرح لمعه و شرح دعاي ابوحمزه و شرح زيارت عاشورا و رساله‏اي در اجماع و غير ذلک، او هيچ گاه نماز شبش ترک نشد، در شبها و در روزها زيارت عاشورا را ترک نکرد، و نيز نماز جماعت را هيچ گاه ترک نکرد اگر چه در خانه‏اش با اهل بيتش، انصاف در نفس و مواسات با فقراء و مؤمنين و راهنمائي مسلمين را وانگذارد.[1] .

[1] فوائد الرضويه ص 131.

موسي بن جعفر

و کان من صفاته و مکارم أخلاقه عليه‏السلام أشهر من أن يذکر، و يکتفي هاهنا بإيراد کلمات من الجمع و منهم محمد بن طلحة الشافعي في مطالب السؤال صفحة 83 طبع تهران، قال: أبوالحسن موسي بن جعفر الکاظم هو الإمام الکبير القدر العظيم الشأن المجتهد الجاد في الاجتهاد المشهور بالعبادة و المواظب علي الطاعة المشهور بالکرامات يبيت الليل ساجدا و قائما يقطع النهار متصدقا صائما، و لفرط حلمه و تجاوزه عن المعتدين عليه دعي کاظما.[1] .

محمد بن طلحه‏ي شافعي که سني است در کتاب مطالب السؤال که نوشته‏ي او است نقل مي‏کند: صفات برجسته و اخلاق پسنديده‏ي موسي بن جعفر عليه‏السلام آشکارتر از آن است که يادآوري شود، و اکتفا مي‏شود در اين جا به آن چه که او در صفحه‏ي 83 کتابش گفته است: ابوالحسن موسي بن جعفر الکاظم عليه‏السلام او امام و پيشواي بزرگ قدر و بزرگ منزلت و شأن، مجتهد و کوشاي در اجتهاد و مشهور به عبادت و مواظب بر طاعت خدا و مشهور به کرامات، شب زنده‏داري مي‏کرد در حال سجود و قيام، روز را به پايان مي‏رساند در حال روزه و دادن تصدق، و از زيادي حلم و بردباري و گذشت از متجاوزان خود به لقب کاظم خوانده شد.

و روايت شده از گروهي از اصحاب و ياران که موسي بن جعفر عليه‏السلام وارد مسجد رسول خدا مي‏شد و سلام مي‏کرد، بعد به سجده مي‏رفت در اول شب در سجود خود مي‏گفت: «عظم الذنب عندي فليحسن العفو من عندک» اين ذکر را تا صبح تکرار مي‏کرد گناه من بزرگ ولي بخشش تو نيکو است[2] .

آن حضرت به جهت کثرت عبادت و شب زنده‏داري ملقب و مشهور به عبد صالح شد.

[1] احقاق الحق ج 12 ص 300.

[2] احقاق الحق ج 12 ص 301.

محدث قمي چه مي‏گويد

در فوائد الرضويه‏ي مرحوم حاج شيخ عباس قمي راجع به استادش علامه‏ي نوري در صحفه‏ي 151 مي‏نويسد: و کان رحمه الله حسن المحاضرة سريع الکتابة کثير الحافظة مقبلا علي شأنه مستوحشا عن أوثق إخوانه و کان شديد العبادة کثير الزهادة لم يفته صلاة الليل و القيام في طاعة ربه في آناء الليل.[1] .

مرحوم نوري خوش مجلس، تندنويس، خوش حافظه، در عبادت سخت و پابرجا، نماز شب و شب زنده‏داري و قيام در فرمانبرداري پروردگارش در دل شب از او فوت نمي‏شد و جامع همه‏ي خوبيها و شرافت بود از اعمال مستحبه پرزحمت ترين آنها را اختيار مي‏کرد و از مستحبات اختيار نمي‏کرد مگر بهترين آنها را، کردار و افعالش مطابق گفتارش بود.

[1] فوائد الرضويه ص 151.

از عايشه بشنويد

هنگامي که خبر شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام به مدينه رسيد مدينه يکپارچه ماتم شد مانند روزي که رسول خدا صلي الله عليه و اله از دنيا رفت[1] ، مردم مدينه به در خانه عايشه آمدند متوجه شدند که او پيش از همه خبردار شده، روز بعد عايشه هنگام چاشت آمد کنار قبر پيامبر، مردم به سوي عايشه آمدند، عايشه قدرت حرف زدن نداشت و به کسي هم جواب نمي‏داد، از کثرت گريه، مردم دورش را گرفته‏اند تا اين که به در حجره‏ي رسول خدا آمد حلقه‏هاي در را گرفت فرياد زد سلام بر تو اي رسول خدا سيد انبياء و پيامبران، سلام بر تو اي بزرگ شفيعان، قتل والله ابن عمک، آن کسي که فضيلت و برتري او فراموش نشدني است، به خدا حبيب تو مرتضي کشته شد، به خدا همسر فاطمه‏ي زهرا کشته شد، بعد دستور داد خيمه‏اي سرپا کردند ميان خيمه رفت و فرياد زد: مردم چرا اجتماع کرده‏ايد؟ و چه مي‏گوئيد؟ گفتند: مي‏خواهيم بدانيم نظر تو درباره‏ي اميرالمؤمنين چيست؟ گفت: شما اميد داريد چه بگويم درباره‏ي علي، به خدا او سيد اوصياء بود، پسر عموي خاتم الانبياء بود، امام پرهيزکاران و اصفياء بود، همسر فاطمه‏ي زهرا بود، شمشير کشيده‏ي خدا بر اعدا بود، امير نيکان و قاتل کافران بود، يکي از عشره‏ي مبشره بود، پيشتاز در جهاد و در اجتهاد بود، سرچشمه‏ي فکر و انديشه بود، محکم کننده‏ي رشته‏هاي دين بود، مولاي مؤمنين و أنزع بطين بود، نيرومند در دين خدا قائم به امر خدا بود، اي گروه مردم بين من و علي رفت و آمدهائي در دل شبهاي تاريک بود، در اطراف بصره بارها و بارها که همه در خواب بودند، دوري سفر آخرت مانع از خواب او مي‏شد، و شب زنده‏داري مي‏کرد، نزديک او رفتم در برابرش ايستادم ناگاه ديدم در آن دل شب صورت و چهره‏اش را روي خاک نهاده و گريه مي‏کند و قلبش مي‏طپد مانند مار گزيده به خود مي‏پيچد، مثل زن بچه مرده داد مي‏کشد و مي‏گويد: چهره بر خاک نهاده‏ام و دلم خاشع و خاضع و نفسم تسليم فرمان تو است، چگونه مي‏شود فردا از عذاب تو فرار کرد و از سختي مجازات و کيفرت در أمان ماند، عايشه گفت: نزديکش رفتم سرش را از روي خاک برداشتم خاک از چهره‏اش پاک کردم و برگشتم، اين است حال شب علي، چه بايد کرد در شبهاي تار و ظلماني[2] .

[1] پوشيده نماند که رسول‏الله را عايشه و حفصه همسران حضرت شهيد کردند.

[2] اربعون حديثا حکايت 10 ص 93.

استغفار آخر شب

حماد ابن عيسي از محمد بن يوسف از پدرش نقل مي‏کند: که من در خدمت حضرت باقر عليه‏السلام بودم مردي به آن حضرت عرض کرد فدايت شوم من ثروت فراوان دارم ولي فرزندي ندارم آيا راه چاره‏اي هست که داراي فرزندي شوم؟ حضرت فرمود: راه چاره‏اي هست، عرض کرد چاره چيست؟ فرمود: يک سال تمام در آخر شبها استغفار و طلب آمرزش از پروردگارت بنما، شبي صد مرتبه استغفار کن، اگر شب را بيدار نشدي قضايش را در روز به جا آور، آن مرد اين عمل را انجام داد و خداوند به او فرزند عنايت فرمود.[1] .

[1] تفسير مجمع البيان ج 10 ص 361 آيه 10 سوره نوح.

نماز شب بالاي شتر

از ابي‏محمد حماد ابن عيسي روايت شده که گفت: از حضرت ابي‏عبدالله عليه‏السلام شنيدم که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و اله به سوي تبوک رفت همانطور که در دل شب سواره مي‏رفت نماز شبش را سواره مي‏خواند و با اشاره نماز را مي‏خواند و متوجه قبله مي‏شد.[1] .

[1] اربعون حديثا محمد بن مکي العاملي.

نماز شب صديقه‏ي صغري حضرت زينب

يکي از القاب حضرت زينب عليهاالسلام عابده است، از بس که عبادت کرد ملقب به اين لقب شد، او در اين لقب شريک است به تاج البکائين حضرت زين العابدين عليه‏السلام، او تمام عمر خود را صرف عبادت و بندگي خدا کرد به طوري که مي‏توان گفت نفس عبادت و بندگي بود؛ زيرا که تمام حرکات و سکنات و حيات و ممات او عبادت بود، بس است براي اهل معرفت فرمايش حضرت خامس آل عبا در آخرين وداع به آن بانو که فرمود: «يا أختا لا تنسيني في نافلة الليل» اي خواهر، مرا در نماز نافله شب فراموش نکني، و چنان چه عالم جليل و فاضل نبيل شيخ موثق شيخ ما حضرت استاد حاج شيخ محمد باقر بيرجندي صاحب کتاب کبريت احمر در بعضي از نوشته‏جات خود از بعض مقاتل معتبره نقل کرده فرمايش حضرت سجاد عليه‏السلام را که در سفر شام با آن همه مصيبت و مشقت که بر عمه‏ام زينب وارد شد مع ذلک نماز شب او ترک نشد.[1] .

[1] خصائص حضرت زينب عليهاالسلام ج 2 ص 44.

سخن اهل کمال

مردي از اهل کمال مي‏گفت: هرگاه مي‏بينم شب به من رو آورده است مسرور و شادمان مي‏شوم و با خود مي‏گويم با پروردگارم خلوت مي‏کنم و رازها را با او در ميان مي‏گذارم، و آنگاه که به صبح نزديک مي‏شوم و صبح به من رو مي‏آورد وحشت و بيم مرا فرا مي‏گيرد، به واسطه‏ي ديدار کساني که مرا از پروردگارم غافل مي‏کنند.[1] .

[1] کشکول شيخ بهائي ص 8.

با خدا انس گير و بس

هرم ابن حيان گفت شرفياب محضر اويس قرني شدم از من پرسيد چه چيز ترا به اين جا کشيد؟ عرض کردم آمدم تا با تو انس گيرم و از محضرت استفاده کنم، اويس در جواب من گفت: من کسي را نديدم که خدا را بشناسد و به غير او انس گيرد.[1] .

 [1] کشکول شيخ بهائي ص 8.

لقاء الله

خداوند سبحان به يکي از پيغمبران وحي فرستاد که اگر مي‏خواهي فردا مرا در حظيرة القدس ديدار کني و به لقاي من برسي در دنيا غريب و غمگين و تنها و بيمناک زندگي کن مانند مرغ تنهاي بياباني که در بيابانهاي بي‏آب و آباداني پرواز مي‏کند و از سر شاخه‏هاي درختان ميوه‏دار مي‏خورد چون شب فرا مي‏رسد به آشيانه‏ي خود برمي‏گردد، پرنده جز با من با کسي انس نمي‏گيرد و از مردم وحشت مي‏کند، چه خوبست که انسان هم شب زنده‏داري کند و جز با خدا به کسي انس نگيرد.[1] .

[1] کشکول شيخ بهائي ج 1 ص 12.

زيد ابن علي بن الحسين چه مي‏کند

در بحار از تفسير فرات ابن ابراهيم از سعد بن جبير روايت کرده که او گفت: به محمد بن خالد گفتم: دلهاي مردم عراق را با زيد چگونه يافتي؟ گفت: از مردم عراق حديثي به عرض نمي‏رسانم، ولي از مردي که او را اهل مدينه نازلي مي‏گفتند شنيدم که مي‏گفت:

صحبت زيدا ما بين مکة و المدينة و کان يصلي الفريضة ثم يصلي ما بين الصلاة إلي الصلاة و يصلي الليل کله و يکثر التسبيح.

گفت: ما بين مکه و مدينه همراه زيد بودم او نماز واجب را مي‏خواند و پس از نماز واجب تمام شب را مشغول نماز شب بود و خداي را تسبيح مي‏گفت، سپس اين آيه‏ي مبارکه را تکرار مي‏کرد و مي‏خواند: (و جائت سکرة الموت

 بالحق ذلک ما کنت منه تحيد)[1] و سرانجام سکرات مرگ به حق مي‏رسد و از آن ترا گريزي نيست، يک شب تا نيمه‏هاي شب اين آيه را تکرار مي‏کرد من از خواب برخاستم ديدم دستها را به آسمان بلند کرده و مي‏گويد:

إلهي عذاب الدنيا أيسر من عذاب الآخرة، ثم انتحب فقمت إليه فقلت: يابن رسول‏الله لقد جزعت في ليلتک هذه جزعا ما کنت أعرفه.

عرض مي‏کرد اي خداي من عذاب دنيا از عذاب آخرت آسانتر است بعد گريه مي‏کرد بلند شدم به سوي او رفتم عرض کردم اي پسر رسول خدا امشب آنچنان ناليدي که هرگز اين حال را از تو مشاهده نکرده بودم، فرمود: واي بر تو اي نازلي امشب در حالت سجود به خواب رفتم در خواب ديدم گروهي از مخلوق پيدا شدند لباسهائي بر تن داشتند که هرگز چشمي نديده بود در همان حال سجده دور مرا گرفتند بزرگ آنان که همه به فرمان او بودند به اطرافيانش گفت: اين همان است، گفتند آري.

قال: أبشر يا زيد فإنک مقتول في الله و مصلوب و محروق بالنار و لا تمسک النار بعدها أبدا.

اي زيد مژده باد ترا که در راه خدا کشته مي‏شوي و به دار آويخته مي‏گردي و به آتش سوخته مي‏شوي از آن پس ديگر الم آتش را نمي‏بيني، بيدار شدم از آن جهت در حال فزع هستم، سوگند به خداي اي نازلي دوست دارم به آتش چند بار بسوزم و امر اين امت را اصلاح کنم.

 [1] سوره‏ي ق آيه 19.

شب زنده‏داري علي

ابن ابي‏الحديد در شرح نهج البلاغه نوشته:

و أما عبادته فکان أعبد الناس و أکثرهم صلاة و صوما و منه تعلم الناس صلاة الليل و ملازمة الأوراد و قيام النافلة و ما طنک برجل يبلغ من محافظته علي ورده أن يبسط له نطع بين الصفين ليلة الهرير فيصلي عليه ورده و السهام تقع بين يديه و تمر علي صماخيه يمينا و شمالا فلا يرتاع لذالک و لا يقوم حتي يفرغ من وظيفته، و ما ظنک برجل کانت جبهته کثفنة البعير لطول سجوده و أنت إذا تأملت دعواته و مناجاته و وقفت علي ما فيها من تعظيم الله سبحانه و إجلاله و ما يتضمنه من الخضوع لهيبته و الخشوع لعزته و الاستخذاء له عرفت ما ينطوي عليه من الإخلاص و فهمت من أي قلب خرجت و علي أي لسان جرت.

اما از نظر عبادت عابدترين مردم، نماز و روزه‏اش از همه بيشتر، مردم از او نماز شب و ملازمت وردها و به پا داشتن نافله‏ها را مي‏آموختند، چه گمان مي‏کنيد نسبت به مردي که محافظتش بر ورد و ذکر به جائي رسيد که سفره‏ي چرمي مرگ برايش گسترانده شد در ميان دو صف در ليلة الهرير (شبي که دشمن از خوف صداي گريه مي‏کردند) او سرگرم ورد و ذکر و نماز بود ولي تيرها از طرف راست و چپ از کنار دو گوشش گذر مي‏کرد او باکي نداشت از جايش تکان نمي‏خورد تا انجام وظيفه‏اش تمام مي‏شد، چه گمان مي‏کني درباره‏ي مردي که پيشانيش مانند زانوي شتر پينه بسته بود به واسطه‏ي سجده‏هاي طولاني، تو اگر دقت کني در دعاها و مناجاتهاي او، و آگاه شوي از اسراري که در آنهاست از بزرگ شمردن خداي سبحان و جلالت او، و از خضوعش در برابر هيبت خدا و فروتني و خضوعش در برابر عزت خدا و از سرعتش به سوي خدا آنگاه مي‏شناسي از آن چه که پيچيده از اخلاص است و مي‏فهمي که آن اذکار و اوراد از چه دلي خارج شده و بر چه زباني جاري گشته.[1] .

[1] وقايع الايام ج صيام ص 48.

از حضرت علي بن الحسين بشنويد

از حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام پرسيده شد عبادت شما نسبت به عبادت جدت چقدر است؟ فرمود عبادت من نسبت به عبادت جدم مانند عبادت آن حضرت نسبت به عبادت رسول‏الله صلي الله عليه و اله است.

انس بن مالک چه مي‏گويد

انس مي‏گويد: شرفياب محضر پرنور علي عليه‏السلام شدم که از نزديک عبادت آن حضرت را ببينم خداي را گواه مي‏گيرم که وقت مغرب وارد شدم ديدم آن حضرت با يارانش مشغول نماز شام است چون از نماز فارغ شد مشغول به تعقيب گرديد تا هنگام نماز عشاء نماز را خواند وارد منزل شد من هم وارد شدم «فوجدته طول الليل يصلي و يقرأ القرآن إلي أن طلع الفجر» نماز شب خواند و قرآن قرائت کرد تا صبح شد تجديد وضو کرد نماز صبح را با اصحاب خواند سرگرم تعقيب شد تا طلوع آفتاب آنگاه به محاکمه و مرافعه مردم مشغول شد تا ظهر و عصر، باز مشغول محاکمه و دادرسي شد تا شب من بيرون آمدم و گفتم سوگند به خدا که اين آيه در شان علي عليه‏السلام نازل شد (أمن هو قانت آناء الليل ساجدا و قائما يحذر الآخرة و يرجوا رحمة ربه) آيا چنين کسي باارزش است يا کسي که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام از عذاب آخرت مي‏ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است.

ملاحسين کاشفي روايت کند

در کتاب اخلاق محسني ملاحسين کاشفي گويد: که حضرت مرتضي علي عليه‏السلام در زمان خلافت روزها سرگرم رسيدگي به مشکلات مردم بود و شبها به عبادت و طاعت خالق اشتغال داشت، به عرض رساندند که اي اميرالمؤمنين چرا اين همه رنج و زحمت به خود روا داري نه روز آسايش داري نه شب، فرمود: اگر روز آسايش کنم حق رعيت ضايع شود، و اگر شب آسايش کنم فرداي قيامت من ضايع شوم، پس روز مهم مردم را سازم و شب کار حق پردازم.

از ابن شهر آشوب بشنويد

رشيد الدين محمد ابن شهر آشوب مازندراني رضوان الله عليه در کتاب مناقب گويد:

و کان عليه‏السلام يصوم النهار و يصلي بالليل ألف رکعة، آن حضرت روزها را روزه بود و در هر شبي هزار رکعت نماز مي‏گذارد و مي‏فرمود: ما ترکت صلاة الليل منذ سمعت قول رسول‏الله: صلاة الليل نور، از وقتي که از رسول خدا شنيدم که نماز شب نور است نماز شب را ترک نکردم.

و مرحوم ديلمي در کتاب ارشاد القلوب گويد: و مقاماته العظيمة في التهجد و الخشوع و الخوف من الله تعالي لم يسبقه إليها سوي رسول‏الله صلي الله عليه و اله حتي أنه قال عليه‏السلام: لجلسة في المسجد خير لي من الجلسة في الجنة، فإن الجنة فيها رضي نفسي و الجامع فيها رضي ربي.

مقامات بزرگ آن حضرت را در شب زنده‏داري و خشوع و ترس از خداي تعالي جز رسول خدا کسي بر او پيشي نگرفت به طوري که آن حضرت فرمود: نشستن در مسجد بهتر است براي من از نشستن در بهشت؛ زيرا که نشستن در بهشت براي خشنودي نفس من است، ولي نشستن در مسجد جامع براي خوشنودي خدا است.

و در جنگ صفين در ليلة الهرير در ميان دو صف سجاده‏اي براي آن حضرت گسترده بودند، او سرگرم عبادت بود از طرف راست و چپ او تير مي‏باريد در همين حال متوجه عبادت بود و در آن شب پانصد تکبير گفت که به هر تکبيري دو رکعت نماز نافله به جا آورد و يک کافر را کشت.

و در تذکرة الائمه آمده که هرگز نماز شب و ساير نوافل آن حضرت ترک نشد، حارث مي‏گويد: در ليلة الهرير حضرت سوار بغله‏ي شهبا زره بر تن پوشيده، من پشت سر آن حضرت بودم شمردم پانصد و هشتاد و پنج تکبير گفت و به هر تکبيري دو سه نفر را مي‏کشت و هزار رکعت نماز گذارد که اين نماز مقرري هر شب آن حضرت بود، و در احاديث بسيار وارد شده که حضرت شبي هزار رکعت نماز مي‏خواند و يک ختم قرآن مي‏نمود.[1] .

 [1] وقايع الايام ج صيام ص 50.

اين هم شب زنده‏داري حضرت سجاد

در جنات الخلود است که عابدترين اهل زمان خود بود هر شب يک ختم قرآن نمودي جوري قرآن مي‏خواند که از صداي دل ربايش سقاها با مشکهاي پر آب بر دوش مي‏ايستادند و گوش مي‏کردند و در هر شبانه روزي هزار رکعت نماز مي‏خواند.

و در کتاب کشف الغمه آمده که هرگاه براي شب زنده‏داري بلند مي‏شد اول مسواک مي‏کرد و بعد وضو مي‏گرفت بعد به نماز مشغول مي‏شد، و کان يقضي ما فاته من صلاة نافلة النهار في الليل، آن چه نافله‏اي در روز فوت مي‏شد شبها قضا مي‏کرد، و به حضرت باقر عليه‏السلام مي‏فرمود: يا بني ليس هذا عليکم بواجب اي پسرم اينها بر شما واجب نيست ولي دوست دارم کسي که به چيزي عادت کرد آن را ادامه دهد، و کان لا يدع صلاة الليل في السفر و الحضر، نماز شبش را در سفر و حضر ترک نمي‏کرد.

و در ارشاد آمده که روزي حضرت باقر عليه‏السلام به محضر پرنور پدر بزرگوارش شرفياب شد فإذا هو قد بلغ من العبادة ما لم يبلغه أحد، فرآه قد اصفر لونه من السهر و رمضت عيناه من البکاء و دبرت جبهته و انحزم أنفه من السجود و ورمت ساقاه و قدماه من القيام في الصلاة.

ديد عبادت به طوري در آن حضرت اثر کرده که رنگ مبارکش از بيداري زرد و چشمش از گريه مجروح شده، پيشاني مبارکش از زيادي سجود پينه بسته و پاهاي مبارکش از کثرت قيام در نماز شب ورم کرده و بيني او شکاف پيدا کرده، حضرت ابوجعفر عليه السلام مي‏فرمايد: چون او را در اين حال ديدم نتوانستم گريه نکنم، فراوان گريه کردم.

إذا هو يفکر فالتفت إلي بعد هنيئة من دخولي فقال يا بني أعطني تلک الصحف التي فيها عبادة علي بن أبي‏طالب عليهماالسلام، پدرم سرگرم فکر و انديشه بود، بعد به من فرمود بعضي از کتابهاي عبادت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام را به من بده، چون آوردم قدري ملاحظه کردند و فرمود: من يقوي علي عبادة علي عليه‏السلام، کي را توان عبادت علي عليه‏السلام است.

و در کتاب علل الشرائع از علي بن حمزه روايت شده که بعد از مرگ حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام از کنيزي جوياي حال آن حضرت شدم گفت: أطنب، أو اختصر، گفت: سخن کوتاه گويم يا مفصل؟ گفتم: مختصر بگو، قالت: ما أتيته بطعام نهارا قط و لا فرشت فراشا بليل قط، نه در روز برايش غذا آوردم و نه در شب بستر برايش پهن کردم.[1] .

و روايت شده شبي منصور را خواب نمي‏برد به ربيع دستور داد در همين دل شب جعفر بن محمد را حاضر کن، ربيع گفت: دل شب وارد خانه‏ي امام صادق عليه‏السلام شدم بدون اجازه وارد خانه‏ي آن حضرت شدم، ديدم در آن دل شب صورت روي خاک گذاشته چهره‏ي مبارکش خاک آلود شده بعد هم دستها را بلند کرد و در حال ابتهال بود.

[1] وقايع الايام ج صيام ص 52.

از هارون الرشيد بشنويد

هارون الرشيد درباره حضرت موسي بن جعفر عليه‏السلام مي‏گويد: أما إن هذا من رهبان بني‏هاشم، آگاه باشيد که موسي بن جعفر در ميان بني‏هاشم از همه خداترس‏تر است.

و روي أنه کان أبوالحسن أعبد أهل زمانه و أفقههم و أسخاهم کفا و أکرمهم نفسا، و کان يصلي نوافل الليل و يتصلها بصلاة الصبح ثم يعقب حتي تطلع الشمس و يخر لله ساجدا فلم يرفع رأسه من السجود و التحميد حتي يقرب زوال الشمس.

روايت شده که حضرت ابي‏الحسن موسي عليه‏السلام عابدترين اهل زمانش و داناترين و سخي‏ترين و گرامي‏ترين از نظر عبادت در ميان اهل عصر و زمانش بود، نوافل را به جا مي‏آورد، آنها را وصل به نماز صبح مي‏کرد، بعد تا طلوع آفتاب تعقيب مي‏خواند، و براي خدا به سجده مي‏افتاد، و تا زوال آفتاب سر از سجده و حمد خدا برنمي‏داشت، چنانچه در صلوات و تحيت آن حضرت وارد شده: اللهم صل علي محمد و أهل بيته و صل علي موسي بن جعفر وصي الأبرار و عيبة الأنوار و وارث السکينة و الوقار و الحکم و الآثار الذي کان يحيي الليل بالسهر إلي السحر بمواصلة الإستغفار، حليف السجدة الطويلة و الدموع الغزيرة و المناجاة الکثيرة و الضراعات المتصلة.

بارالها درود بر محمد و آلش بفرست و درود بفرست بر موسي بن جعفر وصي نيکان و گنجينه انوار و نورها، وارث آرامش و وقار، و وارث حکمها و آثار، آن کسي که شب زنده‏داري مي‏کرد تا سحر با پيوند به استغفار، هم پيمان با سجده‏هاي طولاني و اشکهاي ريزان و نيايشهاي فراوان و خضوع و خشوع پي در پي.[1] .

[1] وقايع الايام ج صيام ص 55.

عجب پيرهني

حضرت رضا عليه‏السلام پيراهن خز سبزي به دعبل خزاعي عطا نمودند و فرمود:

«احفظ هذا القميص فقد صليت فيه ألف ليلة ألف رکعة و ختمت فيه القرآن ألف ختمة».

نگهداري کن اين پيراهن را که در آن يکهزار شب هزار رکعت نماز و هزار ختم قرآن در آن کرده‏ام.[1] .

و روايت شده که آن حضرت هرگاه نماز صبح را مي‏خواندند در اول وقت مي‏خواندند سپس به سجده مي‏رفتند و سر از سجده برنمي‏داشتند تا وقتي که آفتاب بلند مي‏شد بعد بلند مي‏شدند با مردم مي‏نشستند و يا سوار مي‏شدند، کسي قدرت نداشت که در خانه‏ي آن حضرت صدايش را بلند کند و کسي در خانه‏اش بود که زنان را بيدار مي‏کرد، و اين کار سخت‏ترين چيزها بود براي زنان به طوري که بعضي از کنيزان آرزو مي‏کردند که از خانه‏ي حضرت بيرون روند.

و روايت شده از اباصلت که رفتم به سوي زنداني که حضرت در سرخس زنداني بود و در قيد و بند بود، از زندانبان اجازه‏ي ملاقات خواستم اجازه نداد و گفت: ممکن نيست، پرسيدم چرا ملاقات، امکان ندارد؟ گفت: آن حضرت شب و روز مشغول نماز است، و هر شبي هزار رکعت نماز مي‏خواند، همانا او ساعتي در اول روز اندکي از نماز بازماند و پيش از زوال هنگام زردي خورشيد اندکي، او در اين وقتها در محرابش نشسته سرگرم مناجات و نيايش با پروردگار است، به زندانبان گفتم: در همين ساعت از حضرت وقت ملاقات براي من بگير، اجازه گرفت، بر آن حضرت وارد شدم، ديدم در محراب عبادت نشسته و فکر مي‏کند و آن حضرت شب زنده‏دار بود و تا سحر بيدار بود، بيشتر شبها را نمي‏خوابيد از اول شب تا صبح، او زياد روزه مي‏گرفت، هيچگاه روزه‏ي سه روز از او فوت

نمي‏شد در طول يک ماه، و مي‏فرمود: ثواب روزه‏ي روزگار را اين سه روز دارد.[2] .

شعر

هم المطيعون في الدنيا لسيدهم

و في القيامة سادوا کل من سادا

الأرض تبکي عليهم حين تفقدهم

لأنهم جعلوا في الأرض أوتادا

اينان در دنيا فرمانبردار آقايشان باشند، و در قيامت آقاي همه‏ آقاها باشند.

زمين هنگامي که اينان را از دست مي‏دهد گريه مي‏کند زيرا که آنان ميخهاي زمين قرار گرفته‏اند.

[1] وقايع الايام ج صيام ص 55.

[2] وقايع الايام ج صيام ص 55؛ مراد روزه 13 و 14 و 15 هر ماه است.

چرا درس را تعطيل کرد

آخوند ملا زين العابدين روايت کند که مرحوم بحرالعلوم شبها در کوچه‏هاي نجف اشرف گردش مي‏کرد براي بينوايان و گرسنگان نان و غذا مي‏برد ناگهان طلاب متوجه شدند که سيد درس را تعطيل کرد هر چه اصرار کردند که درس را شروع کند نپذيرفت. سرانجام من را واسطه قرار دادند که خواهش کنم درس را شروع کند، شرفياب محضر پرنورش شدم خواهش کردم که درس را شروع کند، فرمود: هرگز درس نخواهم گفت، پس از مدتها طلاب دوباره مرا واسطه قرار دادند که براي بار دوم خواهش کنم که درس را شروع کند، براي بار دوم شرفياب محضرش شدم پرسيدم چرا درس را شروع نمي‏فرمائيد؟ فرمود: براي اين که از اين جمعيت طلاب صداي ناله و تضرع و زاري و مناجات با خدا در دلهاي شب نشنيدم با اين که من اغلب شبها در کوچه‏هاي نجف گردش مي‏کنم طلبه‏اي که نماز شب نخواند استحقاق اين که برايش درس بگويم ندارد، تا طلاب اين حرف را شنيدند همه اهل تضرع و زاري و شب زنده‏داري شدند، شبها صداي مناجات و نيايش و گريه‏ي طلاب از هر سو به گوش مي‏رسيد، چون فهميد طلاب شب زنده‏داري مي‏کنند براي بار ديگر درس را شروع کرد[1] .

[1] قصص العلماء ص 174.

همه بايد شب زنده‏داري کنند

مرحوم شيخ جعفر نجفي را عادت بر اين بود که هر شب هنگام سحر بيدار بود براي شب زنده‏داري علاوه بر اين در خانه يکي يکي از اولاد و احفادش مي‏رفت در را مي‏کوبيد و همه را از خواب بيدار مي‏کرد، و مي‏فرمود: بلند شويد نماز شب بخوانيد، همه بيدار مي‏شدند و مشغول شب زنده‏داري بودند[1] اين طور فرزندان و عزيزانش را تربيت مي‏کرد و تحويل اجتماع مي‏داد، متاسفانه در عصر ما فرزندانشان را براي نماز صبح بيدار نمي‏کنند اگر پدر بخواهد بيدار کند مادر نمي‏گذارد براي فرزندانش دلسوزي مي‏کند مي‏گويد: بگذار بخوابد امتحان داشته ديشب تا صبح نخوابيده.

افسوس که اين مزرعه را آب گرفته

دهقان مصيبت زده را خواب گرفته

 [1] قصص العلماء ص 185.

عبادت محمد باقر شفتي

حاج سيد محمد باقر فرزند فرزند سيد باقر شفتي دشتي اصفهاني ملقب به حجة الاسلام در علم عربيت و رجال و فقه و هيئت و درايه استاد بود عبادت او طوري بود که از نصف شب تا صبح به شب زنده‏داري و گريه سرگرم بود و در کتابخانه‏اش مانند ديوانگان مي‏گرديد دعا و مناجات مي‏کرد و بر سر و سينه مي‏زد چنان بي‏اختيار فريادش از خوف خدا بلند مي‏شد، اگر همسايگان بيدار بودند مي‏شنيدند، بس که شبها از خوف خدا داد زده و فرياد کشيده که در آخر عمر مبتلا به نفخ شد، دکترها او را منع از گريه کردند به واسطه‏ي اين مرض، و گفتند: گريه براي تو حرام است؛ زيرا که ضرر و زيان دارد، و مرض شدت مي‏کند، در نماز يوميه در تکبيرة الاحرام کلمه‏ي «الله» را مد زياد مي‏داد، از او پرسيدند که اين قدر مد ندارد، فرمود هرگاه به اين کلمه مي‏رسم از حال اختيار بيرون مي‏شوم اين مد دادن اختياري نيست، نمازها را با خضوع و خشوع و حضور قلب، اندوه و گريه به جا مي‏آورد، در نوافل هم ذکر رکوع و سجود را سه بار مي‏خواند، اجمالا نمازش در عصر خودش بي‏مانند بود به طوري که مأموم را هم به گريه در مي‏آورد، و گويند: که نماز حاج ملا علي نوري از اين نماز کاملتر بود، يکي از شاهزادگان اصفهان نقل کرد که مرا کنيزي بود فرار کرد و پناه به حاج سيد باقر آورد پس از چندي آن بزرگوار او را به خانه‏ي من فرستاد و نامه‏اي نوشت که اگر کنيز جرم و تقصيري دارد به من ببخش و به افراد خدمتکار و ملازمان خانه سفارش کن که او را اذيت و آزار نرسانند و با او خوش رفتاري کنند، ما از آن کنيز جوياي حال آقا سيد باقر شديم، کنيز گفت: چون شب فرا

مي‏رسيد ديوانه مي‏شد و روز عاقل بود، پرسيدم چطور ديوانه مي‏شد؟ گفت: پاسي از شب مي‏گذشت در صحن و سراي کتابخانه مانند آدم ديوانه بر سر خود مي‏زد، هاي‏هاي گريه مي‏کرد و سرگرم دعا و نيايش و مناجات مي‏شد تا اين که صبح مي‏شد عمامه بر سر و عبا به دوش مي‏گرفت و مي‏نشست، هر شب کارش اين بود.[1] .

[1] قصص العلماء ص 138.

انگشتر عقيق

آقا سيد اسدالله که از بزرگان و دانشمندان عصر خود بود انگشتر عقيق براي مرحوم سيد ميرزا محمد تنکابني صاحب کتاب قصص العلماء فرستاد، نامه‏اي نوشت که اين انگشتر به دست کرده و هرگاه دست به دعا برمي‏داري مرا ياد کن زيرا که عادت گذشتگان اين بود که هر شب از سر شب تا صبح در مکانهاي خلوت به دعا و مناجات و شب زنده‏داري مشغول بودند و کسي مانند آنان در گريه و زاري از خوف خدا نبود.[1] .

توجه فرمائيد چطور بزرگان ما يک ديگر را سفارش به شب زنده‏داري و نيايش مي‏کردند، واقعا مصداق آيه (و تواصوا بالحق) در اين سفارشها ظاهر مي‏شود.

[1] قصص العلماء ص 123.

يحيي پيامبر چه کرد

زکريا عليه‏السلام هر وقت موعظه مي‏کرد اگر پسرش يحيي در مجلس بود سخن جهنم و عذاب آتش نمي‏گفت، روزي بر فراز منبر قرار گرفته بود به اطراف نگاهي کرد و يحيي را نديد، گفت: اکنون که يحيي در مجلس نيست مردم را از عذاب خدا بترسانم، اتفاقا يحيي پيغمبر عبا را بسر کشيده و در گوشه‏اي نشسته بود، زکريا او را نديد، فرمود: اي مردم، حبيبم جبرئيل مرا خبر داد که در جهنم کوهي است از آتش که نامش سکرانست، در وسط آن کوه ميداني است که نام آن ميدان غضبان است و در آن ميدان چاههائي از آتش آفريده شده، درازاي آن چاهها به درازاي يکصد سال راه است و در آن چاهها صندوقهائي از آتش آفريده شده، و در آنها مارهائي آفريده شده و نيز عقربهائي در آن جا است که هرگاه به کسي نيش بزنند تا هفتاد سال دردش آرام نمي‏شود، ناگهان ديدند يحيي از جا پريد و دست بر سر زد و داد کشيد و گفت: واسکرانا واغضبانا، واي از سکران و غضبان، عجب از سکران و غضبان، بي‏خبر بودم، سخنراني زکريا بهم خورد و از منبر پائين آمد به خانه آمد به همسرش گفت: «واطلبي ولدک فإني تخوفت أن لا نراه، به جستجوي يحيي برو مي‏ترسم او را ديگر نبيني، امروز بي‏خبر از اين که يحيي در مسجد است سخن از جهنم گفتم، يحيي از جا پريد و بر سر زد و فرياد کشيد از مسجد بيرون شد، مادرش حرکت کرد و به جستجوي يحيي رفت، مادر از يک طرف، پدر از طرف ديگر روانه‏ي صحرا شدند و از شباني سراغ او را گرفتند، گفت: يحيي را که نمي‏شناسم اما جواني ساعتي پيش از اين جا گذشت، پدر و مادر پاي برهنه در صحرا دويدند او را ديدند که پاها را ميان آب گذاشته ديدگانش را به آسمان دوخته و عرض مي‏کند و عزتک يا مولاي لاذقت بارد الماء حتي أنظر إلي منزلتي منک، پروردگارا هرگز آب سرد ننوشم تا مقام و جايگاه مرا در رستاخيز نشان ندهي، تا اطمينان خاطر پيدا نکنم آرام نمي‏گيرم، مادر آهسته از پشت سر آمد او را در بغل گرفت او را سوگند داد که مادر جان نمي‏توانم ترا به اين حال ببينم ترا به حق شيري که از اين پستان خورده‏اي بيا به خانه رويم دو روز تمام است که تو غذا نخورده‏اي تا اين که براي تو آش عدس بپزم، پذيرفت، با مادر به سوي خانه آمد، آش عدس خورد گرسنه بود زياد هم خورد خوابش برد به عادت هر شب که برمي‏خواست شب زنده‏داري مي‏کرد ديرتر بيدار شد فنودي في منامه يا يحيي أردت دارا غير داري، يحيي گويا خانه‏اي از خانه‏ي من بهتر مي‏خواهي و همسايه‏اي از من بهتر مي‏جوئي؟ يا اين که سکران و غضبان از خاطرت رفت، تا اين صدا به گوشش رسيد از خواب پريد و گفت: يا رب أقلني عثرتي فوعزتک لا أستظل بظل سوي بيت المقدس، پروردگارا لغزش مرا بپذير، به عزت و جلالت جز سايه‏ي بيت المقدس سايه‏اي اختيار نخواهم کرد بلند شد که برود مادرش مانع شد، گفت: از من چه مي‏خواهيد بگذاريد بروم، بيرون رفت و مشغول و سرگرم عبادت شد.[1]

[1] جامع النورين سبزواري ص 117 و 118.

شماره وآمار شب زنده‏داران

شب زنده‏داران بسيارند ولي هر يک هدفي از شب زنده‏داري دارند، يکي از شب زنده‏داران تاجر يا کسي که پول زيادي به دستش آمده حيران و سرگردان است که در چه راهي به کار زند تا بيشتر شود تا صبح در فکر و خيال است که پولها را چه کنم که سود فراواني داشته باشد به کي بسپارم که پس دهد به صراف بدهم سود بگيرم يا ترياک بخرم، دفترش در مقابلش تا صبح حساب مي‏کند و مي‏نويسد شام حاضر مي‏شود به او مي‏گويند: آقا شام ميل بفرمائيد، مي‏گويد: حالا زود است ميل ندارم، آقام شام سرد شد، شما بخوريد سهم مرا نگهداريد بعد مي‏خورم، همه شام مي‏خورند و مي‏خوابند او مشغول حساب است ناگاه هوا روشن مي‏شود که نماز آقا قضا، و شام را هم گربه خورده، يکي ديگر از شب زنده‏داران کسي است که در جاي خوفناکي خوابيد و هر آن خود را مواجه با خطري مي‏بيند، هر آن تصور مي‏کند خطر نزديک، تا صبح چشمانش روي هم نمي‏رود که مبادا محکوم به نيستي شود، يکي ديگر از شب زنده‏داران المأخوذ بالمال و لا مال له کسي است که او را گرفته‏اند و مال فراوان از او بخواهند و او چيزي نداشته باشد از سر شب تا صبح به فکر نجات خود است که چطور از اين گرفتاري نجات پيدا کند چه تدبيري کند و چه جوابي بدهد، شب زنده‏دار ديگر عاشقي است که در آتش معشوق مي‏سوزد، قرار و آرام ندارد، از خوردن و خوابيدن مانده، به کل سلب آسايش از او شده، در فراق معشوق شب و روز مي‏سوزد و مي‏نالد.[1] .

در فراقت روز و شب شب زنده‏داري مي‏کنم

از دو چشمم پيش پايت اشک جاري مي‏کنم

شب زنده‏دار واقعي و عاشق حقيقي کسي است که دلهاي شب بلند مي‏شود آنگاه که همه در يک خواب گران و عميقي فرو رفته‏اند، چشم از همه چيز دنيا پوشيده، تن را رها کرده، و روح را به عالم ملکوت فرستاده است، در سجود و قيام و رکوع است، از همه‏ي جهان گوشه‏ي خلوتي اختيار کرده، و فريادش بلند است: إلي من يلتجي‏ء العبد إلا إلي مولاه، بنده به جز مولايش به کي پناه آورد، صداي مأمور پروردگار را مي‏شنود که فرياد مي‏زد: گرفتارها، دردمندها، قرض‏دارها، گم‏گشته‏ها بيائيد و رفع گرفتاري شما در اين وقت و ساعت است.

[1] جامع النورين سبزواري مجلس 22.

درچه وقتي نماز شب

يکي از طلاب شاگرد عالم جليل القدر شيخ جعفر نجفي واسطه‏اي را قرار داد که دختر شيخ را خواستگاري کند براي او، آن واسطه صبحگاه به محضر درس شيخ حاضر شد چون شيخ بسيار باابهت بود او هر وقت که مي‏خواست پشنهاد طلبه را به عرض شيخ برساند شرمنده مي‏شد و خجالت مي‏کشيد و عرق شرم بر رخسارش جاري مي‏شد، درس که تمام شد با خود گفت اين پيغام را به شيخ نمي‏رسانم و از کار خود پشيمان شد، با اين فکر حرکت کرد که دنبال کارش برود ناگاه شيخ متوجه او شد و فرمود بنشين با تو کاري دارم مجلس که خلوت شد شيخ فرمود ترا حاجتي است بگو، او شرمنده شد و عرض کرد حاجتي ندارم، شيخ فرمود حاجتي داري آن را بگو که برآورده خواهد شد، با خود انديشيد چون شيخ اين مطلب را برآورد بهتر اين است که براي خودم پيشنهاد کنم عرض کرد از دختر شما خواستگاري مي‏کنم، شيخ دست او را گرفت و به اندرون خانه برد دخترش را به او تزويج کرد و عقد بست، در همان شب اتاقي براي او خالي کرد و مجلس زفاف و عروسي برگزار شد چون نيمي از شب گذشت شيخ به در خانه ايشان آمد آن دو را صدا زد که برخيزيد براي شما آب گرم آورده‏ام غسل نمائيد و به شب زنده‏داري و نماز شب مشغول شويد.[1] .

[1] قصص العلماء ص 195.

چندين هزار سجاده نماز شب

از کرامات آخوند ملا عبدالله يزدي - که استاد ملا حسين پدر شيخ بهائي است، و صاحب حاشيه بر تهذيب منطق است، و مشهور به علامه‏ي يزدي بود، و استاد ملا عبدالله ملا جلالي دواني بوده است - اين است که او وقتي وارد اصفهان شد پاسي از شب گذشت آخوند به توجه باطن و چشم دل نظر کرد به شهر اصفهان بلافاصله دستور داد که از اين شهر کوچ نمائيد و بيرون شويد؛ زيرا که مي‏بينم چندين هزار بساط شراب در اين شهر گسترده‏اند مي‏ترسم خداي تعالي عذابي نازل کند ما هم در آتش بسوزيم، ملازمان بارها را بستند، ملا عبدالله هم سوار شد که از اصفهان خارج شوند هنوز از اصفهان بيرون نيامده هنگام سحر شد آخوند ملا عبدالله بار ديگر چشم دل را گشود و نگاهي به شهر اصفهان کرد و دستور داد برگرديد به اصفهان، زيرا که مي‏بينم چندين هزار سجاده گسترده و نماز شب مي‏خوانند و نيايش مي‏کنند، دوباره به منزلي که در شهر اصفهان داشت مراجعت کرد، چون مي‏دانست نماز شب خوانان به واسطه‏ي نماز شب هر گونه بلائي را از شهر اصفهان دفع مي‏کنند.[1] .

[1] قصص العلماء ص 134 يا 234 / احوال شيخ بهائي.

چهل سال تمام شب زنده‏داري

ابوعمرو بن عبدالله بن علي الکوفي مشهور به ابواسحاق سبيعي همداني است که در زمانش از او عابدتر نبوده، و نيز در حديث از او کسي اوثق نبوده در پيش خاص و عام، او مورد وثوق حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام بوده، در شب شهادت حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام متولد شد و در سن نود سالگي از دنيا رفته، در بحار از کتاب اختصاص: روايت کرده محمد ابن جعفر مؤدب که ابواسحاق چهل سال نماز صبح را با وضوي نماز مغرب خواند که تمام شب را تا صبح مشغول شب زنده‏داري و نيايش با خدا بوده، او در هر شب يک ختم قرآن مي‏خواند.[1] .

آيا در زمان ما اينطور مردان خدا پيدا مي‏شوند اگر هم باشند بسيار کم و نادر است.

[1] الکني و الالقاب ج 1 ص 39؛ أبواسحاق السبيعي.

جا دارد که نوشته شود

ابوبکر ابن عياش يکي از قراء سبع مشهور بوده، او از زاهدترين و بارع‏ترين افراد عصر خود بوده، از اخيار و نيکان به شمار مي‏رفته، و از ارباب حديث و علماي نامي زمان خود به شمار مي‏رفته، حکايت شده که دوازده هزار ختم قرآن خواند، و گويند: بيش از دوازده هزار ختم بوده، او کسي بود که عيسي بن موسي را در باب خراب کردن و زراعت کردن قبر امام حسين عليه‏السلام رد کرد او را نهي کرد، و او ابوبکر ابن عياش را فحش داد و زنداني کرد و کتک زد.[1] .

[1] الکني و الالقاب ج 1 ص 62.

شب زنده‏داري بي‏ثمر

ابوحنيفه نعمان بن ثابت که يکي از ائمه‏ي چهارگانه‏ي اهل سنت است صاحب رأي و قياس و فتوي بغير ما أنزل الله، ابن‏خلکان گفته: جد او زوطي از اهل کابل است، و نيز ابن‏خلکان روايت کرده آن قدر شب زنده‏داري مي‏کرد که نماز

صبح را با وضوي نماز عشا مي‏خواند، چهل سال تمام با وضوي نماز عشا نماز صبح را مي‏خواند، تمام قرآن را در اکثر شبها در يک رکعت نماز مي‏خواند، همسايگان صداي گريه‏ي او را در دل شبها مي‏شنيدند و بر او رحم مي‏کردند، و نيز روايت شده در آن مکاني که مرد هفت هزار ختم قرآن کرده، و خطيب بغدادي در جزء سيزدهم تاريخش روايت کرده از ثوري که حماد ابن ابي‏سليمان اظهار برائت و تنفر از ابوحنيفه مي‏کرد و به يارانش سفارش مي‏کرد که بر ابوحنيفه نه سلام کنند و نه جواب سلامش را بدهند، و نيز روايت شده که ثوري و شريک و حسن ابن صالح و ابن ابي‏ليلا گرد هم آمدند، دنبال ابوحنيفه فرستادند، ابوحنيفه آمد و وارد مجلس آنان شد، از او پرسيدند در اين مسئله چه مي‏گوئي: اگر کسي پدرش را کشت و مادرش را به نکاح خود در آورد و در کاسه‏ي سر پدرش شراب خورد؟ ابوحنيفه جواب داد: مؤمن است، ابن ابي‏ليلا گفت: هرگز قبول نمي‏کنم و نمي‏پذيرم، ثوري گفت: تا زنده‏ام با تو حرف نمي‏زنم، شريک گفت: اگر قدرت مي‏داشتم گردنت را مي‏زدم، حسن گفت: نگاه کردن به چهره‏ي تو حرام است هرگز به تو نگاه نخواهم کرد، و از امام مالک روايت شده که در اسلام فرزندي زيان‏آورتر از ابوحنيفه متولد نشده، او گفت: فتنه‏ي ابوحنيفه براي اين امت از فتنه‏ي ابليس زيانش و ضررش بيشتر است، و نيز از عبدالرحمن ابن مهدي بازگو شده: من در اسلام فتنه‏اي بعد از دجال بزرگتر از فتنه‏ي ابوحنيفه سراغ ندارم.[1] .

[1] الکني و الالقاب ج 1 ص 91؛ ابوحنيفه 56.

برخيز برخيز اي خوابيده

مرحوم سيد محمد علي قاضي طباطبائي درباره‏ي عبادت و شب زنده‏داري مغز روشن و بيدار شيعه آية الله العظمي شيخ محمد حسين کاشف الغطاء رحمة الله عليه مي‏نويسد که محقق و متتبع تهراني در مقدمه‏اي که به خط خود بر کتاب صحائف الابرار نوشته است مي‏گويد: که شيخ محمد حسين آل کاشف الغطا به علامه‏ي نوري نورالله مرقده گفت: خواب بر من غلبه مي‏کند از کاروان شب زنده‏داران باز مي‏مانم، بعضي از شبها براي نافله برنمي‏خيزم، مرحوم نوري با عتاب و تندي گفت: چرا چرا؟ برخيز برخيز، سالهاي متمادي از داستان گذشت و شيخ نوري بدرود حيات گفت و رفت، روزي با شيخ محمد حسين کاشف الغطا نشسته بوديم و سخن از دوران گذشته مي‏گفتيم، کاشف الغطا گفت: که من هر شب پيش از سحرگاهان صداي شيخ‏مان مرحوم نوري را مي‏شنوم که مي‏گويد: برخيز برخيز و مرا براي نماز شب و شب زنده‏داري بيدار مي‏کند، چه نفس و چه أثرها در آن نفسها بود که اکنون کمتر پيدا مي‏شود.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 2 ص 303.

هميشه رو به قبله مي‏نشست

مرحوم آخوند ملا محمد هيدجي هميشه رو به قبله مي‏نشست و هيچگاه نماز شب و شب زنده‏داري او ترک نشد، و از عاداتش اين بود که کتاب کافي و ساير کتب حديث را براي احترام حديث روي کتابهاي غير حديثي مي‏گذاشت.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 2 ص 305.

ملا حسين قلي همداني چه مي‏گويد

در نامه‏اي مي‏نويسد که بعد از سعي در مراقبت طالب قرب بيداري و قيام سحر را اقلا يک يا دو ساعت به صبح تا طلوع آفتاب فراموش نکند و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا آورد، و به ذکر و فکر و مناجات سرگرم شود، و قدر معيني از شب را مشغول ذکر با حضور شود، و در تمام حالاتش خالي از حزن و اندوه نشود الي آخره.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 2 ص 306.

در کجا شب زنده‏داري کنيم

در جوامع صغير درباره‏ي نمازهاي واجب و مستحب روايت شده که نمازهاي واجب را در يک محل مخصوص و معين منزل بخوانيد يعني براي خود مصلاي خاص و ويژه‏اي قرار دهيد که هنگام احتضار شما را در آن جا گذارند تا موجب تخفيف شدائد و غمرات مرگ شود، ولي نوافل را در جاهاي متعدد و پراکنده بخوانيد که براي شما شاهد و گواه باشند، شايد اختصاص فرائض و واجبات در جاي مخصوص و مصلاي معين براي کثرت احتياج محتضر در آن هنگام به آنها باشد که او را به کار آيد.[1] .

[1] هزار و يک نکته، نکته 340.

نقش نوافل و نماز شب

نافله‏ها کفاره‏ي پذيرفته نشدن واجبات است که انسان ترس از قبول نشدن واجبات را دارد که زاهدان از گناه توبه کنند و عارفان از عبادت استغفار، و آن که ترک نوافل کند بايد خيلي از خود راضي و بي‏باک باشد، در اول جلد سوم کشکول شيخ بهائي قدس سره نوشته شده که ابوحمزه‏ي ثمالي رحمة الله عليه گفت: حضرت علي بن الحسين عليه‏السلام را ديدم در حال خواندن نماز عبايش از دوش مبارک افتاد تا نمازش تمام نشد برنداشت، پرسيدم چرا در آن حال متوجه عبا نشديد؟ فرمود: واي بر تو مي‏داني در برابر کي ايستاده‏ام؟ همانا بنده نمازش قبول و پذيرفته نمي‏شود مگر همان قدري را که متوجه خداست، عرض کردم فدايت شوم بنابراين ما نابود و هلاکيم، فرمود: ساکت باش که خدا به وسيله‏ي نافله‏ها جبران مي‏کند، و چنين گفته است شيخ عالم عارف محمد بهاري در نامه‏اي که به سفير بغداد نوشته: که تارک الصلاة بلکه تارک نوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.[1] .

[1] هزار و يک نکته، نکته 442.

پرواز به آسمان

آية الله آقاي حسن زاده آملي در کتاب هزار و يک نکته نوشته که شب شرفياب محضر علامه طباطبائي صاحب الميزان شدم عرض کردم شب جمعه و شب عيد است لطفي بفرمائيد، فرمود سوره‏ي مبارکه‏ي (ص و القرآن ذي الذکر) در نمازهاي وتيره بخوان که در حديث آمده سوره‏ي «ص» از ساق عرش نازل شده، سپس فرمود: من در مسجد سهله در مقام ادريس نماز مي‏خواندم در نماز وتيره سوره مبارکه‏ي «ص» را مي‏خواندم که ناگهان ديدم از جاي خود بلند شدم ولي بدنم در زمين است به قدري از بدنم فاصله گرفتم که از دورترين نقطه آن را مي‏ديدم تا سرانجام به حال اول خود برگشتم، آقاي حسن زاده فرموده‏اند: چون در مقام ادريس نماز مي‏خواندند و خداي تعالي در شان وي فرموده: و رفعناه مکانا عليا، آن صعود و رفعت پيش آمده؛ زيرا که مناسبات زماني و مکاني براي انسان عجيب است.[1] .

[1] هزار و يک نکته، نکته 698.

شب زنده‏داري يا اعتکاف

سيد نعمت الله جزائري نقل از کتاب منتهي المقال کند که در سالهاي گراني و قحطي مقدس اردبيلي مال خود را بين فقرا و بينوايان تقسيم مي‏کرد مبادا آن که کسي گرسنه بماند، و براي خود به قدر سهم يک فقير برمي‏داشت، همسر او خشمگين شد که اين چه کار است که قوت فرزندانمان را ميان فقرا تقسيم مي‏کني و آنان را گرسنه مي‏گذاري، آقا به گفته‏ي خانم اعتنا نکرد رهسپار مسجد سهله شد و در آن جا سرگرم اعتکاف و شب زنده‏داري شد، چون دو روز و شب به پايان رسيد مردي با چهارپائي به در خانه‏اش آمد که باري گندم همراه داشت گندمي صاف و آرد شده و بسيار خوب، آن مرد به همسر مقدس گفت: که صاحبخانه در مسجد سهله سرگرم اعتکاف است اين بار آرد را براي شما فرستاده است، اعتکاف تمام شد و شب زنده‏داري به پايان رسيد، مقدس به خانه برگشت، همسرش گفت: آردي که به وسيله مرد عرب فرستادي بسيار خوب بود، مقدس حمد و سپاس خداي را کرد که چنين مورد لطف پروردگارش قرار گرفته است.[1] .

 [1] قصص العلماء ص 345.

در اينجا يک نکته است

و آن نکته اين است که بعضي از دوستان اراده‏ي تعريف و بالا بردن فردي را دارند که متاسفانه و بدبختانه آن تعريف، جسارت و هتک حرمت آن فرد مي‏شود، گاهي ممکن است ناخودآگاه اين تعريف باشد و ممکن است ذم باشد، مثلا: مانند اين قصه که براي مرحوم مقدس اردبيلي نقل مي‏کند که در کربلا تغوط و ادرار نمي‏کرد؛ چون کربلا را چهار فرسخ در چهار فرسخ حرم مي‏دانست، به اين جهت تغوط و ادرارش را در ميان انباني مي‏ريخت و تا يک هفته نگاه مي‏داشت بعد به پشتش مي‏کشيد خارج از چهار فرسخ خالي مي‏کرد و برمي‏گشت، تصور کنيد يک انبان کثافت در طي يک هفته چه مي‏کند و تعفني در آن خانه ايجاد مي‏کند و از نظر بهداشت چه بلائي به سر ساکنان خانه مي‏آورد، اين از نظر داخل، و اما از نظر خارج هفته‏اي يک بار مردم ببينند مرجع روشن و بيدار مانند مقدس اردبيلي که خدمت امام عصر عليه‏السلام رسيده انباني پر از نجاست به دوش گرفته به خارج شهر مي‏رود، عکس العمل ديگر: با اين عمل، فعل و کار تمام فقهاء و مجتهدين شيعه را تخطئه مي‏کند، اين داستان مضحک و خنده‏آور را صاحب قصص العلماء در صفحه‏ي 343 کتاب قصص العلماء نوشته، بر فرض اين که راست هم باشد که نيست ما نمي‏توانيم هر چه راستي است بنويسيم، بر ما واجب است دروغ نگوئيم، ولي واجب نيست هر راستي که غير قابل باور است بنويسيم و بگوئيم.

چطوري قلب را صفا دهيم

مرحوم مبرور زبدة العارفين آقا محمد بيدآبادي در تصفيه‏ي قلب گفته: مدتي بر اين ذکر مداومت کند «و الله خاطري و ناظري» و نوافل را با خشوع و خضوع به جا آورد بعد از آن شروع در اربعين کند نوافل را همه را به جا آورد در بين نافله‏ي شب و شفع سيصد و شش مرتبه يا حي يا قيوم را متصلا تکرار کند تا نفس قطع نشده، چون نفس قطع شد نفسي کشيده و بگويد: برحمتک أستغيث اللهم أحي قلبي تا نفس قطع شود، چون نفس تازه کرد دوباره ذکر را تکرار کند مانند سابق تا تمام کند، بعد از آن باقي نوافل را بخواند اربعين را تمام کند، بعد از آن آيه‏ي نور را صبحگاهان بخواند و در هر نوري از انوار پنجگانه متوسل شود سرا به يکي از اصحاب کسا و آل عبا صلوات الله عليهم اجمعين، در نور اول به نور اول، در نور دوم به نور دوم، همين طور تا آخر، اين عمل سبب صفا و احياي قلب شود که عبارت است از علم به مطالب کليه، و مکرر به تجربه رسيده است.[1] .

[1] خزائن نراقي ص 389.

اينها کيستند

در ارشاد القلوب از بعضي از عابدان روايت کرده است که در خواب ديدم گويا کنار نهري که از عطر ناب است قرار دارم و بر دو طرف نهر درختاني از لؤلؤ و ني‏هاي زرين است و ناگاه کنيزاني ديدم آرايش کرده لباسهائي از سندس پوشيده گويا چهره‏هايشان ماه تابان است و آنان مي‏گويند: سبحان المسبح بکل لسان، سبحان الموجود في کل مکان، سبحانه سبحان الدائم في کل ازمان فقلت لهن: من أنتن.

به آنان گفتم: شما کيستيد؟ اين شعر را سرودند:

ذرأنا إله الناس رب محمد

لقوم علي الأطراف بالليل قوم

يناجون رب العالمين إلههم

و تسري همول القوم و الناس نوم

آفريد ما را خداي مردم و خداي محمد براي گروهي از شب زنده‏داران.

مناجات مي‏کنند پروردگار جهانيان خدايشان را، و در شب اشکشان جاري است ولي مردم در خوابند.

پرسيدم خوشا به حالشان اينان کيستند؟ گفت: شب زنده‏داراني که شبها قرآن مي‏خوانند و فراوان به ياد و ذکر خدايند در نهان و آشکار، و استغفار کنندگان در سحرهايند.[1] .

[1] لئالي الاخبار ج 4 ص 96.

کي جوائز را تقسيم مي‏کنند

و از بعضي مردان شايسته روايت شده که گفت: شبي در خواب شنيدم هاتفي مي‏گفت: در محضر خدا مي‏خوابي؟ در حالي که خدا جوائز را به وسيله‏ي رضوان تقسيم مي‏کند در ميان دوستان، هر کس جايزه‏ي بيشتر و فراوان‏تر مي‏خواهد بايد شبهاي دراز شب زنده‏داري کند و نفسش را به کم عادت ندهد.[1] .

[1] لئالي الاخبار ج 4 ص 96.

شب زنده‏داري داود

حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: داود يک شب، شب زنده‏داري کرد زبور را تلاوت مي‏کرد شب زنده‏داري يک شب او را به شگفت آورد، قورباغه اي از دريا سر برآورد فرياد کشيد اي داود تعجب مي‏کني از يک شب بيداري و بي‏خوابي خود که شب زنده‏داري کردي، من در زير اين سنگ سخت چهل سال است شب زنده‏داري مي‏کنم، زبانم از ذکر خدا خشک نشده، يعني آني غافل از ذکر او نشدم.[1] .

نقل شده که موسي بن عمران روزي گذارش به کنار دريا افتاد و عرض کرد خدايا پاهايم از حرکت افتاده، کمرم خم شده، چهره‏ام پر چين و چروک شده با من چه خواهي کرد؟ خداي وحي فرستاد به قورباغه‏اي از قورباغه‏هاي دريا جواب موسي را بده، او در پاسخ موسي گفت: اي پسر عمران عبادتت را برخ خدا مي‏کشي به خدا منت مي‏گذاري و حال اين که ترا برگزيده و انتخاب کرده، با تو هم سخن شده، در مناجات تو را مقرب قرار داده، به آن خدائي که مرا آفريده، من سيصد و شصت سال است که بر فراز سنگ سختي قرار دارم شب زنده‏داريها داشتم شب و روز او را تسبيح مي‏گفتم آني و چشم بهم زدني سستي در عبادت نکرده‏ام سه روز تمام است که چيزي نخورده‏ام، و هر ساعت و آني اعضايم مي‏لرزد از هيبت پروردگار، موسي پرسيد به چه آرزوئي اين همه عبادت و شب زنده‏داري مي‏کني؟ پاسخ داد با اين حال من خود را جزء عبادت کنندگان حساب نمي‏کنم تا در برابر عبادت چيزي بخواهم.[2] .

[1] لئالي الاخبار ج 1 ص 19.

[2] لئالي الاخبار ج 1 ص 19.

ديلمي چه مي‏گويد

او در ارشاد گويد: اي برادر همانا عارفان به خدا و مردان فاضل متهجد در به دست آوردن و تحصيل رضاي خدا تمام شبهايشان به ذکر خدا سرگرمند و لذت مي‏برند از ذکر خدا، و در حرکتند مابين نماز نافله و خواندن قرآن و تسبيح و طلب آمرزش و دعا و تضرع و زاري و ابتهال و گريه از خوف خدا، شب را نمي‏خوابند مگر اين که خواب بر آنان غلبه کند، بدنهايشان آسايش و راحتي ندارد، اينان رجال نيک و شايسته‏اند اگر آنان را بستايي و تعريف کني آيا ستودن اين است که شب از خوف خدا به دروغ عذرخواهي کني که چرا قيام در شب و شب زنده‏داري نکردي، عذرت اين است که ناتوان و ضعيف هستم، روز زحمت کشيده‏ام شب خسته‏ام سرم درد مي‏کند، زمستان سرد است، تابستان گرم، اينها همه عذرهاي دروغي است، دليلش اين است که اگر سلطاني ديناري يا لباسي به تو بدهد و بگويد بر در کاخ من شبها تا صبح پاسداري کن مي‏پذيري، بلکه اگر بگويد: مسلح شو در پيش من و با دشمن من پيکار کن، از اين سخن استقبال مي‏کني، و جان عزيزت را فداي سلطان مي‏کني، و چقدر انسانهائي که درهمي اجرت مي‏گيرند براي دشتباني زراعت و غير زراعت و تمام شب تا صبح بيدارند و شب زنده‏داري براي پول مي‏کنند در شدت سرما يا گرما، و اگر اراده‏ي سفر کني تمام شب را براي حفظ تجارت و بازرگانيت بيداري، در اين جا عذري نداري، اما براي پروردگارت عذرها مي‏تراشي، بهترين دليل بر عذر دروغين تو است و بر ضعف يقين تو، خدا مطيعين را وعده‏ي بهشت داده، اما تو در اين جا اطاعت و پيروي از نفست کردي و پيروي از شيطان نمودي، با اين که خدا تو را از پيروي و اطاعت شيطان برحذر داشته و ترسانده است، و فرموده است: (إن الشيطان لکم عدو فاتخذوه عدوا إنما يدعوا حزبه ليکونوا من أصحاب السعير)[1] .

همانا شيطان دشمن شما است او را دشمن خود حساب کنيد و همانا دار و دسته‏اش را مي‏خواند تا شما را اصحاب جهنم قرار دهد.

و نيز خداي عزوجل فرموده: (الشيطان يعدکم الفقر و يأمرکم بالفحشاء و الله يعدکم مغفرة منه و فضلا)[2] .

شيطان شما را به سوي فقر برمي‏گرداند و دستور گناه به شما مي‏دهد ولي خدا به شما وعده‏ي آمرزش و برتري مي‏دهد.

اي برادر برحذر دار و بترسان نفس خود را از خواب طولاني، عبادت کن پروردگارت را تا به مراد خود برسي.

چه خوب سروده است بعضي از زاهدان:

حبيبي تجاف عن المسا

خوفا من الموت و المعاد

من خاف من سکرة المنايا

لم يدر ما لذة الرقاد

قد بالغ الزرع منتهاه

لابد للزرع من حصاد

دوست من فاصله بگير از بستر خواب - از ترس مرگ و رستاخيز.

کسي که از تلخي جان کندن بترسد - او لذت خواب را نخواهد دانست.

هنگام درو زراعت رسيده است - ناچار است که زراعت درو شود.

بيدار شو اي برادر که بيشتر عمر تو در غفلت و بي‏خبري و خواب سپري شده، بهره‏ي خود را از نماز شب فراموش مکن، در باقيمانده‏ي عمر تا پايان کارت پاياني نيک و خوب باشد، غنيمت بشمار فرصت را، غافل مشو که پشيمان مي‏شوي، از سر بگير آن چه را که از عمرت ضايع و تباه کرده‏اي، به حال خود گريه کن و اشک بريز هنگامي که شايسته‏ي شب زنده‏داري نيستي که بيايي به درگاه پروردگار، و خواب را رها کني، زيرا اگر تو شايستگي براي شب زنده‏داري داشتي ترا از خواب بيدار مي‏کرد، سرعت کنيد، عجله کنيد پيش از آنکه عمر تمام شود؛ زيرا که دنيا کشت‏زار آخرت است، به همان اندازه که در دنيا کشت کنيد در آخرت درو خواهيد کرد، همانا خداوند متعال فرمان سبقت و پيشي به طاعت و پيروي داده است، فرموده:

(و سابقوا إلي مغفرة من ربکم و جنة عرضها کعرض السماء و الأرض أعدت للذين آمنوا بالله و رسله)[3] .

(و سارعوا إلي مغفرة من ربکم و جنة عرضها السموات و الأرض أعدت للمتقين)[4] .

سرعت کنيد به سوي مغفرت و آمرزش از طرف پروردگارتان و به سوي بهشتي که پهناي آن به اندازه‏ي آسمانها و زمين است، مهيا شده است براي کساني که ايمان به خدا و رسولش آورده‏اند.

اگر کسي بخوابد و عبادت نکند قسمتي از شب را امتثال امر خدا و فرمانبرداري او را نکرده، از نظر سرعت و مغفرت و ورود به بهشت پهناوري که خدا براي جهانيان آماده کرده، بدان که اگر کسي تمام شب را بخوابد دليل بر آن است که در روز گناه بزرگي کرده، خدا او را مجازات کند، و از درگاهش او را براند، و از دوستي و همراهي عابداني که دوستان خدايند جدا کرده، اگر خوابيده از نماز شب و بداند که چه ثواب و أجر بزرگي از او فوت شده گريه‏ي او به حال خودش طولاني شود.

از ابن‏مسعود روايت شده: در بدبختي و بيچاره‏گي مرد همين بس که شب را بخوابد در آن شب دو رکعت نماز نخواند و تا صبح يادي از خدا نکند.

من مي‏گويم: اي برادر بر تو باد به شب زنده‏داري و تهجد، خود را فداي خواب نکن، و خواب زياد سبب مي‏شود که تحصيل زاد و توشه‏ي سفر آخرت و درجات عاليه را از دست دهي، عذر نفس را براي ترک شب زنده‏داري مپذير که عذرها کاذبه و دروغ است چنانکه در سابق اشاره شد.[5] .

[1] سوره فاطر آيه 6.

[2] سوره‏ي بقره آيه 268.

[3] سوره‏ي حديد آيه 21.

[4] سوره‏ي آل عمران آيه 133.

[5] لئالي الاخبار ج 1 ص 74.

کرسي‏هاي طلا

مردي عابد از بني‏اسرائيل زيبا و خوش چهره، شغلش هيزم فروشي بود روزي گزارش از جلو کاخ سلطان افتاد، ملکه سلطان عاشق او شد او را به درون کاخ دعوت کرد و پيشنهاد گناه کرد و گفت: ترا از هيزم فروشي نجات ميدهم، او حاضر نشد، گفت: از اين جا نمي‏گذارم بيرون شوي مگر اين که خواسته‏ي مرا تأمين کني، تمام درها را بسته‏ام، عابد گفت: بالاي قصر توالت هست که بروم، گفت: آري، عابد بر فراز خانه رفت ديد ديوارها بلند است نمي‏تواند خود را ميان کوچه پرت کند سرانجام خود را انداخت، خطاب به جبرئيل شد که بنده‏ي من براي فرار از غضب و خشم من مي‏خواهد خود را بکشد که معصيت من را نکند، با پر خود او را نگهدار، جبرئيل او را به سلامت به زمين گذاشت، به خانه آمد همسرش پرسيد پول هيزمها چه شد؟ گفت: امروز پول آنها به من نرسيد، پرسيد امشب به چه افطار کنيم؟ گفت: امشب را صبر مي‏کنيم، بعد به همسرش گفت: بلند شو تنور را آتش افروز مبادا همسايگان از حال ما آگاه شوند، تنور را روشن کرد، يکي از زنان همسايه پرسيد آتش داريد؟ گفت: آري، از تنور آتش بردار، وقتي کنار تنور آمد نانهاي فراوان در تنور ديد، فرياد کشيد نانها مي‏سوزد بيا از تنور بيرون آور، تا کنار تنور آمد ديد تنور پر از نان است نانها را پيش شوهر آورد و گفت: پروردگارت اين کار را نکرد مگر اين که تو مردي کريم و پاکدامني، تو که اين مقام را داري از خدا بخواه که باقيمانده‏ي عمر ما را در معاش و روزي گسترش دهد، عابد به همسرش گفت: با همين حال بقيه‏ي عمر را بساز، اصرار زياد کرد تا مرد را وادار کرد ناچار در دل شب بلند شد و شب زنده‏داري کرد و نماز خواند و دعا کرد و گفت: اللهم زوجتي سألتني فأعطها، چيزي که باقيمانده‏ي از عمر وسعت دهد، ناگاه سقف خانه شکافته شد دستي فرود آمد که ياقوت سفيدي در آن دست بود خانه را روشن کرد آن چنان که خورشيد روشن مي‏کند، همسرش را از خواب بيدار کرد و گفت: بگير آن چه را که از من خواستي، همسرش گفت: شتاب مکن خواب ديدم گويا کرسي‏هائي قطار است از طلا مکلل به ياقوت و زبرجد، پرسيدم اينها از کيست؟ گفتند: اينها از همسر تو است، پرسيدم از کجا؟ گفت: از دعاي او که مستجاب شده.[1] .

 [1] لئالي الاخبار ج 1 ص 116.

به دو چيز آمرزيده شد

قطب راوندي در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب ديدند از وي پرسيدند خداوند ترا به چه چيز آمرزيد؟ گفت: خدا مرا به دو چيز آمرزيد: به نماز شب و شب زنده‏داري و به دوستي علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام.[1] .

[1] دارالسلام نوري ج 2 ص 346.

نماز شب قاسم بن موسي بن جعفر

در زمان خلفاي بني‏عباس فرزندان پيامبر صلي الله عليه و اله در نتيجه‏ي ظلم فراوان خلفا فراري شدند در کوه و دشت و صحرا، يکي از آنها قاسم پسر موسي بن جعفر عليه‏السلام بود که به طرف شرق متواري شد براي حفظ جانش، روزي در کنار فرات راه مي‏رفت ناگاه چشمش به دو دختر بچه‏ي خردسال افتاد که سرگرم بازي بودند يکي از آن دو براي اثبات مطلب و ادعاي خود سوگند ياد کرد و گفت: بحق الأمير صاحب يوم الغدير ليس الأمر کذلک، سوگند به حق أمير صاحب روز غدير حرف تو درست نيست، قاسم جلو رفت پرسيد اميري که به حق او قسم خوردي کيست؟ گفت: مولي الکونين أباالحسنين علي بن أبي‏طالب عليه‏السلام است، علي بن ابي‏طالب پدر حسن و حسين عليهماالسلام است، قاسم خوشنود شد که به محل دوستان اجدادش وارد شده، فرمود: مرا به سوي رئيس قبيله راهنمائي کنيد، دختر گفت: رئيس قبيله پدر من است، او جلو افتاد قاسم از پشت سر آمد، پدرش را به قاسم معرفي کرد، سه روز با کمال احترام پذيرائي گرمي از قاسم کردند، روز چهارم پيش شيخ رئيس قبيله آمد فرمود: از کسي شنيده‏ام که او از پيامبر نقل مي‏کرد که آن حضرت فرمود مهمان بودن بيش از سه روز نيست، بعد از سه روز هر چه بخورد صدقه است، من دوست ندارم از صدقه استفاده کنم، از تو مي‏خواهم مرا به کاري بگماري که آنچه مي‏خورم صدقه نباشد، شيخ قبيله قبول کرد، ولي قاسم درخواست کرد که آب دادن مجلس را به او واگذارد، شيخ هم پذيرفت، مدتي قاسم در آن جا خدمت مي‏کرد تا نيمه شبي شيخ از اتاق بيرون شد ديد قاسم در آن دل شب سرگرم شب زنده‏داري و مناجات و نيايش به درگاه پروردگار است، دل متصل به مبدأ است، تن در ميان خانه اما روح در عالم ملکوت در حال پرواز است، آن چنان سرگرم راز و نياز و ناله و گريه است که تمام دنيا و ما فيها را فراموش کرده، عاشقانه مي‏نالد و راز و نياز مي‏کند، شيخ را اين منظره لاهوتي تکان داد که اين جوان کيست و اين چه حالي است، محبت قاسم در دل شيخ جايگزين شد، بامدادان بستگان و فاميل خود را جمع کرد و گفت: مي‏خواهم دخترم را به عقد اين جوان در آورم که مردي صالح و پارسا و پرهيزکار است، همه پذيرفتند، دختر را به عقد قاسم درآورد، خداوند از آن وصلت دختري عنايت فرمود، بچه سه ساله شد، قاسم مريض و بستري شد، روزي شيخ بالاي سر قاسم نشسته بود از نژاد و دودمان و فاميل قاسم پرسيد، قاسم جوابهائي داد که شيخ را وادار به جستجو کرد، توجهي به يک قسمت از جوابهاي قاسم نمود، سرانجام گفت: فرزندم شايد هاشمي هستي؟ گفت: آري من قاسم پسر موسي بن جعفر عليه‏السلام هستم، پيرمرد بر سر و صورت زد و گفت: شرمنده‏ام در پيشگاه پدرت موسي بن جعفر عليه‏السلام، قاسم فرمود تو مرا گرامي داشتي و پذيرائي کردي، با ما در بهشت خواهي بود، ولي من به شما يک وصيت و سفارشي دارم پس از آن که من از دنيا رفتم و بدرود حيوة گفتم بعد از غسل و کفن و دفن، موسم حج همسرم را برداريد با همين دختر عازم زيارت خانه خدا شويد پس از انجام مناسک حج به مدينه برگرديد هنگامي که وارد مدينه شديد دختر را در اول شهر پياده کنيد به هر طرف رفت شما مانع نشويد، شما فقط دنبال او برويد تا اين که به در منزل بزرگي مي‏رسد که آن جا خانه‏ي ماست، داخل خانه مي‏شود در آن خانه فقط زنهائي بي‏سرپرستند که مادر من هم در ميان آنها است، قاسم از دنيا رفت وصيت‏هاي او را انجام دادند با اندوه و غم، اين خاندان عازم مکه معظمه شدند پس از انجام مراسم و مناسک حج عازم مدينه شدند وارد شهر مدينه که شدند دختر را طبق وصيت قاسم رها کردند شروع به راه رفتن کرد تا رسيد به در آن خانه داخل شد، شيخ و دخترش بر در منزل ايستادند تا دختر وارد منزل شد چشم زنان به آن دختر افتاد هر يک از او سؤالي مي‏کرد ولي او به چهره‏ي زنان نگاه مي‏کرد و اشک مي‏ريخت او را در آغوش مي‏گرفتند و گريه مي‏کردند چشم مادر قاسم که به دختر افتاد فرياد کشيد و گفت: به خدا قسم اين فرزند قاسم من است، و او را بوسه باران کرد و اشک ريخت، زنها تعجب کردند و گفتند: از کجا مي‏داني؟ گفت: شباهت زيادي به فرزندم دارد، دختر گفت: مادر و پدربزرگم درب منزل ايستاده‏اند، گويند: بعد از رسيدن خبر مرگ قاسم به مادرش او مريض شد و پس از سه روز در گذشت، مدفن قاسم در شش فرسخي حله است[1] .

[1] شجره‏ي طوبي ص 210.

نشانه‏ي متقين به شب زنده‏داري است

أما الليل فصافون أقدامهم، شبها را به پاي مي‏ايستند، شب زنده‏داري مي‏کنند، اشاره به شب زنده‏داري متقين است: مي‏فرمايد: چون شب شود براي نماز برپا ايستند و شب زنده‏داري کنند و با خداي خويش راز و نياز کنند آنگاه که همه‏ي ديدگان به خواب نازي فرو رفته‏اند با تمام وجود رو به درگاه خدا آورند سرگرم عبادت شوند، به همه چيز پشت کرده، و روي به خدا آورند، آنگاه ارتباط مستقيم با خدا برقرار نمايند.[1] .

[1] خطبه‏ي همام نهج البلاغه.

چرا فرزندان اندکند

قيل لعلي بن الحسين عليه‏السلام: ما أقل ولد أبيک؟ فقال: «العجب کيف ولدت له! کان يصلي في الليل ألف رکعة[1] .

از حضرت زين العابدين عليه‏السلام پرسيده شد که چرا پدرت حضرت امام حسين عليه‏السلام فرزندانش کم بودند؟ فرمود: شگفتا او در هر شب و روزي هزار رکعت نماز به جا مي‏آورد.

[1] صفات المتقين ج 2 ص 160.

بنده‏ي شاکر

زهري مي‏گويد: در خدمت حضرت سجاد عليه‏السلام بر عبدالملک مروان وارد شدم عبدالملک که اثر سجده در پيشاني آن حضرت ديد به شگفت اندر شد عرض کرد يا ابامحمد آثار شب زنده‏داري از چهره شما درخشانست ترا در پيشگاه خدا جايگاهي عظيم و بزرگ است، زيرا که از نظر نسب تو پاره‏ي تن رسولي، و از نظر سبب از همه به او نزديکتري، و برتر اهل زماني، از نظر عبادت و شب زنده‏داري و فضل و دانش و علم دين و ورع سرآمد همه، کسي به پايه‏ي تو نمي‏رسد به جز نياکانت، شرحي از امتيازات حضرت را بيان کرد، حضرت فرمود: آن چه گفتي از فضل و توفيق پروردگار است، چطور در برابر اين همه نعمت سپاسگزاري کنم، رسول خدا صلي الله عليه و اله آن قدر شب زنده‏داري کرد و براي نماز به پا ايستاد که پاهايش ورم کرد و آن قدر روزه گرفت که دهانش از تشنگي خشک مي‏شد، به عرض حضرت رساندند مگر خدا گناهان گذشته و آينده‏ي ترا نيامرزيده، چرا اين قدر خود را به زحمت مي‏اندازي؟ فرمود: درست است ولي من بايد بنده‏ي شاکري باشم، و خدا را در همه حال سپاسگزار باشم، به خدا سوگند اگر آن قدر خدا را عبادت کنم و شب زنده‏داري نمايم که اعضايم ريز ريز و ديدگانم از کاسه سر بيرون ريزد سپاسگزاري يکدهم نعمت‏هاي خدا را نکرده‏ام، دوست دارم در حالي خدا را ديدار کنم که چيزي از عبادت شب در نهان و آشکارا مرا باز ندارد اگر براي حفظ حقوق زن و فرزند و رعيت نبود هميشه در حال عبادت و بندگي به سر مي‏بردم و ديدگانم را به آسمان مي‏دوختم و دلم را متوجه به او مي‏کردم تا عمرم به پايان رسد.[1] .

 [1] صفات المتقين ج 2 ص 161.

از دختر اميرالمومنين بشنويد

از حضرت امام محمد باقر عليه‏السلام نقل شده: فاطمه دختر اميرالمؤمنين عليه‏السلام گفت: که حضرت سجاد عليه‏السلام خود را در عبادت زياد به رنج و تعب مي‏اندازد، به جابر بن عبدالله انصاري گفت: که اي صحابي رسول خدا ما بر شما حقوقي داريم يکي از آنها اين است که اگر ديديد يکي از ما از کثرت و زيادي عبادت از پا درآيد و خسته شود به او بگوئيد که بر خود رحم کند، اکنون که زين العابدين عليه‏السلام از عبادت فراوان به زحمت و سختي افتاده به طوري که پيشاني و کف دستها و زانوهايش پينه بسته او را يادآوري کنيد، جابر شرفياب محضر پرنور آن بزرگوار شد عرض کرد خداوند بهشت را براي شما و شيعيان شما آفريده، و جهنم را براي دشمنانتان چقدر عبادت و شب زنده‏داري؟ حضرت فرمود: اي يار رسول خدا مگر نمي‏داني با اين که جدم رسول‏الله معصوم بود آن قدر عبادت کرد که پاهايش ورم کرد، به وي عرض شد که چرا اين قدر به خود رنج مي‏دهي با اين که خدا گناهان گذشته و آينده‏ي ترا بخشيده؟ فرمود: آيا من بنده‏ي سپاسگزار و شاکر خدا نباشم، جابر عرض کرد: اي فرزند رسول خدا بر خود رحم کن، فرمود: اي جابر همانا روش پدرانم را ادامه مي‏دهم تا نزد ايشان بروم.[1] .

و از امام محمد باقر عليه‏السلام روايت شد که پدرم در هر شبانه روز هزار رکعت نماز به جا مي‏آورد آن چنان که اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود، پانصد نخل خرما داشت کنار هر نخلي دو رکعت نماز مي‏خواند.

[1] صفات المتقين ج 2 ص 160.

ابوحمزه چه مي‏گويد

ابوحمزه بطائني مي‏گويد: بعد از شهادت زين العابدين عليه‏السلام به کنيزي از کنيزان حضرت گفتم: شمه‏اي از حالات آن بزرگوار را برايم بگو، گفت: مفصل شرح دهم يا مختصر؟ گفتم: مختصر بگو، گفت: ما أتيته بطعام نهارا قط، هرگز روزها برايش غذا حاضر نکردم روزه‏دار بود، و ما فرشت له فراشا بليل قط، و هرگز در شب بستر برايش نگستردم؛ زيرا سرگرم شب زنده‏داري بود.[1] .

[1] صفات المتقين ج 2 ص 161.

موسي بن جعفر چه مي‏کرد

حضرت موسي بن جعفر عليه‏السلام نمازهاي نافله شب را به نماز صبح وصل مي‏کرد، آنگاه به مسجد مي‏رفت و سر از سجده برنمي‏داشت تا نزديک ظهر.[1] .

محمد ابن طلحه شافعي در وصف آن حضرت گفته: هو إمام کبير القدر و عظيم الشأن و کثير التهجد، او امام بزرگ قدر و بلند پايه و بسيار شب زنده‏دار بود.[2] .

[1] صفات المتقين ج 2 ص 165.

[2] صفات المتقين ج 2 ص 166.

قصه‏ي ابي‏درداء

عروة بن زبير مي‏گويد: با جمعي در مسجد رسول خدا صلي الله عليه و اله نشسته بوديم سخن از کارهاي اهل بدر و بيعت رضوان به ميان آمد، ابودرداء گفت: مي‏خواهيد معرفي کنم کسي را که از نظر مال و ثروت از همه پائين‏تر بود ولي در ورع و شب زنده‏داري از همه کوشاتر؟ حاضران گفتند: منظور تو کيست؟ گفت: اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب عليه‏السلام، عروة گفت: تمام حاضران از سخن ابي‏درداء ناراحت شدند و روي خود را از او برگرداندند، مردي از انصار به او گفت: چيزي گفتي که هيچ کس ترا تصديق نمي‏کند آنچه به چشم ديده‏اي بگو، ابودرداء گفت: آنچه به چشم ديده‏ام مي‏گويم شما آنچه به چشم ديده‏ايد بگوئيد، داستان شب زنده‏داري نخلستان بني‏نجار را که خود شاهد بود بيان کرد که قبلا آن را ذکر و يادآوري کرديم.[1] .

[1] صفات المتقين ج 2 ص 152؛ بحارالانوار ج 87 ص 194.

نشان شيعه شب زنده‏داري است

اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام شب ماهتابي از مسجد به قصد صحرا بيرون شد گروهي از پي‏اش روان شدند، حضرت ايستاد و نگاهي بر آنان کرد و فرمود: شما چکاره‏ايد؟ عرض کردند: شيعيان شما هستيم اي اميرالمؤمنين، نگاهي به چهره‏ي آنان کرد و فرمود: در چهره‏ي شما نشاني و أثري از شيعه نمي‏بينم، عرض کردند: چگونه است چهره و سيماي شيعه اي اميرالمؤمنين؟ فرمود: چهره‏هايشان زرد از شب زنده‏داري و بي‏خوابي، ديدگانشان از گريه ضعيف، کمرها از قيام و ايستادن در ليل خميده، شکمها از زيادي روزه به پشت چسبيده، لبهايشان از کثرت و زيادي دعا و ذکر خشک، و گرد خاشعين بر جبين آنانست.[1] .

 [1] بحارالانوار ج 68 ص 151.

شيعه شب زنده‏دار است

حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: شيعيان ما اهل ورع و کوشش در عبادت و اهل وفاي به عهد و امانت داري و پارسا و عبادتند، ياران پنجاه و يک رکعت نمازند در شبانه روز[1] شب زنده‏داران در شب و روزه‏داران در روز، اموالشان را پاک مي‏کنند، حج خانه‏ي خدا به جا آورند، و از محرمات دوري کنند، حضرت ابي‏الحسن عليه‏السلام فرمود اينانند که هر کس آنها را دشمن دارد ما را دشمن داشته و هر کس آنها را دوست دارد ما را دوست داشته؛ زيرا از مايند و از سرشت ما آفريده شده‏اند، هر کس آنان را دوست داشته باشد ما را دوست داشته، و هر کس با آنان دشمني کند با ما دشمني کرده، شيعيان ما به نور خدا مي‏بينند، و در رحمت خدا زير و رو مي‏شوند، و از کرامت خدا بهره ورند، هرگاه بيمار شوند ما مريض مي‏شويم و هرگاه افسرده خاطر و غمگين شوند ما محزون و غمگين مي‏شويم و هرگاه مسرور و شادمان شوند ما شادمان و مسرور شويم الي آخره.[2] .

[1] هفده رکعت نماز واجب و سي و چهار رکعت مستحب که شرحش گذشت.

[2] بحارالانوار ج 68 ص 167.

معرفي شيعه

حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام هنگامي که از جنگ جمل فارغ شدند به بصره تشريف آوردند، احنف ابن قيس را خواست براي او غذائي پخت، فرمود: اي احنف ياران مرا بخواه، گروهي از خاشعان و فروتنان که مانند مشک خشکيده بودند وارد شدند، احنف پرسيد اي اميرالمؤمنين اينان را چه شده از کم خوري يا از ترس جنگ به اين صورتند؟ حضرت فرمود: نه اي احنف، خداوند سبحان دوست دارد قومي را که او را عبادت مي‏کنند در دنيا، اينان ديوانه‏وار در دلهاي شبهاي تاريک فرياد مي‏کشند و از خوف خدا دلهايشان بدرد مي‏آيد و مصيبت زده‏اند، بدنهايشان پژمرده و لاغر، دلهايشان افسرده و غمگين، چهره‏ها ناراحت، لبهايشان خشک، شکمهاي آنان را خالي مي‏بيني از شب زنده‏داري و وحشت شب فروتنان، گويا مشک خشکيده‏اند، کردار نهان و آشکارشان فقط براي خدا و اخلاص در عمل دارند، دلهايشان از ترس و بيم آرامش ندارد، و اگر آنان را در دلهاي شب ببيني آن هنگام که همه‏ي چشمها در خواب، صداها خاموش، همه‏ي موجودات زنده از حرکت و جنبش باز ايستاده حتي پرندگان در سوراخها و لانه‏هايشان الي آخره.[1] .

[1] بحارالانوار ج 68 ص 170 قسمتهائي از حديث 31.

دنيا و آخرت نماز شب

استاد علامه‏ي طباطبائي (صاحب تفسير الميزان) مي‏فرمودند: چون براي تحصيل به نجف اشرف مشرف شدم از نظر قرابت و خويشاوندي گاهگاهي شرفياب محضر مرحوم قاضي طباطبائي مي‏شدم، يک روز در مدرسه‏اي ايستاده بودم مرحوم قاضي طباطبائي از آن جا عبور مي‏کردند، چون به من رسيدند دست خود را روي شانه‏ي من گذاردند و فرمودند: اي فرزندم اگر دنيا مي‏خواهي نماز شب و شب زنده‏داري، و اگر هم آخرت مي‏خواهي نماز شب بخوان، چنان سخن استاد در من أثر کرد که از آن تاريخ به بعد تا زماني که به ايران آمدم پنج سال تمام روز و شب محضر مرحوم قاضي به سر مي‏بردم و آني از درک فيض ايشان دريغ نداشتم و از وقتي که به وطن برگشتم روابط من پيوسته تا رحلت استاد برقرار بود، و مرحوم قاضي طبق روابط استاد و شاگرد دستوراتي مي‏دادند، و نامه از طرفين رد و بدل مي‏شد، و مي‏گفتند: ما هر چه داريم از مرحوم قاضي داريم.[1] .

[1] مهر تابان ص 16.

کتمان سر

استاد، يکي از شرايط حتميه‏ي پيمودن راه خدا را کتمان سر خود و ديگران مي‏شمردند که احتمال مي‏رود که عبادات مستحبه‏ي خود را که يکي از اسرار بين خود و خدا بود افشا کنند و در انظار عموم قرار دهند آن چنانکه از شب زنده‏داريهاي ايشان و عبادتها و بيتوته‏ها در مسجد سهله و کوفه چيزي به چشم نمي‏خورد، و نوشته‏اند که بسيار اوقات به خصوص در تابستانها شب را تا صبح به مطالعه به سر مي‏بردند از اين جا فهميده مي‏شود که شب زنده‏داريها و تهجد و ذکر و فکر به عنوان مقاله عمومي چقدر سبک و فاقد ارزش است آن هم از مثل و مانند چنين استادي که آني به طرف شخصيت طلبي نزديک نشده، و ريشه‏ي خودنمائي را به کلي در وجودش سوخته.[1] .

 [1] مهر تابان ص 14.

پدر مرحوم قاضي

مرحوم قاضي رضوان الله عليه خود در امور معرفت شاگرد پدرشان آية الحق مرحوم سيد حسين قاضي که از معاريف شاگردان مرحوم مجدد آية الله العظمي مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازي رحمة الله عليه بودند و گويند: چون مرحوم سيد حسين قاضي از سامرا عازم آذربايجان شد شرفياب محضر ميرزا براي وداع شد، مرحوم ميرزا يک جمله نصيحت کرد و آن اين که در شبانه روز يک ساعت را براي خودت قرار بده، سال بعد گروهي به عتبات عاليات از آذربايجان مي‏آيند و شرفياب محضر مرحوم ميرزا مي‏شوند مرحوم ميرزا از احوال آقا سيد حسين قاضي مي‏پرسد، آنان در جواب عرض مي‏کنند يک ساعتي که شما سفارش و وصيت فرموده‏ايد تمام اوقات ايشان را فرا گرفته، با خداي خود در راز و نياز است.

حجره در مسجد سهله و کوفه

مرحوم قاضي شاگردان خود هر يک را طبق موازين شرعيه با رعايت آداب باطنيه اعمال و حضور قلب در نمازها و اخلاص در افعال به طريق خاصي دستورات اخلاقي مي‏دادند و دلهاي آنان را آماده براي پذيرش الهامات عالم غيب مي‏نمود، خود ايشان در مسجد سهله و کوفه اطاقي داشت و بعضي از شبها را در آن جا به تنهائي بيتوته وشب زنده‏داري مي‏کردند، و شاگردان خود را سفارش و توصيه مي‏کرد که بعضي از شبها را به عبادت و شب زنده‏داري در مسجد سهله يا کوفه تا صبح مشغول باشند، و دستور داده بودند چنانچه در بين نماز يا قرائت قرآن يا در حال ذکر و فکر براي شما پيش آمدي کرد و صورت زيبائي به نظرتان آمد يا چيزهاي ديگري را از عالم غيب مشاهده کرديد به آنها توجه نکنيد و عمل و کار خود را دنبال کنيد، استاد علامه فرمودند روزي در مسجد کوفه نشسته بودم سرگرم ذکر بودم در اين حال حوريه‏اي بهشتي از طرف راست من آمد و يک جام شراب بهشتي در دست داشت براي من آورد و خود را به من نشان مي‏داد تا خواستم به او توجهي کنم ناگهان به ياد حرف استاد افتادم چشم از او پوشيدم توجهي به او نکردم حوريه از طرف چپ من آمد و آن جام شراب را به من تعارف کرد باز هم توجهي به او نکردم و روي خود را از او برگرداندم از من رنجيده شد و رفت و هرگاه به ياد آن منظره مي‏افتم محزون و افسرده خاطر مي‏شوم.[1] .

[1] مهر تابان ص 20.

اهميت آيات (1)

(إن في خلق السموات و الأرض واختلاف الليل و النهار لآيات لأولي الألباب) (الذين يذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفکرون في خلق السموات و الأرض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار) (ربنا إنک من تدخل النار فقد أخزيته و ما للظالمين من أنصار) (ربنا إننا سمعنا مناديا ينادي للإيمان أن آمنوا بربکم فآمنا ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الأبرار) (ربنا و آتنا ما وعدتنا علي رسلک و لا تخزنا يوم القيامة إنک لا تخلف الميعاد)[1] .

ترجمه: همانا خدا را در حال ايستادن و نشستن و آنگاه که به پهلو خوابيده‏اند ياد مي‏کنند و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مي‏انديشند (و مي‏گويند) بارالها اينها را بيهوده نيافريده‏اي منزهي تو ما را از عذاب نگهدار، پروردگارا هر که را تو (به خاطر اعمالش) به آتش افکني او را خوار و رسوا ساخته‏اي و اين چنين افراد ستمکار ياوري ندارند و پروردگار ما صداي منادي توحيد را شنيديم که دعوت مي‏کرد به پروردگار خود ايمان بياوريد و ما ايمان آورديم (اکنون که چنين است) پروردگارا گناهان ما را ببخش و گناهان ما را پوشيده و با نيکان ما را بميران پروردگارا آن چه را که به وسيله‏ي پيامبران ما را وعده دادي به ما مرحمت کن و ما را روز رستاخيز رسوا مگردان زيرا تو هيچگاه از وعده‏ي خود تخلف نمي‏کني.

[1] سوره آل عمران آيه 90 الي 94.

اهميت آيات (2)

تمام آيات قرآن داراي اهميت‏اند، زيرا همه کلام خدا است و براي تربيت و نجات بشريت نازل شده است، ولي در ميان آنها بعضي درخشندگي خاصي دارند، از جمله پنج آيه‏ي فوق که از فرازهاي تکان دهنده‏ي قرآن است که مجموعه‏اي از معارف ديني آميخته با لحن لطيف مناجات و نيايش در شکل يک نغمه‏ي آسماني مي‏باشد، و لذا در احاديث و روايات اهميتي خاص به اين آيات داده شده است.

عطاء ابن ابي‏رياح مي‏گويد: روزي بر عايشه وارد شدم از او پرسيدم شگفت انگيزترين چيزي که در عمرت از پيامبر اسلام صلي الله عليه و اله ديدي چه بود؟ گفت: کارهاي پيامبر همه شگفت انگيز بودند ولي از همه عجيب‏تر اين که شبي از شبها که پيامبر در منزل من بود به استراحت پرداخت هنوز آرام نگرفته بود بلند شد لباس پوشيد و وضو گرفت به نماز ايستاد آن قدر در حال نماز و در جذبه الهي اشک ريخت که دامنش تر شد سپس سر به سجده نهاد چندان گريه کرد که زمين از اشک چشمش تر شد و همچنان تا طلوع صبح منقلب بود هنگامي که بلال آمد به نماز صبح دعوت کرد پيامبر را گريان ديد عرض کرد شما چرا گريه مي‏کنيد؟ شما مشمول لطف خدا هستيد، فرمود: ألا أکون لله عبدا شکورا، آيا من بنده شکرگذار خدا نباشم و چرا نگريم، ديشب خدا آيات تکان دهنده‏اي بر من نازل کرده است سپس شروع به خواندن پنج آيه‏ي فوق کرد، و در پايان فرمود: ويل لمن قرأها و لم يتفکر فيها، واي بر آن کس که آنها را بخواند و در آنها نينديشد، جمله‏ي آخر که افراد را با تاکيد فراوان به تفکر هنگام تلاوت اين آيات امر مي‏کند در روايات متعددي به عبارات گوناگون نقل شده:

در روايتي از حضرت علي عليه‏السلام نقل شده که پيامبر خدا هرگاه براي نماز شب برمي‏خواست نخست مسواک مي‏کرد سپس نظر به آسمان مي‏افکند و اين آيات را زمزمه مي‏نمود.

نوف بکالي که از ياران خاص حضرت علي عليه‏السلام بود مي‏گويد: شبي در خدمت آن حضرت بودم هنوز بيدار بودم ديدم امام بلند شد و شروع به خواندن اين آيات کرد سپس مرا صدا زد فرمود: اي نوف خوابي يا بيدار؟ عرض کردم: بيدارم آسمان را تماشا مي‏کنم: فرمود خوشا آنان که آلودگيهاي زمين را نپذيرفتند و به اين راه آسمان پيش رفتند.[1] .

[1] تفسير نمونه ذيل همين آيات؛ بحار ج 87 ص 201.

شب زنده‏داري حضرت زينب

صاحب رياحين الشريعه در جلد سوم کتابش مي‏نويسد که حضرت زينب عليهاالسلام در خضوع و خشوع و عبادت و بندگي وارث پدر و مادرش بود بيشتر از شبها را به تهجد و شب زنده‏داري صبح مي‏کرد و دائما قرآن تلاوت مي‏کرد و به گفته‏ي بعضي از مورخين تهجد و شب زنده‏داري حضرت زينب عليهاالسلام در تمام عمرش ترک نشد حتي شب يازدهم محرم با آن همه فرسودگي و خستگي و ديدن آن همه مصيبتهاي دلخراش که حضرت سجاد عليه‏السلام فرمود: شب يازدهم محرم ديدم عمه‏ام نشسته نماز مي‏خواند، و از حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه‏السلام نقل شده: و أما عمتي زينب فإنها لم تزل قائمة في تلک الليلة أي عاشرة من المحرم في محرابها تستغيث إلي ربها و ما هدأت لنا عين و لا سکنت لنا زفرة، عمه‏ام زينب تمام شب عاشورا در محراب عبادت ايستاده، و پناه به خدا مي‏برد، ناله‏ي ما ساکت و اشک‏مان قطع نمي‏شد.

و نيز از حضرت سجاد عليه‏السلام نقل شده قال: عمتي زينب کانت تؤدي صلاتها من قيام الفرائض و النوافل عند مسيرنا من الکوفة إلي الشام، و في بعض المنازل کانت تصلي من جلوس لشدة الجوع و الضعف منذ ثلاث ليال، لأنها کانت تقسم ما يصيبها من الطعام علي الأطفال، لأن القوم کانوا يدفعون لکل واحد منا رغيفا واحدا من الخبز في اليوم و الليلة.

از حضرت سجاد عليه‏السلام نقل شده که فرمود: که عمه‏ام زينب نماز واجب و نماز نافله را در طول سفر از کوفه تا شام ترک نکرد، و در بعضي منزلها سه شب پي در پي نمازش را نشسته مي‏خواند از شدت گرسنگي و ضعف و ناتواني؛ زيرا که او سهم غذايش را ميان بچه‏ها تقسيم مي‏کرد، زيرا که به هر يک از ما يک گرده نان در شب و روز مي‏دادند.

و هم چنين از حضرت زين العابدين عليه‏السلام نقل شده که عمه‏ام زينب با آن کثرت گرفتاري و رنج و تعب از کربلا تا شام نافله‏ي شبش ترک نشد با آن حال گرفتاري و پرستاري اهل و عيال برادر و تحمل زاري اطفال و تفقد جمعي پريشان روزگار از عبادت و شب زنده‏داري غفلت نداشت، ولي در يکي از منازل ديدم نشسته نماز مي‏خواند، پرسيدم چرا نشسته نماز مي‏خواني؟ گفت: سه شب است غذا نخورده‏ام قسمت غذاي خود را به اطفال خردسال داده‏ام امشب از نهايت گرسنگي قدرت ايستادن ندارم، زيرا که از نظر غذا بسيار به ما سخت مي‏گيرند.[1] .

[1] رياحين الشريعة ج 3 ص 61 و 62.

علي از ياران پيامبر سخن مي‏گويد

عن أبي‏أراکة، قال: صليت خلف علي عليه‏السلام الفجر في مسجدکم هذا، فانفتل عن يمينه، و کان عليه کآبة، حتي طلعت الشمس علي حائط مسجدکم هذا قدر رمح، و ليس هو علي ما هو عليه اليوم، ثم أقبل علي القوم، فقال: أما والله لقد کان أصحاب رسول‏الله صلي الله عليه و اله و هم يبيتون هذا الليل، يراوحون بين جباهم و رکبهم، فإذا

أصبحوا غبراء صفراء بين أعينهم شبه رکب المعزي، (الخبر)[1] .

ابي‏اراکه نقل مي‏کند که نماز صبح را پشت سر اميرالمؤمنين علي ابن ابي‏طالب عليه‏السلام خواندم (في مسجدکم هذا) در اين مسجد شما، سپس صورتش را به سمت راست برگرداند آثار اندوه از چهره‏اش نمايان بود درنگ کرد تا آنگاه که خورشيد طالع شد و بر ديوار مسجد شما به قدر يک ني بلند شد هيچ وقت حضرت با اين حال ديده نشده بود سپس روي به مردم کرد و فرمود: بدانيد به خدا سوگند که اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و اله اين شب را براي شب زنده‏داري، خود را به زحمت مي‏انداختند و تحمل بيداري و بي‏خوابي را مي‏کردند و دلهاي شب در رفت و آمد بودند پيشاني و پاهايشان پينه بسته بود گويا صداي شعله‏ي آتش در گوشهايشان بود بامدادان چهره‏هايشان زرد و غبارآلود بود، و پيشاني آنان مانند سينه شتر پينه بسته بود، هرگاه به ياد خدا مي‏افتادند مانند درختي را که باد خم مي‏کند در روز طوفان به زمين مي‏خورد و بلند مي‏شود خم مي‏شدند اشک چشمانشان لباسشان را تر مي‏کرد، ابي‏اراکه گفت: بعد از اين سخنان، حضرت بلند شد و فرمود گويا مردم غافل و بي‏خبرند. الي آخره.

[1] جامع الاحاديث الشيعه ج 7 ص 124.

سيده نفيسه چه کرد و کيست

او دختر زيد ابن حسن ابن علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام است، او بسيار زاهد و پرکار بود قبرش در قاهره مصر مزار معروفي است و مردم بسيار از او تعظيم مي‏کنند و به نام او سوگند ياد مي‏کنند، قبر مبارکش زيارتگاه خاص و عام است و به طاهره و کريم الدارين ملقب است، او در سال يکصد و چهل و پنج هجري در مکه معظمه متولد شده و در مدينه منوره به زهد و عبادت به سر برده و با جناب اسحاق موتمن پسر امام جعفر صادق عليه‏السلام ازدواج کرده، نتيجه‏ي اين ازدواج يک پسر و دختر بود، او با شوهر و فرزندان خود به مصر آمدند، و پس از هفت سال در ماه رمضان به سال دويست و هشت هجري بدرود حيات گفت، و روحش به شاخسار جنان پرواز کرد، پس از درگذشت، شوهرش مي‏خواست جنازه‏اش را به مدينه حمل کند و در بقيع کنار جدش امام حسن مجتبي عليه‏السلام دفن کند، مردم مصر از او خواهش کردند که او را در مصر دفن کن که مايه‏ي برکت اهل مصر شود او هم قبول کرد ولي بعضي گفته‏اند: قبول نکرد، شب پيغمبر را در خواب ديد فرمود: دخترم را در مصر دفن کن که مايه‏ي برکت اهل مصر باشد، اسحاق با دو فرزندش به مدينه برگشتند، آن بانو قائم الليل صائم النهار بود، شبها را تا صبح شب زنده‏داري مي‏کرد و روزها را روزه مي‏گرفت، و گويند: در هر سه شبانه روز يک بار غذا ميل مي‏کرد که مبادا از شب زنده‏داري باز ماند، و در آخرين دقائق زندگي در حال احتضار روزه‏دار بود، جمعي از اطرافيانش خواهش کردند که روزه را افطار کند، فرمود عجبا من سي سال است روزه دارم که خدا را با حال روزه ملاقات و ديدار کنم چگونه مي‏شود که من از آرزوي سي ساله‏ام صرف نظر کنم سپس اين شعر را خواند:

اصرفوا عني طبيبي و دعوني و حبيبي

زادني شوقي إليه و عزامي و نحيبي

دور کنيد طبيب را از من مرا با حبيبم واگذاريد اشتياقم زياد شده بگذاريد گريه‏ي شوق کنم.

در آن زمان که سيده نفيسه در مصر بود امام شافعي ساکن مصر بود به زيارت آن بانو مي‏رفت و از پشت پرده سخن مي‏گفت و طلب دعاي خير مي‏کرد، و در آن زمان احمد ابن طولون حکومت مصر را داشت، ظلم و تعدي و ستم فراوان به مردم مي‏کرد، اهالي مصر از ستم او به سيده نفيسه شکايت کردند و گفتند: ما در زير چکمه‏ي ظلم اين ستمگر بيدادگر له شديم، حضرت فرمود: چه روزهائي احمد بيرون مي‏آيد؟ عرض کردند فلان روز، در آن روز آن بانو رفت و سر راه احمد ابن طولون نشست چون موکب احمد نزديک شد او را مخاطب قرار داد و گفت: ملکتم فأسرفتم و قدرتم فقهرتم فقد علمتم أن أسهام الأسحار نافذة غير مخطئة لا سيما في قلوب أوجعتموها و أجساد أعريتموها، اعملوا ما شئتم فإنا صابرون و جوروا فإنا مستجيرون و اظلموا فإنا إلي الله تظلمون فسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، سيده نفيسه اعلام خطر به حاکم زمان کرد و فرمود: به حکومت رسيديد اسراف در ظلم و جنايت کرديد، به قدرت رسيديد اعمال قدرت و زورگوئي کرديد، و مسلم مي‏دانيد که تيرهاي دعاي سحر به هدف خواهد رسيد و خطا نخواهد کرد، چنان در قلب ستمکاران تيرهاي دعا جاي گيرد که آنان را از پا درآورد به خصوص آن دعائي که از دلي که شما آزرديد بيرون آيد و جسدهائي که لخت و عريان گذاشتيد ناله بيرون آيد، هر کار که مي‏خواهيد انجام دهيد ما در برابر تمام جنايتها و خيانت و تجاوزات شما صبر مي‏کنيم، هر چه مي‏خواهيد ظلم و ستم کنيد ما به خدا پناه مي‏بريم، به زودي خواهيد دانست ستمگران چگونه دگرگون خواهند شد، بعضي گويند: اين سخنان را سيده نفيسه در نامه‏اي نوشت و به احمد ابن طولون داد، او که اين نامه را خواند تکان خورد، استغفار کرد، دست از تعدي و ظلم کشيد.

مردي گرفتار به هر دري که مي‏زد گرفتاريش برطرف نمي‏شد هر چه نذر مي‏کرد و متوسل مي‏شد گره کارش باز نمي‏شد تا شبي پيامبر اکرم صلي الله عليه و اله را در خواب ديد، فرمود: انذر للنفيسة و لو بدرهم، نذر نفيسه کن اگر چه يک درهم باشد تا خداوند حاجتت را برآورد.

بانو نفيسه به دست خود قبرش حفر کرد، شب و روز مي‏رفت ميان قبر و نماز مي‏خواند و در ميان قبر ششهزار ختم قرآن ‏خواند، و در وقت جان دادن سوره‏ي انعام را مي‏خواند تا به اين آيه‏ي شريفه رسيد (لهم دار السلام عند ربهم) يعني براي ايشان خانه‏ي أمن و أمان است در پيشگاه پروردگار، روحش پرواز کرد.[1] .

[1] منتخب التواريخ ص 207؛ سفينة البحار ماده نفس.

نشان و علامت دوست

يکي از آنها شب زنده‏داري و ترک خواب است و خلوت نمودن با دوست است و سخن گفتن با او و اظهار آمال و آرزو و زاري و ابتهال است و پوزش و عذر خواستن از نافرماني‏ها و کوتاهي در خدمت است و از هم‏نشيني و مصاحبت او لذت بردن است و فيض ديدار و لقاي او است، لذا در قدسيات محمديه آمده است: إن العبد إذا تخلي بسيده في جوف الليل و ناجاه أثبت الله النور في قلبه، فإذا قال يا رب يا رب، ناداه الجليل جل جلاله لبيک عبدي سلني أعطک و توکل علي أکفک، ثم يقول جل جلاله لملائکته: يا ملائکتي انظروا إلي عبدي فقد تخلي بي في جوف الليل المظلم و البطالون لاهون و الغافلون نيام اشهدوا لي أني غفرت له.

و در احاديث قدسي محمدي است که همانا بنده هرگاه با خدا خلوت کند در دل شب تاريک و سرگرم مناجات و نيايش، خدا نوري در دل او قرار دهد که هرگاه بگويد: يا رب يا رب، از مصدر جلال الهي صدائي آيد و بگويد: لبيک بنده‏ي من هر چه مي‏خواهي بخواه که به تو مي‏بخشم و عطا مي‏کنم، بر من توکل کن کفايت امر تو را مي‏کنم، بعد خداي جل جلاله به فرشتگان مي‏فرمايد: اي فرشتگان نگاه کنيد به بنده‏ي من چطوري در دل شب تاريک با من خلوت کرده در حالي که بيهوده‏گران سرگرم لهو و لعب مي‏باشند و غافلان و بي‏خبران در يک خواب عميقي فرو رفته‏اند، و مسلم من او را مي‏آمرزم و در پوشش رحمت خود قرار مي‏دهم.[1] .

و در حديث ديگر است که خداي تبارک و تعالي فرشته‏اي به آسمان دنيا مي‏فرستد در ثلث آخر هر شبي و در هر شب جمعه از اول شب تا طلوع صبح به آن فرشته فرمان مي‏دهد که فرياد کند آيا سائلي است که او را عطا کنم؟ و آيا توبه کننده‏اي است توبه‏اش را بپذيرم؟ و آيا کسي است طلب آمرزش کند او را بيامرزم؟ اي جويندگان نيکي بياييد، و اي جوينده‏ي شر بس کن، هميشه آن فرشته فرياد مي‏زند و دعوت مي‏کند تا آنگاه که صبح طالع مي‏شود چون فجر طالع شد برمي‏گردد به جايگاهش که ملکوت آسمان است.[2] .

قال صلي الله عليه و اله يا رب دلني عمل أتقرب به إليک قال: اجعل ليلک نهارا و اجعل نهارک ليلا، قال: يا رب کيف ذاک؟ قال: اجعل نومک سهرا و طعامک الجوع.

حضرت رسول صلي الله عليه و اله به پيشگاه خدا عرض کرد خدايا راهنمائي و دلالت کن مرا به عملي که به وسيله‏ي آن مقرب درگاه و نزديک شوم، فرمود: روزت را شب قرار ده و شبت را روز، عرض کرد چطور مي‏شود اين؟ فرمود: خوابت را بيداري و شب زنده‏داري قرار بده و غذايت را گرسنگي.[3] .

[1] انوار الولاية ص 206.

[2] انوار الولاية ص 206.

[3] انوار الولاية ص 206.

نشانه‏ي دوستان خدا

يا أحمد ليس کل من قال: أحب الله أحبني حتي يأخذ قوتا و يلبس دونا و ينام سجودا و يطيل قياما و يلزم صمتا و يتوکل علي و يبکي کثيرا و يقل ضحکا و يخالف هواه و يتخذ المسجد بيتا و العلم صاحبا و الزهد جليسا و العلماء أحباء و الفقراء رفيقا و يطلب رضاي و يفر من العاصين فرارا و يشتغل بذکر الله اشتغالا و يکثر التسبيح دائما و يکون في الوعد صادقا و بالعهد وافيا و يکون قلبه طاهرا و في الصلاة زاکيا و في الفرائض مجتهدا و فيما عندي من الثواب راغبا و من عذابي راهبا مشفقا و لأحبائي قريبا و جليسا.

در اين روايت بيست نشانه از دوستان خدا را بيان مي‏کند، مي‏فرمايد: اي احمد چنين نيست که هر کس ادعاي دوستي با خدا کند مرا دوست دارد، دوست من بيست نشانه و علامت دارد: از غذا به قوتي اندک اکتفا مي‏کند، لباس پست کهنه مي‏پوشد، خوابش در حال سجود، قيام و ايستادنش طولاني، ساکت و صامت، توکل بر من مي‏کند، فراوان اشک مي‏ريزد و گريه مي‏کند، خنده‏اش اندک است، مخالفت با هواي نفس مي‏کند، مسجد را خانه‏اش قرار مي‏دهد، علم را همراه و مصاحب خود قرار مي‏دهد، همنشين با زهد و پارسائيست، دوستانش علماء و دانشمندان و بينوايانند، رضاي مرا جويا است، عجيب از گناهان گريزانند، و عجيب به ذکر و ياد من سرگرمند، هميشه در حال تسبيحند، وفاي به عهد و پيماني که دارند مي‏کنند، در وعده‏هايشان راست و درستند و دلشان پاک و پاکيزه، در حال نماز پاکند، کوشش در واجبات دارند، راغب و مايل به ثوابي که در نزد من است مي‏باشند، از عذاب من ترسان و گريزانند، و با دوستان من نزديک و هم نشينند.[1] .

و في النبوي: يا أباذر إن الله جل ثناؤه ليدخل قوما في الجنة فيعطيهم حتي يملوا و فوقهم قوم في الدرجات العلي فإذا نظروا إليهم عرفوهم فيقولون: ربنا إخواننا کنا معهم في الدنيا لم فضلتهم علينا؟ فيقال: هيهات هيهات إنهم کانوا يجوعون حين تشبعون و يظمأون حين تروون و يقومون حين تنامون و يشخصون حين تخفضون.[2] .

و در حديث نبوي است که فرمود: يا اباذر خداوند جل ثنائه گروهي را وارد بهشت مي‏کند که در نعمت خدا مي‏غلطند و در درجه‏ي بالاتر از آن گروه ديگري است هرگاه به بالاي سرشان نگاه مي‏کنند آنان را در درجه‏ي بالاتر مي‏بينند، آنها را مي‏شناسند، سپس مي‏گويند: خدايا برادران ما با ما بودند در دنيا و ما با آنان، چرا آنان را فضيلت و برتري بر ما دادي؟ گفته مي‏شود: خيلي دوريد آنان شکم گرسنه بودند و شما سير، آنگاه که شما سيرآب بوديد آنان تشنه، وقتي شما در خواب ناز فرو رفته بوديد آنان بيدار و شب زنده‏داري مي‏کردند هنگامي‏ که شما زندگي خوب و خوش داشتيد آنان به سختي زندگي مي‏کردند.

 [1] انوارالولاية ص 206.

[2] انوار الولاية ص 206.

خدا مباهات مي‏کند

يا أباذر إن الله يباهي بثلاثة نفر: رجل في أرض قفر فيؤذن ثم يقيم ثم يصلي، فيقول ربک للملائکة: انظروا إلي عبدي يصلي و لا يراه أحد غيري، فينزل سبعون ألف ملک يصلون وراءه و يستغفرون له إلي الغد من ذلک اليوم، و رجل قام في الليل فصلي وحده فسجد و نام و هو ساجد، فيقول الله تعالي: انظروا إلي عبدي روحه عندي و جسمه ساجد، و رجل في زحف يفر أصحابه و هو يثبت يقاتل حتي يقتل.[1] .

رسول خدا صلي الله عليه و اله به ابي‏ذر فرمود: اي اباذر خدا به سه طايفه مباهات و نازش مي‏کند، يکي مردي که در بيابان بي‏آب و علف اذان مي‏گويد بعد بلند مي‏شود و نماز مي‏خواند، پروردگارت به فرشتگان مي‏فرمايد: به بنده‏ي من نگاه کنيد در جائي نماز مي‏خواند که او را جز من کسي نمي‏بيند، هفتاد هزار فرشته فرود آيند پشت سر او نماز خوانند و تا صبح براي او طلب آمرزش کنند از آن روز تا فردا، و مرد دوم کسي که در دل شب تنها حرکت و شب زنده‏داري کند سپس در حال سجده خوابش ببرد، خداوند تعالي مي‏فرمايد: به بنده‏ي من نگاه کنيد روحش پيش من، بدنش در حال سجده است، مرد سوم کسي است که در جبهه‏ي جنگ است ياران و همراهانش همه فرار مي‏کنند و او ثابت قدم مي‏ايستد و مردانه پيکار و جنگ مي‏کند تا کشته مي‏شود.

[1] انوار الولاية ص 207.

سفارش خدا به عيسي

و في القدسيات المسيحية يا عيسي أحي ذکري بلسانک، و ليکن ودي في قلبک و تيقظ في ساعة الغفلة و احکم لي لطيف الحکمة، يا عيسي کن راهبا راغبا، و أمت قلبک بالخشية يا عيسي راع الليل لتجري مسرتي و اظمأ نهارک ليوم حاجتک عندي.[1] .

در قدسيات (قدسيات نظير احاديث قدسي است) حضرت عيسي عليه‏السلام است که اي عيسي ياد و ذکر مرا به زبان زنده نگهدار، اما دوستي مرا در دلت جايگزين کن، در حال غفلت و بي‏خبري از خواب غفلت بيدار شو، حکمت مرا در دلت ثابت نگهدار، اي عيسي راهب شب و راغب شب زنده‏داري باش، دلت را از خوف و خشيت من بيمناک نماي، اي عيسي شب زنده‏داري را مراعات کن تا خوشنودي مرا به دست آري، روز براي حاجت خود در پيشگاه خدا تشنه به پايان رسان (روزه بگير).

[1] انوار الولاية ص 208.

خداوند مشتاق کيست

و في مسکن الفواد: أوحي الله تعالي إلي بعض الصديقين: إن لي عبادا من عبيدي يحبوني و أحبهم و يشتاقون إلي و أشتاق إليهم و يذکروني و أذکرهم فإن أخذت طريقتهم أحببتک و إن عدلت عنهم مقتک، قال: يا رب ما علامتهم؟ قال: يراعون الظلال بالنهار کما يراعي الشفيق غنمه، و يحنون إلي غروب الشمس کما تحن الطيور إلي أوکارها عند الغروب، فاذا جهنم الليل و اختلط الظلام و فرشت المفارش و نصبت الأسرة و خلا کل حبيب بحبيبه نصبوا إلي أقدامهم و افترشوا لي وجوههم و ناجوا بکلامي و تملقوا بإنعامي ما بين صارخ و باک و بين متأوه و شاک و بين قائم و قاعد و بين راکع و ساجد بعيني ما يتحملون من أجلي و بسمعي ما يشکون من حبي، أقل ما أعطيتهم ثلاث، الأول: أقذف من نوري في قلبهم فيخبرون عني کما أخبر عنهم، و الثاني: لو کانت السموات و الأرضون و ما فيهما في موازينهم لاستقللتها لهم، و الثالث: أقبل بوجهي عليهم، أفتري من أقبلت عليه بوجهي يعلم أحد ما أريد أن أعطيه.[1] .

در کتاب مسکن الفؤاد است که خداي تعالي وحي فرستاد به سوي بعضي از صديقين و درستکاران که بندگاني از بندگانم مرا دوست دارند، من هم آنان را دوست دارم، شوق ديدار مرا دارند، من هم شوق ديدار آنها را دارم، به ياد و ذکر من هستند، من هم به ياد و ذکر آنهايم، اگر تو راه و خط آنها را بپيمائي ترا دوست دارم و اگر قدم از خط و راه آنان بيرون نهي ترا دشمن دارم، عرض کرد پروردگارا نشانه و علامت آنها چيست؟ فرمود: در روز مراعات شب را مي‏کنند (يعني روز خيلي خود را به زحمت نمي‏اندازند که از شب زنده‏داري باز مانند) ماند کسي که مي‏ترسد غنائم و مالش از دستش برود و منتظر است که آفتاب غروب کند چنان که مرغان ميل رفتن به آشيانه دارند هنگام غروب، پس هرگاه تاريکي شب جهان را فرا گيرد و نور و ظلمت بهم بپيوندند و فرشها گسترده شود، پرده‏ها آويخته گردد، دوستان به يکديگر خلوت کنند، بلند شوند و به پا ايستند و چهره‏ها را فرش زمين کنند (در حال سجده)، با من در سخن نيايش و مناجاتند، در برابر نعمتهايم پوزش و کرنش مي‏کنند و در حال فرياد و اشک و آهند در حال قيام و قعودند، در حال رکوع و سجودند، رنجهائي را که به خاطر من تحمل مي‏کنند پيش نظر من است، شکايتهائي را که در فراق من مي‏کنند شنوايم، کمتر چيزي که به آنان عطا کنم و ببخشم سه چيز است: اول: دلهايشان را از نور خود منور و نوراني کنم، آنان از من آگاهند و من از آنان، دوم: اگر زمين و آسمانها و آن چه را که در زمين و آسمانهاست مالک شوند اندک شمارم، سوم: به آنان رو آورم، آيا مي‏بيني کسي را که من به او رو آورم چه چيز به او عطا کنم و ببخشم.

[1] انوار الولاية ص 208.

راحتي مومن در چيست

و في مصباح الشريعة قال الصادق عليه‏السلام: «لا راحة لمؤمن علي الحقيقة إلا عند لقاء الله، و ما سوي ذلک ففي أربعة أشياء، الأول: صمت تعرف به حال قلبک و نفسک فيما يکون بينک و بين بارئک، و الثاني: خلوة تنجو بها من آفات الزمان ظاهرا و باطنا، و الثالث: جوع تميت به الشهوات و الوساوس، الرابع: سهر تنور به قلبک و تصفي به طبعک و تزکي به روحک»[1] .

در کتاب مصباح الشريعه است که امام صادق عليه‏السلام فرمود: حقيقة براي مؤمن راحتي نيست مگر هنگام لقاء و ديدار خدا، و غير از ديدار، راحتي مؤمن در چهار چيز است: اول: خاموشي و سکوتي که فکر کني در حال قلب و نفست در آن چه که ميان تو و خالقت است، دوم: خلوت کردن با خدا که ترا از آفتهاي نهان و آشکار نجات مي‏دهد، سوم: گرسنگي که شهوتها و وسوسه‏ها را بکشد، چهارم: شب زنده‏داري که به واسطه‏ي آن دلت منور و نوراني شود و صفا پيدا کند و روحت پاک و پاکيزه گردد.

[1] انوار الولاية ص 209.

چرا عذاب قوم لوط به تاخير افتاد

و في الخبر إنه أخر عذاب قوم لوط لإحياء رجل ينحت الأصنام إلي أن قام.

اثر مصاحب و همراه

از بعضي از بزرگان و افاضل شنيده شده که مرحوم شهيد ثالث فرموده که شيخ جعفر کبير وارد قزوين شد و در منزل برادر شهيد ثالث حاج ملا محمد صالح وارد شد، شب هنگام هر يک در گوشه‏اي خوابيدند من هم در کناري خفتم مقداري که از شب گذشت شيخ جعفر صدا زد که برخيز نماز شب بخوان، عرض کردم بر مي‏خيزم، شيخ رفت ولي من خوابيدم، اما بر أثر صداهاي متأثر کننده بيدار شدم، پي آن صدا رفتم ديدم جناب شيخ در نهايت تضرع و زاري و گريه مناجات مي‏کند، صداي آن جناب چنان در من تأثير کرد که از آن شب تا به حال که بيست و پنج سال است هر شب نماز شب مي‏خوانم و نيايش و مناجات مي‏کنم.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1.

تا چه حد اهميت به نماز شب

آخوند ملا زين العابدين سلماسي که از شاگردان برجسته‏ي مرحوم سيد مهدي بحرالعلوم بود نقل کرده که بحر العلوم هر شب در ميان کوچه‏هاي نجف گردش مي‏کرد و براي بينوايان نان و غذا مي‏برد سپس چند روزي درسش را تعطيل کرد و طلاب به من گفتند: بپرس چرا درس را تعطيل کرد؟ من شرفياب محضر آن جناب شدم سبب را پرسيدم، فرمود: ديگر درس نخواهم گفت، بار ديگر طلاب مرا فرستادند که علت تعطيلي درس را بپرسم، براي دومين بار سؤال کردم، فرمود: به اين جهت که هرگز نشنيدم که طلاب در نصف شب مناجات و نيايش و تضرع و زاري کنند صدايشان بلند شود با اين که من در غالب شبها در کوچه‏هاي نجف مي‏گردم، چنين طالب علمي لياقت ندارد که برايش درس بگويم، چون طلاب اين جواب را شنيدند صدايشان به تضرع و زاري بلند و سرگرم شب زنده‏داري شدند ديگر باره درس شروع شد.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1.

علت گريه

يکي از فرزندان مرحوم شيخ انصاري به واسطه نقل مي‏کند که مردي را ديدم روي قبر شيخ افتاده گريه مي‏کند، پرسيدم چرا گريه مي‏کني؟ گفت: گروهي مرا وادار به کشتن شيخ کردند شمشير را برداشتم نيمه‏ي شب وارد منزل شيخ شدم او را در حال نماز ديدم ايستاده، چون نشست شمشير را بلند کردم که بزنم دستم بي‏حرکت شد، از کار افتاد، قادر به حرکت نبودم، به همان حال ماندم تا از نماز فارغ شد و گفت: خداوندا من چه کردم که فلان کس و فلان کس (اسم آن جماعت را برد) فلان کس را فرستاده‏اند که مرا بکشد خدايا من آنان را بخشيدم تو هم آنان را ببخش، سپس من التماس کردم تا مرا هم ببخش، فرمود: آهسته حرف بزن کسي نفهمد، به خانه‏ات برگرد، ولي تا صبح در فکربودم، صبح رفتم ديدم مردم در مسجد دور او را گرفته‏اند جلو رفتم کيسه پولي به من داد و گفت: برو با اين پول کاسبي کن، آن پول را سرمايه قرار دادم، از برکت آن پول امروز يکي از تجار بازارم، هر چه دارم از برکت صاحب اين قبر است.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1 ص 237.

ماتم گرفت

در لئالي الاخبار است که چند نفر طالب علم خدمت استاد آمدند تا از درسش بهره‏مند شوند، ديدند استاد در حال مصيبت و ماتم‏زده است و بسيار پريشان و دگرگون است، پرسيدند چه شده که استاد را در حال عزا مي‏بينيم؟ فرمود: چه بگويم ديشب تا اذان صبح خوابيدم نماز شبم از دست رفت و قضا شد، قافله‏ي نماز شب خوانان و استغفارکنندگان رفتند من از قافله ماندم، اين کم مصيبتي است؟[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 4 ص 103.

شيخ هادي نجم آبادي به کنار حوض وقت وضو

گويند: شيخ به شيوه‏ي هميشگي از خواب برخواست وضو بگيرد و نماز شب بخواند، ناگاه مردي را بر لب بام خانه ديد که مي‏خواهد خود را به پائين اندازد ولي از ديدن شيخ خود را باخت، به درون حياط افتاد، و شيخ به سوي او رفت ديد بينوائي براي دزدي آمده، شيخ گفت: پايت که نشکسته، بيا نان و چاي بخور آنگاه برو، شيخ مشغول ماليدن پاي او شد تا از رنج درد بياسايد ولي رفيق او در ميان کوچه منتظر او بود چون ديد از رفيقش خبري نشد پشت بام آمد از بالا ديد شيخ پاي رفيقش را مي‏مالد شيخ متوجه او شد صدايش زد بيا با رفيقت چاي و نان بخور، بعد با هم برويد، اين دو از کرده‏ي خود پشيمان شدند، شيخ هم مهمانان ناخوانده را نصيحت مي‏کرد.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 4 ص 134.

بحرالعلوم به کجا رسيد

مرحوم ميرزاي قمي نقل مي‏کند که من با علامه بحرالعلوم به درس آقا باقر بهبهاني مي‏رفتيم با او درس مباحثه مي‏کرديم و غالبا من درس تقرير مي‏کردم تا اين که من به ايران آمدم پس از مدتي ميان علماء شيعه سيد بحرالعلوم به عظمت علمي معروف شد من تعجب مي‏کردم و با خود مي‏گفتم که او اين قدر استعداد نداشت، تا اين که موفق شدم به زيارت عتبات عاليات عراق، سيد بحرالعلوم را ديدم که در مجلسي مسئله‏اي عنوان شد ديدم واقعا او درياي علم است، روزي در خلوت از وي پرسيدم ما که با هم بوديم اين استعداد را نداشتي بلکه از من استفاده مي‏کردي، فرمود: ميرزا ابوالقاسم جواب تو از اسرار است ولي به تو مي‏گويم ولي تقاضا دارم تا زنده‏اي به کسي نگوئي، من قبول کردم، فرمود: چگونه اين طور نباشد و حال آنکه حضرت ولي عصر ارواحنا فداه شبي در مسجد کوفه مرا به سينه‏ي خود چسبانيد، گفتم: چطور؟ فرمود: شبي در مسجد کوفه ديدم حضرت ولي عصر عليه‏السلام مشغول عبادت است، ايستادم سلام کردم جواب داد، فرمود: جلو بيا، من اندکي جلو رفتم ولي ادب کردم زياد جلو نرفتم، فرمود: جلوتر بيا، چند قدمي نزديکتر رفتم، باز هم فرمودند، جلو رفتم تا آن جا که دست آن جناب به من و دست من به او رسيد و به کلماتي تکلم کرد، مولا سلماسي گفت: سخن به اينجا که رسيد يک دفعه رشته‏ي سخن عوض شد شروع کرد به جواب و سؤال ميرزاي قمي که قبلا سؤال کرده بود، جناب ميرزا دوباره از آن کلام خفي پرسيد، سيد به دست اشاره کرد که از اسرار مکتوم است.[1] .

 [1] مردان علم در ميدان عمل ج 1 ص 332.

با صداي فرشته

مرحوم ميرزا جواد آقا ملکي در کتاب اسرار الصلوة مي‏فرمايد: أقول: لا تکن کافرا بهذه الأخبار، أشهد الله اني أعرف من المتهجدين من کان يسمع من يوقظه و ينأديه وقت تهجده في أوائل أمره بلفظ «آقا» فيقوم لورده، فرمود: مي‏گويم: منکر اين اخبار نشو، من مي‏شناسم کسي را از شب زنده‏داران که مي‏شنيد صداي فرشته او را از خواب بيدار مي‏کرد، او را در اول کارش صدا مي‏زد به کلمه‏ي آقا، پس برمي‏خيزد براي ورد و ذکر.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 3 ص 110.

اثر دعا در نماز شب

يکي از شاگردان ميرزا جواد آقاي ملکي نقل مي‏کند که آقا روزي پس از پايان درس به حجره‏ي يکي از طلاب در مدرسه دارالشفا رفت، من هم در خدمتش بودم، به حجره‏ي طلبه وارد شد پس از اداي مراسم احترام و اندکي جلوس برخاست و رفت، سبب پرسيدم، پاسخ داد: شب گذشته هنگام سحر فيوضاتي بر من افاضه شد که فهميدم از ناحيه‏ي خودم نيست، چون توجه کردم ديدم اين طلبه براي شب زنده‏داري برخاسته و در نماز شبش به من دعا مي‏کند فهميدم اين فيوضات بر اثر دعاي اوست.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 3 ص 122.

صداي برخيز برخيز

مرحوم سيد محمد علي قاضي طباطبائي درباره‏ي عبادت و تهجد و شب زنده‏داري مرحوم شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء مي‏نويسد: شيخ ما محقق متتبع تهراني در مقدمه‏اي که با خط خود بر کتاب صحائف الانوار نوشته چنين آورده که به خوبي به يادم مانده که شيخ محمد حسين آل کاشف الغطاء به شيخ ما علامه نوري قدس الله نفسه اظهار داشت که خواب بر من غلبه مي‏کند و بعضي شبها براي نافله‏ي شب برنمي‏خيزم، شيخ نوري با عتاب به او گفت چرا چرا؟ برخيز برخيز، سالها از اين قصه گذشت و شيخ نوري وفات کرد، پس از سالها روزي با شيخ محمد حسين کاشف الغطاء نشسته بوديم خاطرات گذشته‏ي خويش را بازگو مي‏کرديم، شيخ محمد حسين گفت: هر شب پيش از سحر صداي شيخمان مرحوم نوري (برخيز برخيز) در گوشم مي‏پيچد و مرا براي خواندن نماز شب بيدار مي‏کند.[1] .

[1] مردان علم در ميدان عمل ج 1 ص 303.

ملاحسين قلي همداني چه مي‏گويد

اين عارف بزرگ در نامه‏اي مي‏نويسد: خلاصه بعد از مراقبت البته طالب قرب، بيداري و قيام سحر را لااقل يک دو ساعت به طلوع صبح مانده الي مطلع الشمس از دست ندهد و نماز شب را با آداب و حضور قلب به جا آورد و اگر وقتش زياد بود به ذکر يا فکر يا مناجات مشغول شود ليکن قدر معين از شب را بايد مشغول ذکر با حضور بشود، در تمام حالاتش خالي از حزن نباشد، اگر ندارد تحصيل کند، و بعد از فراغ از تسبيح سيدة النساء عليهاالسلام و دوازده مرتبه سوره‏ي توحيد و ده مرتبه لا إله إلا الله وحده لا شريک له، له الملک، الي آخره، و صد مرتبه لا اله إلا الله و هفتاد مرتبه استغفار، قدري قرآن تلاوت نمايد، و دعاي معروف صباح يعني «يا من دلع لسان الصباح» خوانده شود و دائما با وضو باشد و اگر بعد از هر وضو دو رکعت نماز بخواند بسيار خوب است و ملتفت باشد به هيچ وجه اذيتش به غير نرسد، و در قضاي حوائج مسلمين مخصوصا علما و به خصوص پرهيزکاران سعي بليغ نمايد، و در شب جمعه صد مرتبه و در عصر جمعه صد مرتبه سوره‏ي قدر بخواند.[1] .

در منزل يکي از فضلاي قم دعوت کردند و بعضي از اهل ذوق و ادب و شعر در آن جا بودند، بحث آن شب درباره‏ي شعر و ادب بود، تازه من آن شب فهميدم که اين مرد چقدر شعرها از عربي و فارسي مي‏شناسد ولي بايد دانسته شود که شعر خواندن در شب کراهت دارد به همين جهت وقتي که برگشتيم او مي‏لرزيد و مي‏گفت: با اين که تصميم مي‏گيرم که شعر نخوانم باز هم نمي‏توانم از خواندن شعر خودداري کنم، کرارا استغفار مي‏کرد، و أستغفرالله ربي و اتوب اليه مي‏گفت مانند کسي که گناه بزرگي انجام داده، آن قدر مضطرب و دگرگون بود، اين مرد هر شب دو ساعت به طلوع صبح بيدار مي‏شد و من معناي شب زنده‏داري را آن جا فهميدم، معني استغفار و عبادت را آن جا فهميدم، معني خداشناسي و مجذوب شدن به خدا را آن جا فهميدم آن شب اين مرد وقتي بيدار شد که اذان صبح بود ما را بيدار کرد و گفت: فلاني أثر شعرهاي ديشب بود که از نماز شب ماندم.[2] .

توجه فرمائيد اگر يک عمل مکروه اين قدر در سلب توفيق أثر داشته باشد پس عمل حرام و نافرماني خدا چقدر در سلب توفيق براي انسان در زندگي روزمره أثر مي‏گذارد چنان که در صفحات گذشته‏ي همين کتاب (مردان علم در ميدان عمل) گفته شد.

[1] مردان علم در ميدان عمل ص 306.

[2] مردان علم در ميدان عمل ص 324.

يک سوم قرآن

حسن ابن صالح عبدالله حي همداني دو برادر داشت به نام علي و صالح که دو قلو بودند، اين دو برادر به اتفاق مادرشان شب زنده‏داري مي‏کردند و هر شب يک ختم قرآن مي‏خواندند بدين ترتيب ثلث اول شب را علي سرگرم عبادت مي‏شد و يک سوم قرآن را مي‏خواند، ثلث دوم شب را مادرشان به عبادت مي‏پرداخت و يک سوم قرآن را مي‏خواند، ثلث سوم شب را حسن سرگرم عبادت مي‏شد و ثلث سوم قرآن را مي‏خواند و با نماز عبادت ختم مي‏کرد و چون مادرشان درگذشت حسن و علي هر يک نيمي از شب را به عبادت و شب زنده‏داري و ختم قرآن به پايان مي‏رساندند و چون علي وفات کرد حسن تمام شب را به عبادت و شب زنده‏داري به سر مي‏برد و يک ختم قرآن مي‏کرد.[1] .

 [1] شاگردان مکتب ائمه ج 2.